English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
If only she would marry me ! اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
Other Matches
to g. after آرزو کردن
to breathe after آرزو کردن
joins ازدواج کردن
marry ازدواج کردن
joined ازدواج کردن
join ازدواج کردن
tie the knot <idiom> ازدواج کردن
to take to wife ازدواج کردن با
wive ازدواج کردن
married under a contract unlimited perio ازدواج کردن
marries ازدواج کردن
yearnings آرزو
hope-sick <adj.> آرزو به دل
yearning آرزو
ask for a lady's hand تقاضای ازدواج با بانویی کردن
annul a marriage عقد ازدواج را فسخ کردن
And exactly what do you mean by that ? مقصود ؟( درمقام اعتراض )
To lodge a complaint . درمقام شکایت بر آمدن
between دربین درمقام مقایسه
marriage ازدواج پیمان ازدواج
marriages ازدواج پیمان ازدواج
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to get somebody paired off with somebody دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
to fix somebody up with somebody [American E] دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
Dont mention it . You are welcome. اختیار دارید (درمقام تعارف )
To put in an appearance . نشانت میدهم ( درمقام تهدید)
I'll show you ! just you wait ! حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
It is very gracious of you . لطف فرمودید ( درمقام طعنه )
There is no fault in young men having desires. <proverb> آرزو به جوانان عیب نیست .
intermarrying ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
to marry at a registry office در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
intermarried ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
She wI'll never realize this wish. این آرزو بدلش خواهد ماند
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
I'll cook your goose !I'll fix you good and proper ! آشی برایت بپزم که خودت حظ کنی ( درمقام تهدید )
May I trouble you to pass the salt please. ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
ruyi clouds ابر آرزو [در فرش های چینی گاه از طرح ابر آسمان استفاده می شود که نشانه بخت و اقبال است.]
marriage ازدواج
marriages ازدواج
marriageable age ازدواج
hymen ازدواج
hymens ازدواج
matrimony ازدواج
spousal ازدواج
wedded وابسته به ازدواج
wedded ازدواج کرده
temporary marriage ازدواج موقت
civil marriage ازدواج محضری
termination of marriage فسخ ازدواج
matches ازدواج زورازمایی
wedder ازدواج کننده
nullity of marriage بطلان ازدواج
match ازدواج زورازمایی
civil marriages ازدواج محضری
misogamy ازدواج ستیزی
sole ازدواج نکرده
matrimony ازدواج نکاح
matrimonial مربوط به ازدواج
marriages of convenience ازدواج مصلحتی
marriage of convenience ازدواج مصلحتی
registration of marriage ثبت ازدواج
intermarriage ازدواج با خویشاوندان
mesalliance ازدواج با زیردستان
mismatch ازدواج ناجور
marriage bed قباله ازدواج
misogamy بیزاری از ازدواج
misogamist بیزار از ازدواج
gamophobia ازدواج هراسی
post nuptial بعد از ازدواج
marriage registry دفتر ازدواج
premarital پیش از ازدواج
soles ازدواج نکرده
marriage line گواهینامه ازدواج
remarriage ازدواج مجدد
pop the question <idiom> تقاضای ازدواج
remarriages ازدواج مجدد
dissolution of marriage انحلال ازدواج
single ازدواج نکرده
A marriage of convenience . ازدواج مصلحتی
affiance پیمان ازدواج
break up of the a proposed marriage به هم خوردن ازدواج احتمالی
nubile قابل ازدواج و همسری
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
matchmaker دلال یا دلاله ازدواج
common law marriage ازدواج غیر رسمی
newlywed تازه ازدواج کرده
endogamy رسم ازدواج قبیلهای
matchmakers دلال یا دلاله ازدواج
bans اعلان ازدواج در کلیسا
banning اعلان ازدواج در کلیسا
marriage line عقدنامه سند ازدواج
ban اعلان ازدواج در کلیسا
exogamy ازدواج با افرادخارج از قبیله
adultery بی دینی ازدواج غیرشرعی
celibacy بی شوهری امتناع از ازدواج
medical fitness for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
hetaerism ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
physical capacity for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage . اصلا" فکر ازدواج نیستم
in law خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
levirate ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
Congratrlation on your marriage . ازدواج شما بسیار مبارک باشد
sororate رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
intermarriage ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
morganatic ازدواج کننده باپست تراز خود
bastard eigne بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
Hear hear! صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
shack up with <idiom> هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
miscegenation ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
polygeny پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
prothalamium ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamion ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
free love عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
rob the cradle <idiom> دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
morgantic marriage ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
fornication رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق]
in love - engaged - married عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
Oedipus ادیپوس [افسانه یونانی] [پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
banns اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
pocket piece سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
restraint of marriage شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
judicial separaion در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com