Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English
Persian
acquits
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
acquitting
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
Other Matches
tackle
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
copings
از عهده برامدن
affording
از عهده برامدن
copes
از عهده برامدن
afforded
از عهده برامدن
cope
از عهده برامدن
affords
از عهده برامدن
coped
از عهده برامدن
take out
از عهده برامدن
answered
جواب دادن از عهده برامدن
answering
جواب دادن از عهده برامدن
answers
جواب دادن از عهده برامدن
answer
جواب دادن از عهده برامدن
to perform one's duty
انجام وفیفه کردن
feasance
انجام وفیفه کردن
functionate
انجام وفیفه کردن
pull through
در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
the d. of duty
انجام وفیفه
harnessing
حین انجام وفیفه
neglect of duty
غفلت در انجام وفیفه
line of duty
نحوه انجام وفیفه
harnessed
حین انجام وفیفه
ready for duty
اماده انجام وفیفه
supererogation
افراط در انجام وفیفه
while on duty
حین انجام وفیفه
harness
حین انجام وفیفه
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
mistake while in discharge of duty
خطا در حین انجام وفیفه
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
slacker
کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slackers
کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
dedicated
کامپیوتری در شبکه که به چاپگر متصل است و وفیفه مدیریت کارهای چاپ و صنعت چاپ کاربران در شبکه را بر عهده دارد
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
board of conciliation
هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
undertakes
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertake
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertaken
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
economic and social council
شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
functioned
وفیفه عمل کردن
function
وفیفه عمل کردن
functions
وفیفه عمل کردن
conscripts
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscript
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripting
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripted
به خدمت وفیفه احضار کردن
to be in d.
کوتاهی درانجام وفیفه کردن
conscripts
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscript
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
copings
برامدن
cope
برامدن
to be deduced
برامدن
bulge
برامدن
coped
برامدن
bulged
برامدن
copes
برامدن
bulges
برامدن
protuberate
برامدن
bulging
برامدن
arisen
برامدن
exhalation
نفس برامدن
afforded
ازعهده برامدن
affords
ازعهده برامدن
affording
ازعهده برامدن
to take out
ازعهده برامدن
arising
بوجود اوردن برامدن
arises
بوجود اوردن برامدن
arise
بوجود اوردن برامدن
service
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
serviced
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service
شرکتی که سرویس خاص مانند خارج کردن فایلهای DTP به مجموعههای تایپ , تبدیل فایلها یا ایجاد اسلاید از فایلهای گرافیکی را بر عهده دارد
serviced
شرکتی که سرویس خاص مانند خارج کردن فایلهای DTP به مجموعههای تایپ , تبدیل فایلها یا ایجاد اسلاید از فایلهای گرافیکی را بر عهده دارد
squelch circuit
یک نوع مدار رادیویی است که وفیفه ان کم کردن صداهای اضافی متن پیامها و یا ازبین بردن خرخر صدای رادیواست
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
desertion
ترک کردن افرادواجب النفقه ترک زوج یازوجه به وسیله دیگری فراراز خدمت وفیفه
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
on
عهده
responsibility
عهده
responsibilities
عهده
undertaking
عهده
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
acquit
از عهده برآمدن
undertaking
به عهده گرفتن
entrusted
عهده دار
incumbency
عهده داری
charged
عهده دار
afford
از عهده برآمدن
charge
عهده داری
to be incapable
از عهده بر نیامدن
charges
عهده داری
take over
به عهده گرفتن
charges
عهده دارکردن
responsible
عهده دار
charge
عهده دارکردن
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
at owner's risks
ریسک به عهده مالک
be up to
به عهده کسی بودن
draws
کشیده شدن عهده
I am not up to it . It is beyond my control. I cannot cope .
از عهده من خارج است
sponsorship
عهده گیری اعانت
draw
کشیده شدن عهده
assumes
عهده دار شدن
stand
عهده دارشدن موقعیت
guarantee
عهده دار شدن
guaranteed
عهده دار شدن
drawen on the national bank
عهده بانک ملی
drawn on
کشیده شدن عهده
assume
عهده دار شدن
guarantees
عهده دار شدن
charge some one with
به عهده کسی گذاشتن
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
carrier's risk
خطرات به عهده حمل کننده
carrige forward
کرایه به عهده گیرنده کالا
draw on
عهده کسی برات کشیدن
caveat subscriptor
مسئولیت به عهده عضو میباشد
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
emprise
تقریر عهده دار شدن
take the chair
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
duties on buyer's account
حقوق گمرکی به عهده خریداراست
He wI'll give a good account of himself.
خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
the burden of proof rests of claimant
بار اثبات بر عهده شاکی است
monopolylogue
نمایشی که در ان یک تن عهده دارچند بخش است
cashier's check
چکی که بانک عهده خود بکشد
(in) charge of something
<idiom>
مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
owner's risk
خطر یاخطرات به عهده صاحب کالا
carrier's risk
ریسک به عهده شرکت حمل ونقل
to bear any customs duties
هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
To assume office .
عهده دار مقامی ( سمتی ) شدن
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
acquit
انجام وظیفه کردن
to bear all customs duties and taxes
تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
bisque
امتیاز تعادلی که زمان استفاده از ان به عهده بازیگراست
I shall personally undertake tht you make a profit.
من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
completes
کامل کردن انجام دادن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
demonstrations
تظاهر به انجام عملیات کردن
administering
انجام دادن اعدام کردن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
administers
انجام دادن اعدام کردن
complete
کامل کردن انجام دادن
demonstration
تظاهر به انجام عملیات کردن
completed
کامل کردن انجام دادن
completing
کامل کردن انجام دادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
do
انجام دادن کفایت کردن
administered
انجام دادن اعدام کردن
circuit
یچ کردن عملیات انجام میدهد
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
circuits
یچ کردن عملیات انجام میدهد
tenantable repair
تعمیراتی که بر عهده مستاجراست تعمیرات جزیی عین مستاجره
primary
کانالی که ارسسال داده را بین دو وسیله بر عهده دارد
He undertook the primiership at the age of eighty.
درهشتاد سالگی عهده دار سمت نخست وزیری شد
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
calebrate
باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
parlementaire
کسی که بین طرفین متحاربین مبادله پیام را به عهده دارد
hanging committee
انجمنی که عهده دارچسباندن یا اویختن عکس هایی درنمایش باشند
obligation
وفیفه
offices
وفیفه
that is your duty and not mine
نه وفیفه من
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com