English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English Persian
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
Other Matches
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
revamps دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
bollix سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
slub سرهم بندی کردن
flimflam سرهم بندی کردن
bungle سرهم بندی کردن
bungled سرهم بندی کردن
bungles سرهم بندی کردن
bungling سرهم بندی کردن
bunlge سرهم بندی کردن
railroads سرهم بندی کردن
railroad سرهم بندی کردن
jerry build سرهم بندی کردن
to knock together سرهم بندی کردن
foozle بدزدن سرهم بندی کردن
to patch up خواباندن سرهم بندی کردن
vamp وصله کردن سرهم بندی کردن
slubber نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
fudging نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudges نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudge نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
paste سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasted سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting سر هم کردن سرهم بندی کردن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
tinkering سرهم بندی
tinker سرهم بندی
botchery سرهم بندی
patching سرهم بندی
tinkered سرهم بندی
tinkers سرهم بندی
fiddle around <idiom> سرهم بندی
snow job سرهم بندی
patchery سرهم بندی
ersatz سرهم بندی شده
shake-ups سرهم بندی دگرگونی
identikits سرهم بندی شده
identikit سرهم بندی شده
shake-up سرهم بندی دگرگونی
shake up سرهم بندی دگرگونی
patchboard تخته سرهم بندی
patch panel تابلوی سرهم بندی
patch cord سیم سرهم بندی
what a pretty mess he made خوب سرهم بندی کرد
assemble سرهم کردن
assembles سرهم کردن
assembled سرهم کردن
patches سرهم کردن
patch سرهم کردن
assembly lines دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
boo boo اشتباه کاری
grades درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
groups دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
bobbles اشتباه کاری لغزش
bobble اشتباه کاری لغزش
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
it is all a pretence سراسر تظاهریا اشتباه کاری است
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
fluffs نرم کردن اشتباه کردن
fluffing نرم کردن اشتباه کردن
fluff نرم کردن اشتباه کردن
fluffed نرم کردن اشتباه کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
rigs نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigged نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rig نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
range error اشتباه در تخمین دریایی اشتباه بردی اشتباه برد
miscue اشتباه کردن
goof اشتباه کردن
misconstrue اشتباه کردن
fumble اشتباه کردن
slipped اشتباه کردن
fumbled اشتباه کردن
blundering اشتباه کردن
fumbles اشتباه کردن
slip اشتباه کردن
mistake اشتباه کردن
make a mistake <idiom> اشتباه کردن
mistakes اشتباه کردن
blundered اشتباه کردن
misconstrued اشتباه کردن
blunders اشتباه کردن
slip up اشتباه کردن
blunder اشتباه کردن
mistaking اشتباه کردن
goofs اشتباه کردن
goofed اشتباه کردن
goofing اشتباه کردن
slips اشتباه کردن
to goof up [American E] اشتباه کردن
misconstrues اشتباه کردن
slip-up اشتباه کردن
misconstruing اشتباه کردن
slip-ups اشتباه کردن
trip up <idiom> اشتباه کردن
mistook اشتباه کردن
to make a mistake اشتباه کردن
to make an error اشتباه کردن
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
laggin اب بندی کردن اب بندی ناوها
overpacking دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
downgrading کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
misthink اشتباه فکر کردن
miscalculate اشتباه حساب کردن
confuses باهم اشتباه کردن
bobble پی درپی اشتباه کردن
miscalculating اشتباه محاسبه کردن
miscalculating اشتباه حساب کردن
miscalculates اشتباه محاسبه کردن
miscalculates اشتباه حساب کردن
confuse باهم اشتباه کردن
bobbles پی درپی اشتباه کردن
to believe wrong اشتباه گمان کردن
miscalculated اشتباه محاسبه کردن
miscalculated اشتباه حساب کردن
miscalculate اشتباه محاسبه کردن
to stumble in one's speech درسخنرانی اشتباه کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
miscarrying صدمه دیدن اشتباه کردن
eat humble pie <idiom> پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
hallucinated هذیان گفتن اشتباه کردن
refuted اشتباه کسی را اثبات کردن
hallucinates هذیان گفتن اشتباه کردن
refutes اشتباه کسی را اثبات کردن
miscarries صدمه دیدن اشتباه کردن
refuting اشتباه کسی را اثبات کردن
To lead someone astray. کسی رادچار اشتباه کردن
refute اشتباه کسی را اثبات کردن
hallucinating هذیان گفتن اشتباه کردن
miscarry صدمه دیدن اشتباه کردن
hallucinate هذیان گفتن اشتباه کردن
typed ماشین کردن طبقه بندی کردن
types ماشین کردن طبقه بندی کردن
type ماشین کردن طبقه بندی کردن
partition جدا کردن جزء بندی کردن
grades طبقه بندی کردن کلاسه کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
partitions جدا کردن جزء بندی کردن
gaduate درجه بندی کردن تغلیظ کردن
resorts جدا کردن طبقه بندی کردن
grade طبقه بندی کردن کلاسه کردن
segregation جدا کردن درجه بندی کردن
gradate درجه بندی کردن مخلوط کردن
sorted دسته کردن طبقه بندی کردن
sorts دسته کردن طبقه بندی کردن
sort دسته کردن طبقه بندی کردن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
resorted جدا کردن طبقه بندی کردن
resort جدا کردن طبقه بندی کردن
portions تسهیم کردن سهم بندی کردن
portion تسهیم کردن سهم بندی کردن
to blame somebody for something کسی را مسئول کارناقص [اشتباه ] کردن
eat crow <idiom> مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
bark up the wrong tree <idiom> [درمورد چیزی گمان اشتباه کردن]
gift wrap بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
to make a typing error [mistake] اشتباه تایپ کردن [صفحه کلید یا تلفن]
foul up <idiom> با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
to make a typo [American E] اشتباه تایپ کردن [صفحه کلید یا تلفن]
to hit the wrong key [on the PC/phone/calculator] اشتباه تایپ کردن صفحه [کلید یا تلفن]
to make [commit] a faux pas اشتباه اجتماعی کردن [در رابطه با رفتار بین مردم]
declassification از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
cover one's tracks <idiom> پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com