Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
Other Matches
enterprises
مبادرت بکاری کردن
enterprise
مبادرت بکاری کردن
to set one's hand to a task
بکاری مبادرت کردن
incilnable to do something
مایل کردن بکاری
to put ones hand to anything
بکاری مبادرت کردن
to youse to a
تحریک بکاری کردن
fall to
بکاری مبادرت کردن
to start out to do something
اقدام بکاری کردن
to a an under taking
باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in
با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
impels
وادار کردن
compels
وادار کردن
forces
وادار کردن
compelled
وادار کردن
induced
وادار کردن
forcing
وادار کردن
impel
وادار کردن
enforcing
وادار کردن
compelling
وادار کردن
compel
وادار کردن
impelling
وادار کردن
induces
وادار کردن
enforced
وادار کردن
enforces
وادار کردن
endue
وادار کردن
force
وادار کردن
impelled
وادار کردن
persuades
وادار کردن
persuade
وادار کردن
inducing
وادار کردن
enforce
وادار کردن
persuading
وادار کردن
induce
وادار کردن
enforces
وادار کردن مجبورکردن
coercing
بزور وادار کردن
hustles
بزور وادار کردن
intimidate
با تهدید وادار کردن
hustle
بزور وادار کردن
pacifies
به صلح وادار کردن
enforcing
وادار کردن مجبورکردن
hustling
بزور وادار کردن
pacify
به صلح وادار کردن
pacifying
به صلح وادار کردن
coerces
بزور وادار کردن
intimidates
با تهدید وادار کردن
entrap into
با اغفال وادار کردن به .....
enforce
وادار کردن مجبورکردن
pacification
به صلح وادار کردن
bring on
وادار به عمل کردن
to make repeat
وادار به تکرار کردن
hustled
بزور وادار کردن
penance
وادار به توبه کردن
coerced
بزور وادار کردن
enforced
وادار کردن مجبورکردن
coerce
بزور وادار کردن
pacified
به صلح وادار کردن
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to lead on
وادار به اقدامات بیشتری کردن
oblige
وادار کردن مرهون ساختن
have
مجبور بودن وادار کردن
having
مجبور بودن وادار کردن
obliged
وادار کردن مرهون ساختن
obliges
وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something
کسی را وادار به چیزی کردن
imprest
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incite
باصرار وادار کردن تحریک کردن
collects
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moved
وادار کردن تحریک کردن
moves
وادار کردن تحریک کردن
move
وادار کردن تحریک کردن
wickedness
نا بکاری
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
To get on with a job.
بکاری پرداختن
to set one's hand to a task
دست بکاری زدن
to offer at any thing
دست بکاری زدن
to start doing something
دست بکاری زدن
bide
بکاری ادامه دادن
to offer at any thing
بکاری مبادرت ورزیدن
to put ones hand to anything
دست بکاری زدن
to turn to
دست بکاری گرفتن
dday
روز شروع بکاری
swear in
بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
jumping off place
شروع بکاری نقطه عزیمت
dragoons
بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoon
بزور شکنجه بکاری واداشتن
coddles
بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddle
بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddled
بادقت زیاد بکاری دست زدن
to set about
دست بکاری زدن آماده کاری
coddling
بادقت زیاد بکاری دست زدن
mullion=middle post
وادار
trumeau
وادار
muntin
وادار
inducible
وادار کردنی
persuasive
وادار کننده
persuasible
وادار کردنی
prompters
وادار کننده
impeller
وادار کننده
he was made to go
وادار به رفتن شد
persuadable
وادار کردنی
transom
وادار افقی
suasive
وادار کننده
prompter
وادار کننده
impellor
وادار کننده
i made him go
او را وادار کردم برود
middle lintel in window
وادار میانی پنجره
neutralized
وادار به بیطرفی شده
incitation
وادار سازی اغوا
impellent
محرک وادار کننده
makes
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse
اورابکردن ان کار وادار کرد
make
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down
سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com