Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
dualism
وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
Other Matches
blade tracking
مراحل تعیین موقعیت سر تیغههای ملخ نسبت به یکدیگر
orthoferrite
یک ماده که به صورت طبیعی وجود دارد و از نواحی متناوب مارپیچ با پلاریته مغناطیسی متضاد تشکیل یافته است
circular
موقعیت خطایی که وقتی رخ میدهد که دو تا ولی در دوخانه به یکدیگر مراجعه کنند
circulars
موقعیت خطایی که وقتی رخ میدهد که دو تا ولی در دوخانه به یکدیگر مراجعه کنند
laceria
[نقش های منظم در کنار یکدیگر]
[معماری اسلامی]
standstill
در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز
c clamp
گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
gestalt
تشکیل و ترکیب چندعامل یاپدیده فیزیکی وحیاتی وروانشناسی برای انجام کارواحدو دست داده جزئی از کل شوند
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
opposed
متضاد
contradictory
متضاد
antithetical
متضاد
antithetic
متضاد
polar
متضاد
diverse
متضاد
drop out type
دخشههای متضاد
antonym
کلمهء متضاد
contrarily
بطور متضاد
conflicting goals
اهداف متضاد
color antagonists
رنگهای متضاد
antonym
ضد و نقیض متضاد
antonyms
ضد و نقیض متضاد
antonyms
کلمهء متضاد
opposite meaning
معنی متضاد
polarize
بصورت متضاد در اوردن
opposites test
ازمون کلمات متضاد
polarizing
بصورت متضاد در اوردن
polarizes
بصورت متضاد در اوردن
polarising
بصورت متضاد در اوردن
polarises
بصورت متضاد در اوردن
polarised
بصورت متضاد در اوردن
opp
متضاد Opposite - opposition
antonymous
وابسته بکلمه متضاد
amphoteric
دارای خواص متضاد
synonym antonym test
ازمون واژههای مترادف-متضاد
eupepsia
کلمه متضاد سوء هاضمه
polarizer
متضاد کننده قطبش دهنده
oxymoron
استعمال کلمات مرکب متضاد
enclave economices
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
yin yang
مرد و زن
[نمادی که در فرش های چینی بکار رفته و مفهوم از دو چیز متضاد را نشان میدهد.]
from one another
<adv.>
از یکدیگر
one a
یکدیگر
from each other
<adv.>
از یکدیگر
interwork
بر یکدیگر
one another
یکدیگر
each other
یکدیگر
of one another
<adv.>
از یکدیگر
of each other
<adv.>
از یکدیگر
internecine
کشتار یکدیگر
interconnecting
اتصال به یکدیگر
simultaneous with each other
مقارن یکدیگر
interconnect
اتصال به یکدیگر
peer to each other
برابر با یکدیگر
peer to each other
قرین یکدیگر
combines
ترکیب با یکدیگر
interconnects
اتصال به یکدیگر
interconnected
اتصال به یکدیگر
combining
ترکیب با یکدیگر
cheek by jowl
پهلوی یکدیگر
to look at each other
به یکدیگر نگریستن
couple
ترکیب با یکدیگر
combine
ترکیب با یکدیگر
coupled
ترکیب با یکدیگر
concrescence
رشد با یکدیگر
couples
ترکیب با یکدیگر
intersecting
از یکدیگر گذرنده
arm in arm
در دست یکدیگر
interconnected
با یکدیگر اتصال دادن
to look at each other
به یکدیگر نگاه کردن
one to one
عینامساوی و مرتبط با یکدیگر
interconnects
با یکدیگر اتصال دادن
interconnect
با یکدیگر اتصال دادن
interconnecting
با یکدیگر اتصال دادن
correlative with each other
لازم و ملزوم یکدیگر
they are well matched
حریف یکدیگر هستند
hand in hand
دست دردست یکدیگر
telepathy
ارتباط افکار با یکدیگر
in tune
<idiom>
با یکدیگر موافق بودن
grappling
گرفتن لباس یکدیگر
complementary
تکمیل کننده یکدیگر
abuts
به یکدیگر ضربه زدن
of a piece with each other
ازسر هم همجنس یکدیگر
abut
به یکدیگر ضربه زدن
one-to-one
عینامساوی و مرتبط با یکدیگر
abutted
به یکدیگر ضربه زدن
intersplere
در حوزه یکدیگر امدن
incompossible
منافی یکدیگر ناسازگار
push pull
وابسته بدولوله الکترونی که جریان برق در انها دردوجهت متضاد جریان یابد
incompatible
غیر قابل استعمال با یکدیگر
network
اتصال نقاط شبکه به یکدیگر
networks
اتصال نقاط شبکه به یکدیگر
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hue
[وجه تمایز رنگ ها از یکدیگر]
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
interaction
عمل دو چیز روی یکدیگر
iteraction
تاثیر چند چیز بر یکدیگر
juxtaposition
جا دادن اقلام در مجاورت یکدیگر
adhesion of fibers
خاصیت چسبندگی الیاف به یکدیگر
life line
طناب اتصال افراد به یکدیگر
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
sapphic vice
شهوت رانی زنان نسبت به یکدیگر
interacts
برای عمل کردن روی یکدیگر
interfruitful
قابل گرده افشانی یا لقاح با یکدیگر
The twins look just like each other.
دوقلوها خیلی شبیه یکدیگر هستند.
back formation
لغت سازی اشتقاق لغات از یکدیگر
interacting
برای عمل کردن روی یکدیگر
interacted
برای عمل کردن روی یکدیگر
deme
دستهای از موجودات زنده مرتبط با یکدیگر
data chaining
فرایند اتصال اقلام داده به یکدیگر
interact
برای عمل کردن روی یکدیگر
They shook hand and made up.
با یکدیگر دست دادند وآشتی کردند
Birds of a feather flock together .
<proverb>
پرندگان مشابه با یکدیگر پرواز مى کنند .
interdenominational
وابسته به فرقههای مذهبی و روابط انها با یکدیگر
trailing
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
trails
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
trailed
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
trail
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
grain orientation
طرز قرار گرفتن ذرات نسبت به یکدیگر
consolute
ترکیبی از دو یا چند مایع که بر هر نسبتی در یکدیگر حل شوند
counterpose
درمقابل یکدیگر قرار دادن متقابل ساختن
differentiation
فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
depolarize
غیر متعادل کردن متضاد کردن
counter current
جریان مخالف دریایی جریان متضاد اب
concentric shafts
شفتهای هم محور که داخل یکدیگر قرار گرفته اند
hue
[نقطه جدا کردن رنگ های مختلف از یکدیگر]
demolition derby
مسابقه رانندگان ماهر درزدن اتومبیلهای کهنه به یکدیگر
local area network
شبکهای که ترمینال ها و قط عات مختلف آن فاصله کوتاهی از یکدیگر دارند.
track bolt
پیچی که قطعات راه اهن رابه یکدیگر متصل میکند
triptych
عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند
situs
موقعیت
situations
موقعیت
positioned
موقعیت
occasions
موقعیت
occasioning
موقعیت
location
موقعیت
lodgment or lodge
موقعیت
lodgment
موقعیت
line of position
خط موقعیت
sites
موقعیت
sited
موقعیت
site
موقعیت
occasion
موقعیت
occasioned
موقعیت
condition
موقعیت
situation
موقعیت
berths
موقعیت جا
berthed
موقعیت جا
berth
موقعیت جا
position
موقعیت
locations
موقعیت
orientation
موقعیت
berthing
موقعیت جا
neap tide
دراین حالت نیروی جاذبه ماه وخورشید در خلاف یکدیگر تاثیرمیکند
microwave hop
یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
overt collusion
تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
biplane interference
تداخل ایرودینایکی بین دو بال که روی یکدیگر قرار گرفته اند
positioned
شکل موقعیت
circumstantial
مربوط به موقعیت
social status
موقعیت اجتماعی
pertinence or nency
دخل موقعیت
stimulus situation
موقعیت محرک
pertinency
موقعیت شایستگی
positioning
تثبیت موقعیت
situations
موقعیت حالت
position
شکل موقعیت
pertinence
موقعیت شایستگی
position finding
موقعیت یابی
position buoy
بویه موقعیت
plotted
نقطه موقعیت
plot
نقطه موقعیت
storage location
موقعیت انباره
social situation
موقعیت اجتماعی
page orientation
موقعیت صفحه
situation
موقعیت حالت
point guard
موقعیت گارد
monopoly position
موقعیت انحصاری
endo position
موقعیت اندو
orientation
تشخیص موقعیت
status
اهمیت یا موقعیت
razor edge
موقعیت بحرانی
lie
موقعیت چگونگی
lied
موقعیت چگونگی
lies
موقعیت چگونگی
configuration
وضعیت یا موقعیت
cases
وضعیت موقعیت
orientation
تعیین موقعیت
exoposition
موقعیت اگزو
firing position
موقعیت احتراق
benzylic position
موقعیت بنزیلی
sign position
موقعیت علامت
bit position
موقعیت ذره
rest position
موقعیت سکون
ground position
موقعیت زمینی
point
محل یا موقعیت
configurations
وضعیت یا موقعیت
footing
موقعیت وضع
case
وضعیت موقعیت
situation of a building
موقعیت ساختمان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com