English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
Other Matches
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
cantered چهارنعل کوتاه
cantering چهارنعل کوتاه
canter چهارنعل کوتاه
canters چهارنعل کوتاه
wracked چهارنعل کوتاه
wracks چهارنعل کوتاه
racked چهارنعل کوتاه
racks چهارنعل کوتاه
rack چهارنعل کوتاه
slow gait چهارنعل کوتاه با حرکت اسب به چپ و راست
interceding پادر میانی کردن
interceded پادر میانی کردن
intercede پادر میانی کردن
intercedes پادر میانی کردن
wear down از پادر اوردن
indeterminacy پادر هوایی
indeterminate پادر هوا
varies تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
enforced وادار کردن
induce وادار کردن
induced وادار کردن
persuade وادار کردن
impels وادار کردن
impelling وادار کردن
enforcing وادار کردن
impelled وادار کردن
impel وادار کردن
inducing وادار کردن
enforces وادار کردن
persuades وادار کردن
enforce وادار کردن
induces وادار کردن
endue وادار کردن
persuading وادار کردن
forces وادار کردن
forcing وادار کردن
force وادار کردن
compel وادار کردن
compelled وادار کردن
compelling وادار کردن
compels وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
hustling بزور وادار کردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
hustle بزور وادار کردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
coerces بزور وادار کردن
coercing بزور وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
hustled بزور وادار کردن
pacification به صلح وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
pacifies به صلح وادار کردن
pacified به صلح وادار کردن
bring on وادار به عمل کردن
hustles بزور وادار کردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
penance وادار به توبه کردن
coerce بزور وادار کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
having مجبور بودن وادار کردن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
have مجبور بودن وادار کردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
change تغییر کردن تغییر دادن
changing تغییر کردن تغییر دادن
changed تغییر کردن تغییر دادن
changes تغییر کردن تغییر دادن
surge یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surges یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves وادار کردن تحریک کردن
move وادار کردن تحریک کردن
moved وادار کردن تحریک کردن
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
counter march تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
wave kick حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
cantering چهارنعل
canters چهارنعل
cantered چهارنعل
galloped چهارنعل
gallop چهارنعل
canter چهارنعل
gallops چهارنعل
scampers چهارنعل
scampering چهارنعل
scamper چهارنعل
scampered چهارنعل
blast منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
short lunge نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
blasts منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
galloping چهارنعل رونده
scampered چهارنعل دودیدن
galloped چهارنعل رفتن
scampers چهارنعل دودیدن
scamper چهارنعل دودیدن
tantivy برو چهارنعل
gallop چهارنعل رفتن
scampering چهارنعل دودیدن
gallops چهارنعل رفتن
brattle تاخت چهارنعل
galloping inflation تورم چهارنعل
cantered گامی شبیه چهارنعل
canter گامی شبیه چهارنعل
canters گامی شبیه چهارنعل
cantering گامی شبیه چهارنعل
loped چهارنعل طبیعی و راحت اسب
gallopade چهارنعل روی چهار نعل
lopes چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lope چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loping چهارنعل طبیعی و راحت اسب
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
detruncate کوتاه کردن
formulated کوتاه کردن
razee کوتاه کردن
clipping کوتاه کردن
to cut short کوتاه کردن
stags کوتاه کردن
stag کوتاه کردن
abridge کوتاه کردن
shortening in کوتاه کردن
formulates کوتاه کردن
truncate کوتاه کردن
formulating کوتاه کردن
to look in کوتاه کردن
short کوتاه کردن
shorter کوتاه کردن
truncating کوتاه کردن
truncated کوتاه کردن
shortest کوتاه کردن
formulate کوتاه کردن
cut off کوتاه کردن
shorten کوتاه تر کردن
shorten کوتاه کردن
curtails کوتاه کردن
abbreviate کوتاه کردن
curtailing کوتاه کردن
abbreviating کوتاه کردن
curtailed کوتاه کردن
curtail کوتاه کردن
truncates کوتاه کردن
shortened کوتاه کردن
shortened کوتاه تر کردن
abbreviates کوتاه کردن
shear کوتاه کردن
correption کوتاه کردن
reef کوتاه کردن
reefs کوتاه کردن
shortens کوتاه تر کردن
shortens کوتاه کردن
end strings نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transitions عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transition عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
clipping عمل کوتاه کردن
poodle پشم کوتاه کردن
poodles پشم کوتاه کردن
syncopate از میان کوتاه کردن
chain shortening کوتاه کردن زنجیری
heave short کوتاه کردن زنجیر
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com