Total search result: 113 (9 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
momentarily |
یک لحظه |
jiffy |
یک لحظه |
jiff |
یک لحظه |
|
|
Search result with all words |
|
half |
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند. |
period |
لحظه |
periods |
لحظه |
editor |
نرم افزازی که فقط یک خط از برنامه اصل قابل ویرایش در آن در هر لحظه است |
editors |
نرم افزازی که فقط یک خط از برنامه اصل قابل ویرایش در آن در هر لحظه است |
job |
کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند |
jobs |
کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند |
layer |
استاندارد ISO/OSI که مراحل عبور پیام از لحظه ارسال از یک کامپیوتر به کامپیوتر دیگر روی شبکه محلی را بیان میکند |
layers |
استاندارد ISO/OSI که مراحل عبور پیام از لحظه ارسال از یک کامپیوتر به کامپیوتر دیگر روی شبکه محلی را بیان میکند |
maximum |
بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود |
maximum |
بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر |
zero hour |
لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی |
feed |
وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند |
feeds |
وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند |
second |
لحظه |
seconded |
لحظه |
seconding |
لحظه |
seconds |
لحظه |
serial |
مدار جمع کننده که در هر لحظه روی یک رقم از عدد بزرگتر کار میکند |
serials |
مدار جمع کننده که در هر لحظه روی یک رقم از عدد بزرگتر کار میکند |
airspeed |
سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش |
airspeeds |
سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش |
vertical |
متن نمایش داده شده که بالا وپایین صفحه کامپیوتر حرکت میکند در هر لحظه یک خط |
anon |
چند لحظه بعد |
instance |
لحظه مورد |
instances |
لحظه مورد |
simultaneous |
در یک لحظه |
spot |
زمان مختصر لحظه |
spots |
زمان مختصر لحظه |
marketing |
بررسی روشهای پخش و توزیع کالااز لحظه خروج از کارخانه تا رسیدن به دست مشتری |
flash |
لحظه |
flashed |
لحظه |
flashes |
لحظه |
momentarily |
لحظه لحظه |
moment |
لحظه |
moment |
لحظه گشتاور چرخشی |
moments |
لحظه |
moments |
لحظه گشتاور چرخشی |
minute |
ان لحظه |
now |
در این لحظه |
transient |
باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه |
transients |
باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه |
cold |
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد |
colder |
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد |
coldest |
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد |
colds |
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد |
step |
اجرای برنامه کامپیوتری که در هر لحظه یک دستور اجرا شود و برای رفع اشکال است |
stepping |
اجرای برنامه کامپیوتری که در هر لحظه یک دستور اجرا شود و برای رفع اشکال است |
stand off |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
stand-off |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
stand-offs |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
trace |
برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد |
traced |
برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد |
traces |
برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد |
instant |
لحظه |
instants |
لحظه |
stall |
برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن |
stalling |
برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن |
vector |
پردازنده همزمان که روی یک سط ر یا ستون آرایه در هر لحظه کار میکند |
vectors |
پردازنده همزمان که روی یک سط ر یا ستون آرایه در هر لحظه کار میکند |
snapshot |
چاپ ثباتها و بخش حافظه در یک لحظه مشخص , در هنگام رفع اشکال برنامه |
snapshot |
1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه |
snapshots |
چاپ ثباتها و بخش حافظه در یک لحظه مشخص , در هنگام رفع اشکال برنامه |
snapshots |
1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه |
scroll |
متن نمایش داده شده که در هر لحظه یک خط بالا یا پایین صفحه می رود |
scrolls |
متن نمایش داده شده که در هر لحظه یک خط بالا یا پایین صفحه می رود |
takeoff |
لحظه اغازپرش |
takeoffs |
لحظه اغازپرش |
block time |
زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف |
chronoscope |
لحظه شمار |
cps |
تعداد حروفی که هر لحظه چاپ یا پردازش می شوند |
cut off velocity |
سرعت موشک در لحظه جداشدن موتور سرعت صعودنهایی موشک |
double hi |
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه |
double touch |
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه |
edlin |
در DOS-MS امکان سیستمی که به کاربر امکان می ددهد تغییرات را خط به خط در هر لحظه بر فایل اعمال کند |
heading crossing angle |
زاویه بین سمت مسیرهواپیمای رهگیر و هواپیمای هدف در لحظه درگیری |
in an instant |
دریک لحظه |
in two shakes |
در یک لحظه |
instantaneous acceleration |
شتاب لحظه ای |
modem |
مودم خودکار که در هر لحظه قابل فراخوانی برای دستیابی به سیستم است .گ |
momently |
هر لحظه |
monoprogramming system |
سیستم پردازش دستهای که در هر لحظه یک برنامه را اجرا میکند |
multi user system |
سیستم کامپیوتری که در هر لحظه بیشتر از یک کاربر را پشتیبانی میکند |
one address computer |
ساختار کامپیوتر که کد ماشین آن در هر لحظه یک آدرس استفاده میکند |
plumb point |
نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری |
pop down menu |
منو قابل نمایش روی صفحه نمایش در هر لحظه با انتخاب کلید مناسب |
pop up window |
پنجرهای که در هر لحظه قابل نمایش روی صفحه است در بالای تمام چیزهایی که روی صفحه هستند |
pullout |
لحظه بیرون امدن موج سواراز اب |
simultaneous foul |
خطای متقابل در یک لحظه واخراج هر دو بازیگر |
step frame |
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد |
step through |
عمل برنامه رفع خطا که برای را خط به خط اجرا میکند تا خطا را در هر لحظه پیدا کند |
stound |
لحظه |
strong side |
سمتی از زمین که در لحظه معین توپ انجاست سمت جبهه تهاجمی |
trice |
لحظه |
ultimate stress |
تنش یک تکه از ماده در لحظه گسستگی یا شکست |
warm standby |
وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم |
zero point |
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار |
If you wI'll wait a moment. |
اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن |
The moment I set eyes on you. , |
از آن لحظه که چشمم بتو افتاد |
I just had dinner. |
درست چند لحظه قبل شام خوردم |
Other Matches |
|
nick of time <idiom> |
درآخرین لحظه |
last-minute hitch |
گیریی در لحظه آخر |
He entered at that very moment . |
درهمان لحظه وارد شد |
It was the work of a moment . |
کا ریک لحظه بود |
from now on <idiom> |
درست از همین لحظه به بعد |
sleep a wink <idiom> |
یه لحظه چشم روی هم گذاشتن |
zero hour <idiom> |
لحظه دقیق حمله درجنگ |
Let me think a moment . |
بگذارید یک دقیقه ( لحظه ) فکر کنم |
to go down to the wire <idiom> |
تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن |
to go down to the wire <idiom> |
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن |