English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English Persian
eep گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
Other Matches
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
inherits وارث شدن از دیگری گرفتن
inheriting وارث شدن از دیگری گرفتن
inherit وارث شدن از دیگری گرفتن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
redirecting فرآیند در نظر گرفتن خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری
redirected فرآیند در نظر گرفتن خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری
backgrounds چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
redirect فرآیند در نظر گرفتن خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری
redirects فرآیند در نظر گرفتن خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری
sublease به مستاجر دیگری اجاره دادن
rub off <idiom> به شخص دیگری انتقال دادن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
proxy بنمایندگی دیگری رای دادن
rehousing به جای دیگری اسکان دادن
emulating <adj.> <pres-p.> [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
mimicking <adj.> <pres-p.> [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
pantomiming <adj.> <pres-p.> [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
trasship بکشتی یا وسیله نقلیه دیگری انتقال دادن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
acclimatize خو دادن یا خو گرفتن
acclimatizes خو دادن یا خو گرفتن
acclimatizing خو دادن یا خو گرفتن
acclimatising خو دادن یا خو گرفتن
acclimatises خو دادن یا خو گرفتن
acclimatised خو دادن یا خو گرفتن
reciprocate دادن و گرفتن
acclimatized خو دادن یا خو گرفتن
reciprocated دادن و گرفتن
reciprocates دادن و گرفتن
undertakes بعهده گرفتن قول دادن
distinguishes تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
undertake بعهده گرفتن قول دادن
distinguish تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
squeezing اب میوه گرفتن بزورجا دادن
undertaken بعهده گرفتن قول دادن
squeezes اب میوه گرفتن بزورجا دادن
squeezed اب میوه گرفتن بزورجا دادن
squeeze اب میوه گرفتن بزورجا دادن
redirected حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
redirects حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
redirecting حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
redirect حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
to distinguish between something and something فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری
to differentiate something from something فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
to sue out a writ حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
trifle بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
trifles بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
put to the question برای گرفتن اعتراف زجر دادن
to differentiate something from something فرق گذاشتن [تشخیص دادن] یک چیز از چیز دیگری
pareto optimality حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
format روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
formats روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
challenge and reply ذکر گوینده و گیرنده پیام اعلام دادن و گرفتن پیام
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to incline on's ear با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
countersignature امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
rob Peter to pay Paul <idiom> از یکی گرفتن وبه یکی دادن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
accelerated سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerate سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerates سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerating سرعت دادن سرعت گرفتن
to lend and borrow قرض دادن و قرض گرفتن
ringing the changes ترویج پول تقلبی ازطریق اشاعه خرید اشیا و بعدپس دادن انها و گرفتن پول درست بجای پولهای تقلبی پرداخت شده
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
t' other دیگری
tother دیگری
third به دیگری
another دیگری
thirds به دیگری
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
We have no other way (alternative). را ه دیگری نداریم
heteronomous پیروقانون دیگری
at another time در زمان دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
consecutively یکی پس از دیگری
follow suit <idiom> از دیگری تقلیدکردن
in turn <idiom> یکی پس از دیگری
other متفاوت دیگری
others متفاوت دیگری
onother's money پول دیگری
at second hand از قول دیگری
personify رل دیگری بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
impersonating خودرابجای دیگری جا زدن
transports انتقال از یک مسیر به دیگری
ratio نسبت یک عدد به دیگری
ratios نسبت یک عدد به دیگری
serially یکی پس از دیگری یا در سری
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
breach of close تجاوز به ملک دیگری
i had no a شق دیگری نبودکه اختیارکنم
i had no a چاره دیگری نداشتم
convert تغییر چیزی به دیگری
to feel for another برای دیگری متاثرشدن
personified رل دیگری بازی کردن
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> دنبال روی دیگری
alternately تغییر از یکی به دیگری
highbinder جاسوس یا مراقب دیگری
predecease مرگ قبل از دیگری
it is of a different kind قسم دیگری است
converting تغییر چیزی به دیگری
pestiferous فاسدکننده اخلاق دیگری
one after a یکی درپی دیگری
predecease قبل از دیگری مردن
converts تغییر چیزی به دیگری
impersonate خودرابجای دیگری جا زدن
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
through the grapevine <idiom> از اشخاص دیگری پرسیدن
converted تغییر چیزی به دیگری
subtraction کم کردن یک عدد از دیگری
impersonated خودرابجای دیگری جا زدن
copycat <idiom> تقلید از شخص دیگری
metonymy ذکرکلمهای بمنظور دیگری
detinue ضبط مال دیگری
impersonates خودرابجای دیگری جا زدن
heteronomy پیروی از قانون دیگری
assumpsit تقبل دیون دیگری
releases اعراض از حق به نفع دیگری
one country or another این یا یک کشور دیگری
let a praise thee بگذارد دیگری تورابستاید
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
transporting انتقال از یک مسیر به دیگری
another کسی [چیز] دیگری
transplants درجای دیگری نشاندن
release اعراض از حق به نفع دیگری
sequentially یکی پس از دیگری به ترتیب
transported انتقال از یک مسیر به دیگری
transplanted درجای دیگری نشاندن
transplant درجای دیگری نشاندن
shuffle off بدوش دیگری گذاردن
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
transport انتقال از یک مسیر به دیگری
released اعراض از حق به نفع دیگری
transplanting درجای دیگری نشاندن
objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
vest واگذاری حقی یامالی به دیگری
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
rephrase به طرز دیگری بیان کردن
to connect with a flight به پرواز [دیگری] وصل شدن
outdistance خیلی جلوتر از دیگری افتادن
vests واگذاری حقی یامالی به دیگری
transmutation تبدیل عنصری بعنصر دیگری
objected ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
indirect objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
girlfriends زنی که دوست زن دیگری است
unless otherwise agreed اگر توافق دیگری نباشد
delays یچ بسته به دیگری عبور میکند
delaying یچ بسته به دیگری عبور میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com