Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
The sun is all the more welcome. In this cold weather.
دراین هوای سرد آفتاب می چسبد
Other Matches
cold spell or cold snap
<idiom>
یک جعبه هوای سرد
weather
جوی
weather
هوا
weather
تغییر فصل
weather
اب و هوا باد دادن
weather
در معرض هواگذاشتن
weather
تحمل یابرگزارکردن
to weather something
چیزی را در معرض
[ آب و]
هوا گذاشتن
weather
جو
weather
هواشناسی
weather
به سمت باد
weather
اب و هوا
weather
اوضاع جوی
Weather you like it or not.
چه بخواهی چه نخواهی
under the weather
<idiom>
ناخوش بودن
under the weather
درسختی یابدبختی
all weather
همه هوایی
weather side
سمت بادگیر
weather worn
تحت تاثیر هوا در امده
present weather
هوایکنونی
weather radar
رادارآبوهوا
weather forecaster
هواشناس
all weather fighter
هواپیمای همه هوایی
weather glass
هواسنج میزان الهوا
weather moulding
سنگی که اب باران راردمیکند
broken weather
هوای بی قرار
weather wise
مطلع
weather wise
وارد بجریانات روز
fair weather
دارای هوای صاف
weather proof
محفوظ از اثرهوا هوا نخور
weather permitting
اگر هوا بگذارد
weather observation
مشاهدات هواشناسی دیدبانی جوی
weather observation
مشاهدات جوی
weather moulding
ابریز
weather stained
هوا خورده ورنگ پریده
weather map
نقشه هواشناسی
weather intelligence
اطلاعات هواشناسی
weather helm
سکان سمت باد
weather helm
تنظیم سکان برای خنثی کردن اثر جریان هوا
weather wise
هوا شناس
aviation weather
مشخصات ویژه اب و هوایی که به پرواز و عملکردهواپیما مربوط میشود
weather deck
عرشه باز
proof weather
هوا پایدار
oh what a nasty weather
چه هوای کثیفی است
inclement weather
هوای بسیار سرد یا طوفانی
how fine the weather is
چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
how fine is the weather
چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
elements of weather
عناصر موثر در شرایط جوی عوامل جوی
heavy weather
هوای طوفانی
heavy weather
هوای خراب
fair weather
مناسب برای
fair weather
بی وفا
fair weather
نیم راه
foul weather
هوای خراب
foul weather
هوای نامساعد
queen's weather
افتاب
queen's weather
جای افتابی
weather deck
پل باز
weather deck
عرشه بدون سقف کشتی
weather code
پیام رمز هواشناسی یاهواسنجی
weather cock
باد نما ادم دمدمی مزاج
weather central
مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی
weather bureau
اداره هواشناسی
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
weather board
تخته سرازیری که دم دراطاق می گذارند
weather board
تخته گذاری کردن تخته بندی کردن
weather beaten
افتاب زده
weather beaten
در اثر اب و هوا فاسد یازمخت شده
queen's weather
هوای باز
fair-weather
خوب هنگام هوای صاف
oh what a nasty weather
اه
adverse weather
هوای نامساعد
fair-weather
درخورهوای صاف
fair-weather
نیم راه
to grumble about the weather
مورد هوا گله کردن
fair-weather
بی وفا
weather forecast
پیش بینی اوضاع جوی گزارش هواشناسی پیش بینی جوی
weather forecasts
پیش بینی اوضاع جوی گزارش هواشناسی پیش بینی جوی
weather station
ایستگاه هوا شناسی
weather station
ایستگاه هواشناسی
weather stations
ایستگاه هوا شناسی
weather stations
ایستگاه هواشناسی
to weather something in winter
چیزی را در معرض
[ آب و]
هوای زمستانی گذاشتن
weather vane
الت بادنما
all weather fighter
هواپیمایی که در هر گونه شرایط جوی قادر به عمل باشد
weather-vane
الت بادنما
all weather hood
کلاهک مخصوص هوا
weather-vanes
الت بادنما
muddy weather
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
present state of weather
وضعهوایکنونی
fair-weather friend
آدم بی وفا
fair-weather friend
رفیق نیمه راهه
feel a bit under the weather
<idiom>
[یک کم احساس مریضی کردن]
all weather air station
ایستگاه هواشناسی عمومی ایستگاه هواشناسی همه هوایی
It is foul weather today .
امروز هوا خیلی گند است
Beautiful music ( weather ) .
موسیقی ( هوای ) قشنگ
we made heavy weather of it
انرا خیلی سخت دیدیم
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
the weather inclines to fair
هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
It is splendid weather for swimming.
این هوا برای شنا جان میدهد
Today's weather is mild by comparison.
در مقایسه هوای امروز ملایم است.
cold
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
cold
سرما
i f. cold
سردم است
cold
سرماخوردگی
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
it is cold
سرد است
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
keep cold
دست پاچه نشدن
keep cold
خونسردی خود را حفظ کردن
cold
بدون آماده بودن
cold
نه گرم
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
زکام سردشدن یا کردن
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
to keep cold
دست پاچه نشدن
out in the cold
<idiom>
تنها
It's too cold.
آن خیلی سرد است.
out cold
<idiom>
به کما رفتن
get cold feet
<idiom>
درآخرین لحظات ترسیدن
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
to go cold turkey
یکدفعه اعتیادی را ترک کردن
[روانشناسی]
[پزشکی]
paradoxical cold
سرمای تناقضی
cold turkey
بوقلمون سرد
[آشپزی]
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
cold turkey
بلامقدمه
head cold
سرماخوردگی معمولی زکام
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
cold cuts
گوشت پخته سرد
some cold water
مقداری آب سرد
head cold
نزله
He is sky -cold.
<proverb>
آدم آسمان جلى است .
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
it is proof against cold
سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
to go through cold turkey
<idiom>
رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد
[به ویژه هروئین]
i wonder he did not catch cold
تعجب میکنم
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
to catch cold
سرماخوردن
to feel cold
از سرما یخ زدن
The food is cold.
غذا سرد است.
cold coolant
مخزنخنککننده
cold air
هوایخنک
cold turkey
بیرو دربایستی
cold turkey
به طور صریح و بیپرده
cold turkey
بدون آمادگی
cold turkey
بدون تهیه وتدارک
cold turkey
خمار
cold frame
سرما دورکن
cold frames
سرما دورکن
cold storage
سردخانه
cold sweat
عرق سرد
cold sweat
سردخو
cold turkey
ترک اعتیاد
to feel cold
احساس سردی کردن
to catch cold
زکام شدن
to grow cold
سردشدن
to shiver with cold
از سرمالرزیدن
cold turkey
ترک اعتیاد بلامقدمه
cold turkey
<idiom>
ترک کردن اعتیاد بدون دارو
we were perished with cold
از سرما مردیم
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
to get cold feet
نامطمئن شدن
I feel cold.
سردم است
To kI'll someone in cold blood.
درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
stone-cold
بسیارسرد
cold fish
غیر احساساتی
cold turkey
محروم
cold heartedness
بی عاطفگی
cold cathode
کاتد سرد
cold brittleness
شکنندگی سرد
cold brittleness
شکستگی سرد
cold boot
راه اندازی سرد
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold body
منبع سرد
cold blooded
بی عاطفه
cold blooded
خونسرد
cold bloodedness
خون سردی
cold blood
خون سردی
cold bath
ابتنی با اب سرد
catch cold
زکام شدن
catch cold
سرما خوردن
blow cold
هوای سرد دمیدن
cold chisel
قلم سردکار
cold cracking
ترک خوردگی فلز سرد
cold heartedly
ازروی بی عاطفگی
cold heartedly
باخون سردی
cold hearted
بی عاطفه
cold glue
چسب سرد
cold galvanize
گالوانیزه کردن در حالت سرد
cold forming
حالت دهی در حالت سرد
cold form
در حالت سرد شکل دادن
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
cold extrusion
فشردگی سرد
cold extrusion
تراکم سرد
cold extrude
فشردگی سرد
cold extrude
تراکم سرد
cold draw
در حالت سرد کشیدن سردکشی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com