Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
to e. a person an a subject
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
Other Matches
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
guides
راهنمایی کردن
misguide
بد راهنمایی کردن
directing
راهنمایی کردن
marshalled
راهنمایی کردن با
marshals
راهنمایی کردن با
conduce
راهنمایی کردن
marshaled
راهنمایی کردن با
marshal
راهنمایی کردن با
marshaling
راهنمایی کردن با
guided
راهنمایی کردن
guide
راهنمایی کردن
herald
راهنمایی کردن
instruction
راهنمایی کردن
heralded
راهنمایی کردن
airt
راهنمایی کردن
heralding
راهنمایی کردن
heralds
راهنمایی کردن
instructions
راهنمایی کردن
To follow up (trace) a matter (case).
موضوعی را دنبال کردن
to grasp an idea
موضوعی رادرک کردن
to touch upon
[a topic]
ذکر کردن
[موضوعی]
To raise a question . To bring up a matter .
موضوعی رامطرح کردن
to approach
[a topic]
ذکر کردن
[موضوعی]
misdirects
راهنمایی غلط کردن
misdirected
راهنمایی غلط کردن
guides
راهنمایی کردن غلاف
lead
رهبری کردن راهنمایی
instruct
اموختن به راهنمایی کردن
guide
راهنمایی کردن غلاف
misdirect
راهنمایی غلط کردن
misdirecting
راهنمایی غلط کردن
instructs
اموختن به راهنمایی کردن
leads
رهبری کردن راهنمایی
redirecting
دوباره راهنمایی کردن
instructing
اموختن به راهنمایی کردن
redirected
دوباره راهنمایی کردن
redirect
دوباره راهنمایی کردن
instructed
اموختن به راهنمایی کردن
guided
راهنمایی کردن غلاف
redirects
دوباره راهنمایی کردن
To discuss a question with someone .
موضوعی را با کسی مطرح کردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
موضوعی را ماست مالی کردن
to over a subject
موضوعی را با خنده بحث کردن
nial a line to the counter
کذب موضوعی را ثابت کردن
to rule on something
حکم کردن در موضوعی
[قانون]
to sit
درباره موضوعی جلسه کردن
directs
مستقیم راست راهنمایی کردن
directed
مستقیم راست راهنمایی کردن
direct
مستقیم راست راهنمایی کردن
guides
راهنمایی کردن تعلیم دادن
guided
راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacon
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
guide
راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots
راهنمای ناو راهنمایی کردن
beacons
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
pilot
راهنمای ناو راهنمایی کردن
piloted
راهنمای ناو راهنمایی کردن
to paint a rosy picture of something
امیدوارانه به چیزی
[موضوعی]
نگاه کردن
to row back
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
to backtrack
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
rogatory commission
موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
submission
موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
to argue for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
to argue the case for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
dismisses
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismiss
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismissing
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
to linger on a subject
روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to bow in or out
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
call time
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
steered
هدایت کردن راهنمایی کردن
ushers
راهنمایی کردن یساولی کردن
ushered
راهنمایی کردن یساولی کردن
steers
هدایت کردن راهنمایی کردن
lead
راهنمایی کردن هدایت کردن
steers
راهنمایی کردن هدایت کردن
steered
راهنمایی کردن هدایت کردن
leads
راهنمایی کردن هدایت کردن
cues
: اشاره کردن راهنمایی کردن
cue
: اشاره کردن راهنمایی کردن
steer
راهنمایی کردن هدایت کردن
ushering
راهنمایی کردن یساولی کردن
steer
هدایت کردن راهنمایی کردن
usher
راهنمایی کردن یساولی کردن
make a diplomatic representation
به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
thematic
موضوعی
topical
موضوعی
pointlessness
بی موضوعی
haze
موضوعی
local
موضوعی
locals
موضوعی
steerage
راهنمایی
admonition
راهنمایی
instruction
راهنمایی
instructions
راهنمایی
leading
راهنمایی
a piece of advice
یک راهنمایی
orientation
راهنمایی
guidance
راهنمایی
orientating
راهنمایی
orientates
راهنمایی
orientate
راهنمایی
subject schedule
برنامه موضوعی
mistake of fact
اشتباه موضوعی
subject index
فهرست موضوعی
ignorance of fact
جهل موضوعی
To let the cat out of the bag . To spI'll the beans . To give the game away .
موضوعی را لو دادن
a sensitive subject
[topic]
موضوعی حساس
pilotage
راهنمایی کشتی
traffic lights
چراغ راهنمایی
vocational guidance
راهنمایی شغلی
a quick word of advice
یک راهنمایی کوچک
educational guidance
راهنمایی اموزشی
misdirection
راهنمایی غلط
indication signs
علایم راهنمایی
intelligence office
دفتر راهنمایی
leads
: راهنمایی رهبری
light
چراغ راهنمایی
lighted
چراغ راهنمایی
lead
: راهنمایی رهبری
lightest
چراغ راهنمایی
traffic signal
چراغ راهنمایی
admonitions
تذکر راهنمایی
traffic light
چراغ راهنمایی
redirection
راهنمایی مجدد
main
ی تر راهنمایی میکند
aim
مراد راهنمایی
aimed
مراد راهنمایی
aims
مراد راهنمایی
guidable
قابل راهنمایی
object oriented graphics
نگاره سازی موضوعی
extra
موضوعی که زیادی است
extra-
موضوعی که زیادی است
extras
موضوعی که زیادی است
ventilation
بادگیری طرح موضوعی
The subject under discrssion .
موضوعی که مطرح نیست
a matter of relative importance
موضوعی با اهمیت نسبی
put (something or someone) out of one's head (mind)
<idiom>
به موضوعی فکر نکردن
have to do with
<idiom>
پیرامون موضوعی بودن
lead out of danger
با راهنمایی از خطر رهانیدن
leading question
پرسش راهنمایی کننده
leading questions
پرسش راهنمایی کننده
directional
وابسته به راهنمایی و هدایت
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
road traffic offences
جرائم راهنمایی و رانندگی
vehicle registration office
اداره راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles
[DMV]
[American E]
اداره راهنمایی و رانندگی
To smell out something.
از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
To emborider(embellish) a subject .
به موضوعی شاخ وبرگ دادن
rule
[on something]
حکم
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
object oriented programming language
زبان برنامه نویسی موضوعی
rule
[on something]
دستور
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
To drag out an affair . To go on and on .
موضوعی را کش دادن
[بدرازا کشاندن]
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
the question referred to above
موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
Turn left at the traffic lights.
از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
Road signs
علائم راهنمایی و رانندگی جاده
guidance
راهنمای طرح ریزی راهنمایی
to get a general idea of something
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
expert
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
experts
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
superfix
تکرار مرتب ومداوم موضوعی درسخن
to backtrack
<idiom>
<verb>
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
to harp on a subject
زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
to row back
<idiom>
<verb>
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
seminar
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
seminars
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
ignorance of the face is a good defence
جهل موضوعی دفاع محسوب میشود
advisory system
سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
character guidance
راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
electronic
موضوعی که عنوان چند رسانهای را شرح میدهد
point of honour
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
When wI'll the matter come up for discussion ?
موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
instructions
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
instruction
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
commented
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commenting
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
point duty
نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
comment
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
pillotage
وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
to shunt somebody aside
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody in a backwater
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
terminator
موضوعی در لیست داده که انتهای فایل را نشان میدهد
compliance index
شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
to drag in a subject
موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
selectors
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
selector
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
cognizance
ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com