English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (19 milliseconds)
English Persian
To bertry someone . to give someone away . کسی را گیر دادن ( گیر انداختن )
Search result with all words
bounce مورد توپ وتشرقرار دادن بیرون انداختن
bounced مورد توپ وتشرقرار دادن بیرون انداختن
bounces مورد توپ وتشرقرار دادن بیرون انداختن
mislead باشتباه انداختن فریب دادن
misleads باشتباه انداختن فریب دادن
to press the button دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
Other Matches
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down پایین انداختن انداختن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
launched به اب انداختن
spills انداختن
spilled or spilt انداختن
launch به اب انداختن
run home جا انداختن
leave out انداختن
retroject پس انداختن
souse انداختن
let fall انداختن
spilling انداختن
spilled انداختن
stagger از پا انداختن
to draw lots انداختن
to fire off a postcard انداختن
ruts خط انداختن
rut خط انداختن
throws انداختن
throwing انداختن
throw انداختن
hitched انداختن
thrust انداختن
thrusts انداختن
spill انداختن
launches به اب انداختن
blobs لک انداختن
blob لک انداختن
hewn انداختن
launching به اب انداختن
thrusting انداختن
hitching انداختن
hitch انداختن
slinging انداختن
deleting انداختن
benite به شب انداختن
brush finish خط انداختن
hews انداختن
hewing انداختن
hewed انداختن
hew انداختن
sling انداختن
deracination بر انداختن
deletes انداختن
deleted انداختن
slings انداختن
bottom ته انداختن
bottoms ته انداختن
overthrew بر انداختن
overthrow بر انداختن
overthrowing بر انداختن
overthrown بر انداختن
overthrows بر انداختن
delete انداختن
prostrate از پا انداختن
fling انداختن
flinging انداختن
floriate گل انداختن در
string زه انداختن به
omit انداختن
omits انداختن
pilling تل انداختن
omitted انداختن
omitting انداختن
fells انداختن
jaculate انداختن
lash vt انداختن
emplace جا انداختن
flings انداختن
hurl انداختن
hurled انداختن
hurls انداختن
fell انداختن
felled انداختن
felling انداختن
lay away انداختن
to pick off تک تک انداختن
to leave out انداختن
to let drop انداختن
to let fall انداختن
to skips over انداختن
to play a searchlight انداختن
to put back پس انداختن
line خط انداختن در
to lay by the heels بر انداختن
relegating انداختن
relegate انداختن
relegated انداختن
hitches انداختن
relegates انداختن
to hew down انداختن
lines خط انداختن در
anchoring لنگر انداختن
To set a bone. استخوان جا انداختن
To cast a shadow. سایه انداختن
To launch a ship (boat). کشتی به آب انداختن
disillusionize ازمیل انداختن
disutilize ازسودمندی انداختن
disfeature از شکل انداختن
disfashion ازشکل انداختن
put off <idiom> به عقب انداختن
call forth بکار انداختن
cut a joke مزه انداختن
to cut a joke مزه انداختن
deplume از مقام انداختن
depolarize از قطب انداختن
To take pictures. To photograph. To film. عکس انداختن
To make mischief. To stir up trouble. شرراه انداختن
desquamate پوست انداختن
devitalise از کار انداختن
To cast a shadow . سایه انداختن
devitalize از کار انداختن
hatches نتیجه خط انداختن
unking شاهی انداختن
hatched نتیجه خط انداختن
emasculation ازمردی انداختن
bucks جفتک انداختن
emprize دست انداختن
game دست انداختن
ensnarl بدام انداختن
enticement بدام انداختن
entoil بدام انداختن
erythema گل انداختن صورت
anchors لنگر انداختن
expulse بیرون انداختن
hatch نتیجه خط انداختن
anchors : لنگر انداختن
mousetraps در تله انداختن
mousetrap در تله انداختن
whomp up بهم انداختن
warm up راه انداختن
unmake از خاصیت انداختن
flout دست انداختن
to set back عقب انداختن
flouting دست انداختن
flouts دست انداختن
buck جفتک انداختن
raise a hand <idiom> به دردسر انداختن
shed پوست انداختن
shunt به خط دیگر انداختن
exploits :بکار انداختن
corner درگوشه انداختن
cornering درگوشه انداختن
corners درگوشه انداختن
overcast سایه انداختن
miscarries بچه انداختن
miscarry بچه انداختن
miscarrying بچه انداختن
shunted به خط دیگر انداختن
shunts به خط دیگر انداختن
to peg a stone سنگ انداختن
heave کشیدن انداختن
heaved کشیدن انداختن
banter دست انداختن
hazard بخطر انداختن
hazarded بخطر انداختن
hazarding بخطر انداختن
hazards بخطر انداختن
exploit :بکار انداختن
exploiting :بکار انداختن
jade ازکار انداختن
belch out or of forth پشت سر انداختن
benite درتاریکی انداختن
discard دور انداختن
bowstring طناب انداختن
break down ازاثر انداختن
discarded دور انداختن
discarding دور انداختن
bullyrag دست انداختن
discards دور انداختن
bemuse بفکر انداختن
befool دست انداختن
mocks دست انداختن
mocking دست انداختن
mocked دست انداختن
mock دست انداختن
pens درحبس انداختن
penning درحبس انداختن
penned درحبس انداختن
pen درحبس انداختن
actuate بکار انداختن
actuate بکار انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com