English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English Persian
Tourists have stayed away in droves this summer. این تابستان دسته های زیادی از گردشگران نیامدند.
Other Matches
summer تابستان
summery تابستان
summers تابستان
summertime تابستان
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
midsummer چله تابستان
aestivation تابستان گذرانی
summertime هنگام تابستان
summer is in تابستان رسید
high summer وسط تابستان
midsummer نیمه تابستان
summer time فصل تابستان
summer ide فصل تابستان
aestivate تابستان را گذراندن
estivation تابستان خوابی
full summer چله تابستان
estivation تابستان گذرانی
canicule چله تابستان
full summer عین تابستان
With the onset of summer. .با آمدن (فرارسیدن )تابستان
summery شبیه تابستان تابستانی
summers چراندن تابستان را بسر بردن
summer چراندن تابستان را بسر بردن
sike نهری که در تابستان خشک شود
midnight sun خورشید بالای افق در نیمه شب تابستان
We wI'll go to the seaside this coming ( next ) summer . امسال تابستان می رویم کنار دریا
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
They must hunger in frost, that will not work in heat. <proverb> آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
mounting دسته و پشت بند دسته شمشیر
nosegay دسته گل یایک دسته علف
lorgnettes ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
aestivate رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
streams of people دسته دسته مردم
windrow دسته دسته کردن
assort دسته دسته شدن
shoals of people دسته دسته مردم
scores of people دسته دسته مردم
regiment دسته دسته کردن
sect دسته دسته مذهبی
regiments دسته دسته کردن
in detail مفصلا دسته دسته
groups دسته دسته کردن
sects دسته دسته مذهبی
troop دسته دسته شدن
assort دسته دسته کردن
trooping دسته دسته شدن
trooped دسته دسته شدن
they came in bands دسته دسته امدند
sort دسته دسته کردن
distribute دسته دسته کردن
classify دسته دسته کردن
group دسته دسته کردن
sorts دسته دسته کردن
sorted دسته دسته کردن
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work. حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
profoundly زیادی
immenseness زیادی
infiniteness زیادی
intenseness زیادی
immoderacy زیادی
enormousness زیادی
greatness زیادی
muchness زیادی
unduly زیادی
extremeness زیادی
superfluous زیادی
excrescential زیادی
excrescent زیادی
excessiveness زیادی
extras زیادی
extra- زیادی
extra زیادی
superfluity زیادی
heaviness زیادی
inordinacy زیادی
hugeness زیادی
frequentness زیادی
surplus زیادی
immensity زیادی
excess زیادی
profuseness زیادی
nimiety زیادی
numerousness زیادی
profoundness زیادی
to a large extent تا حد زیادی
undue زیادی
supervacaneous زیادی
intensity زیادی
greatly به زیادی
overly زیادی
excesses زیادی
redundance زیادی
wealth زیادی
surpluses زیادی
abundance زیادی
to form into groups دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
coaction عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
over production محصول زیادی
overblance زیادتی زیادی
extensiveness کثرت زیادی
exorbitance زیادی افراط
to a degree تادرجه زیادی
clogs زیادی پرکردن
clogged زیادی پرکردن
clog زیادی پرکردن
gaudery پیرایههای زیادی
riffraff زیادی توده
for long مدت زیادی
inordinateness زیادی بی اندازگی
distichiasis مژگان زیادی
overweight وزن زیادی
fuzz ball گوشت زیادی
outgrowth گوشت زیادی
largely تا درجه زیادی
interleaf برگ زیادی
hyperacidity زیادی اسید
increscent زیادی توسعه
growths گوشت زیادی تومور
kajillion [slang] تعداد بسیار زیادی
growth گوشت زیادی تومور
to shoot one's mouth off <idiom> زیادی حرف زدن
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
quite a number of people عده زیادی از مردم
Quite a few people ... تعداد زیادی [از مردم]
excesses مقدار زیادی از چیزی
make a killing <idiom> پول زیادی درآوردن
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
it was a مبلغ زیادی بود
it will not take long مدت زیادی نمیخواهد
intensity of gravity شدت با زیادی جاذبه
long ago مدت زیادی پیش
over estimation زیادی درنظر گرفتن
many of them عده زیادی از انها
outgrwth برامدگی گوشت زیادی
I incurred a heavy loss. ضرر زیادی کردم
odd come short زیادی باقی مانده
redun dantly بطور زائدیا زیادی
oversale پیش فروش زیادی
You have given me too much. زیاد ( زیادی ) به من دادی
long a go مدت زیادی پیش
extra- موضوعی که زیادی است
extra موضوعی که زیادی است
excess مقدار زیادی از چیزی
so خیلی باین زیادی
make a bundle <idiom> پول زیادی درآوردن
extras موضوعی که زیادی است
exairesis برش اندام زیادی
surpluses مازاد کالاهای اقتصادی زیادی
He is bound to come. احتمال زیادی دارد که بیاید
ring bone استخوان زیادی در بخولق اسب
much sugar was left قند زیادی باقی ماند
it makes a t. difference تفاوت خیلی زیادی نمیکند
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
compacted چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
compact چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
splurge on something <idiom> پول زیادی خرج کردن
surplus مازاد کالاهای اقتصادی زیادی
compacting چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
it takes much room فضای زیادی را اشغال میکند
To go to great expenses . خرج زیادی را متحمل شدن
lose one's shirt <idiom> پول زیادی را از دست دادن
Suffering many privations . محرومیتهای زیادی رامتحمل شدن
excess demand تقاضای زیادی مازاد تقاضا
hyperacid حاوی مقدار زیادی اسید
compacts چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
To cover (traverse)long distances. مسافت زیادی راطی کردن
quickly بدون مصرف زمان زیادی
Do you have an extra pen to lend me? یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
polypus گوشت زیادی ساقه دار
We have two books extra. دوتا کتاب اضافه ( زیادی) داریم
to overdose a patient داروی زیادی به بیمار دادن یاخوراندن
to pad a sentence جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
super numerary نفر یا سرباز اضافه برسازمان یا زیادی
To stint . To be cheese - paring . گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )
polyposis دچاری بگوشت زیادی یابواسیر لحمی
I made a lot of profit in the deal . دراین معامله فایده زیادی بردم
A big crowd surged into the streets. جمعیت زیادی ریخت توی خیابانها
surcharge اضافه بارکردن عوارض زیادی گرفتن از
surcharges اضافه بارکردن عوارض زیادی گرفتن از
You are sure a dead ringer for muy brother. تو قطعا شباهت زیادی با برادر من داری.
It seems I am not welcome (wanted) here. مثل اینکه من اینجا زیادی هستم
lied زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lie زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
pay through the nose <idiom> برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
digital research inc یک شرکت نرم افزاری که محصولات زیادی دارد
There are not many amusements in this town. دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
normalization تابع نرمالساز عدد اعشاری که ارقام زیادی
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
The bus stop is no distance at all . ایستگاه اتوبوس فاصله زیادی با اینجا ندارد
put on one's thinking cap <idiom> زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
lady's man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
ladies' man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
ladies' men مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com