Total search result: 201 (17 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to jury-rig something |
چیزی را بالبداهه ساختن |
|
|
Other Matches |
|
improvise |
بالبداهه ساختن |
improvises |
بالبداهه ساختن |
improvising |
بالبداهه ساختن |
vamp |
بالبداهه گفتن و یا ساختن وسوسه و از راه بدرکردن |
change |
متفاوت ساختن چیزی |
manipulation |
ساختن چیزی با دست |
changing |
متفاوت ساختن چیزی |
changes |
متفاوت ساختن چیزی |
to ensure something |
مطمئن ساختن [چیزی] |
changed |
متفاوت ساختن چیزی |
to cause the downfall of somebody [something] |
کسی [چیزی] را مغلوب ساختن |
to bring down somebody [something] |
کسی [چیزی] را مغلوب ساختن |
dream up |
بطور واهی چیزی را ساختن |
perfect |
ساختن چیزی که کاملا درست است |
perfected |
ساختن چیزی که کاملا درست است |
perfecting |
ساختن چیزی که کاملا درست است |
perfects |
ساختن چیزی که کاملا درست است |
cry down |
چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن |
extemporaneous |
بالبداهه |
extemporarily |
بالبداهه |
impromptu |
بالبداهه |
extemporaneously |
بالبداهه |
wizards |
امکان نرم افزاری که در ساختن چیزی به شما کمک میکند |
wizard |
امکان نرم افزاری که در ساختن چیزی به شما کمک میکند |
wetting |
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود |
extemporised |
بالبداهه گفتن |
extemporising |
بالبداهه گفتن |
extemporize |
بالبداهه گفتن |
extemporization |
بالبداهه گویی |
extemporizing |
بالبداهه گفتن |
extemporized |
بالبداهه گفتن |
extemporizes |
بالبداهه گفتن |
extemporises |
بالبداهه گفتن |
to reinvent the wheel <idiom> |
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته. |
impromptu |
کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند بالبداهه حرف زدن |
scareup |
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
shedding |
خون جاری ساختن جاری ساختن |
shed |
خون جاری ساختن جاری ساختن |
sheds |
خون جاری ساختن جاری ساختن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
inserting |
قرار دادن چیزی در چیزی |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> |
کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره] |
(a) case in point <idiom> |
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
idolised |
بت ساختن |
constructed |
ساختن |
constructs |
ساختن |
to go in with |
ساختن با |
constructing |
ساختن |
fabricated |
ساختن |
produce |
ساختن |
pills |
حب ساختن |
to make away |
ساختن |
pill |
حب ساختن |
idolized |
بت ساختن |
idolize |
بت ساختن |
idolizes |
بت ساختن |
miscreate |
بد ساختن |
idolising |
بت ساختن |
idolises |
بت ساختن |
confect |
ساختن |
construct |
ساختن |
to get along |
ساختن |
idolizing |
بت ساختن |
minting |
ساختن |
mints |
ساختن |
fabrication |
ساختن |
minted |
ساختن |
mint |
ساختن |
produced |
ساختن |
pellet |
حب ساختن |
bulid |
ساختن |
produces |
ساختن |
unifying |
تک ساختن |
unify |
تک ساختن |
unifies |
تک ساختن |
manufactures |
ساختن |
create |
ساختن |
fabricate |
ساختن |
fabricates |
ساختن |
fabricating |
ساختن |
creates |
ساختن |
manufactured |
ساختن |
manufacture |
ساختن |
carbonize |
کک ساختن |
to make a shift |
ساختن |
creating |
ساختن |
invented |
ساختن |
invent |
ساختن |
compose |
ساختن |
composes |
ساختن |
buildings |
ساختن |
put-up |
ساختن |
make |
ساختن |
indite |
ساختن |
generated |
ساختن |
generates |
ساختن |
generating |
ساختن |
inventing |
ساختن |
invents |
ساختن |
build |
ساختن |
upbuild |
ساختن |
fashions |
مد ساختن |
fashioning |
مد ساختن |
fashioned |
مد ساختن |
fashion |
مد ساختن |
remakes |
از نو ساختن |
makes |
ساختن |
bridges |
پل ساختن |
generate |
ساختن |
bridged |
پل ساختن |
remake |
از نو ساختن |
upgrade |
ساختن |
upgraded |
ساختن |
upgrades |
ساختن |
upgrading |
ساختن |
builds |
ساختن |
dree |
ساختن با |
forborne |
ساختن با |
put up |
ساختن |
to t. up |
ساختن |
set up |
ساختن |
bridge |
پل ساختن |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |