Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (8 milliseconds)
English
Persian
to have approved
به تصویب رساندن
Search result with all words
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
Other Matches
approval by acclamation
تصویب به وسیله کف زدن وابراز احساسات این گونه تصویب زمانی مصداق پیدامیکند که مخالف جدی وجودنداشته باشد و طبعا" مسئله شمردن صاحبان اصوات تحسین امیز منتفی است
sanctions
تصویب
sanctioning
تصویب
sanctioned
تصویب
resolutions
تصویب
resolution
تصویب
ok
تصویب
ratification
تصویب
enactment
تصویب
enactments
تصویب
sanction
تصویب
approval
تصویب
approbation
تصویب
okay
تصویب
meet of approval of
به تصویب ..... رسیدن
indorsation
تصویب نمودن
imprimatur
تصویب پذیرش
ratified
تصویب کردن
ratifies
تصویب کردن
ratify
تصویب کردن
ratifying
تصویب کردن
allows
تصویب کردن
to be approved
به تصویب رسیدن
resolute
تصویب کردن
allow
تصویب کردن
acceptances
تصویب یک پیشنهاد
acceptance
تصویب یک پیشنهاد
allowing
تصویب کردن
to meet the a of
به تصویب رسیدن
disapprobation
عدم تصویب رد
discountenance
تصویب نکردن
sanctioned
تصویب کردن
sanction
تصویب کردن
approving
تصویب کردن
approves
تصویب کردن
approve
تصویب کردن
acted
تصویب نامه
sanctioning
تصویب کردن
disapprove
تصویب نکردن
disapproves
تصویب نکردن
approval of plan
تصویب نقشه
approvable
قابل تصویب
approbate
تصویب کردن
approvingly
تصویب شده
approved
تصویب شده
sanctions
تصویب کردن
act
تصویب نامه
allow
تصویب کردن
allowed
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
approved
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
pass
تصویب شدن
authorized
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
passed
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
agreed
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
grant
تصویب کردن
subscribing
تصویب کردن
passage
تصویب قطعه
subscribes
تصویب کردن
subscribed
تصویب کردن
subscribe
تصویب کردن
ratification
تصدیق و تصویب
disapproval
عدم تصویب
passed
تصویب شدن
passages
تصویب قطعه
passes
تصویب شدن
reenactment
تصویب مجدد قانون
subject to your approval
موکول به تصویب شما
passes
گذراندن تصویب شدن
order in council
تصویب نامه دولتی
subject to your approval
اگرشما تصویب نمایید
the royol a
تصویب یاصحه همایونی
pass
گذراندن تصویب شدن
approval to the treaty
معاهدهای را تصویب کردن
passed
گذراندن تصویب شدن
disapprove
رد کردن تصویب نکردن
disapproves
رد کردن تصویب نکردن
authorises
اختیار دادن تصویب کردن
vote
با اکثریت اراء تصویب کردن
voted
با اکثریت اراء تصویب کردن
votes
با اکثریت اراء تصویب کردن
passed
تصویب کردن قبول شدن
passes
تصویب کردن قبول شدن
deposit of instrument of ratification
ایداع اسناد دال بر تصویب
enacts
تصویب کردن نمایش دادن
enacting
تصویب کردن نمایش دادن
pass
تصویب کردن قبول شدن
enact
تصویب کردن نمایش دادن
authorising
اختیار دادن تصویب کردن
authorize
اختیار دادن تصویب کردن
authorizes
اختیار دادن تصویب کردن
authorizing
اختیار دادن تصویب کردن
enacted
تصویب کردن نمایش دادن
instruments of ratification
اسناد دال بر تصویب و تصدیق
it depends on his approval
منوط به موافقت و تصویب اوست
approved circuit
مدار تصویب شده مخابراتی
unit price contract
قیمت واحد تصویب شده درقرارداد
homologate
تصویب نوع اتومبیل بوسیله داوران
rogation
تصویب قانون بوسیله مراجعه باراء عمومی
passes
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passed
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
supply
رساندن
bringing
رساندن به
brings
رساندن به
supplying
رساندن
supplied
رساندن
conveys
رساندن
conveying
رساندن
convey
رساندن
implying
رساندن
conveyed
رساندن
imply
رساندن
implies
رساندن
understands
رساندن
bring
رساندن به
understand
رساندن
two man rule
قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
exchange of instruments of ratification
مبادله اسناد دال بر تصدیق وتصویب موضوع مورد توافق یا تصویب معاهده
finalizes
بپایان رساندن
fulfill
[American]
به انجام رساندن
finalizing
بپایان رساندن
actualize
به انجام رساندن
actualise
[British]
به انجام رساندن
carry out
به انجام رساندن
execute
به انجام رساندن
bring into being
به انجام رساندن
make a reality
به انجام رساندن
put into effect
به انجام رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
bring inbeing
به انجام رساندن
accomplish
به انجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
implement
به انجام رساندن
put into practice
به انجام رساندن
to get done with
بپایان رساندن
to deliver a message
پیغامی را رساندن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
to carry through
بپایان رساندن
to bring to the proof
به تجربه رساندن
to bring to pass
بوقوع رساندن
to bring to an issve
به نتیجه رساندن
to bring to an end
به پایان رساندن
to put a period to
بپایان رساندن
to go to with
بپایان رساندن
to d. to and end
بپایان رساندن
to have signed
به امضا رساندن
to push through
بپایان رساندن
run out (of something)
<idiom>
به پایان رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
do away with
<idiom>
به پایان رساندن
to top off
بپایان رساندن
to see through
به پایان رساندن
to see out
به پایان رساندن
to put to proof
به تجربه رساندن
to bring to a termination
بپایان رساندن
to bring a bout
بوقوع رساندن
get over
به پایان رساندن
to go through with
به پایان رساندن
to get oven
به پایان رساندن
get done with
به پایان رساندن
follow out
بانجام رساندن
exponentiation
به توان رساندن
exponentiation
بتوان رساندن
endamage
اسیب رساندن
conveyable
قابل رساندن
cause to sustain a loss
زیان رساندن به
bring to pass
به وقوع رساندن
get through
به پایان رساندن
grig
ازار رساندن
put to death
به قتل رساندن
put through
به نتیجه رساندن
play out
بپایان رساندن
outwork
بانجام رساندن
hone
به کمال رساندن
maximization
بحداکثر رساندن
imbody
جا دادن رساندن
hand down
بتواتر رساندن
bring on
بظهور رساندن
intimating
مطلبی را رساندن
forward
فرستادن رساندن
forwarded
فرستادن رساندن
kill
بقتل رساندن
ratifying
بتصویب رساندن
kill
به قتل رساندن
kills
بقتل رساندن
ratify
بتصویب رساندن
ratifies
بتصویب رساندن
ratified
بتصویب رساندن
kills
به قتل رساندن
consummate
بپایان رساندن
consummated
بپایان رساندن
consummates
بپایان رساندن
consummating
بپایان رساندن
assassinate
بقتل رساندن
assassinate
به قتل رساندن
utilizing
بمصرف رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com