English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English Persian
overrate بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
Other Matches
undervaluing کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
undervalues کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
undervalue کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
estimates تخمین زدن ارزیابی کردن
estimate تخمین زدن ارزیابی کردن
estimating تخمین زدن ارزیابی کردن
estimated تخمین زدن ارزیابی کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
estimated ارزیابی تخمین
estimates ارزیابی تخمین
estimate ارزیابی تخمین
estimating ارزیابی تخمین
no par value بدون ارزش واقعی بی ارزش
pigou effect اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
real value ارزش واقعی
objective value ارزش واقعی
no par بدون ارزش واقعی
underlet کمتر از ارزش واقعی اجاره دادن
real ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
set store on (by) <idiom> خواستارنگهداری ،ارزش زیاد داشتن
rug condition [وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
estimably بطوریکه بتوان تخمین تخمین زد
cambridge equation نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
absolute altimeter ارتفاع سنج یا فرازیابی که ارتفاع واقعی یا فاصله واقعی هواپیما را از زمین نشان میدهد
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
range finding تخمین مسافت کردن
range spotting تخمین مسافت کردن
appraising تقویم کردن تخمین زدن
appraised تقویم کردن تخمین زدن
appraise تقویم کردن تخمین زدن
compute حساب کردن تخمین زدن
computes حساب کردن تخمین زدن
computed حساب کردن تخمین زدن
appraises تقویم کردن تخمین زدن
book value ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
survey ارزیابی کردن
assessing ارزیابی کردن
evaluating ارزیابی کردن
surveyed ارزیابی کردن
surveys ارزیابی کردن
evaluate ارزیابی کردن
evaluates ارزیابی کردن
rates ارزیابی کردن
evaluated ارزیابی کردن
rate ارزیابی کردن
assesses ارزیابی کردن
appraises ارزیابی کردن
look into ارزیابی کردن
scrutinize ارزیابی کردن
survey ارزیابی کردن
dissect [analyse] ارزیابی کردن
study ارزیابی کردن
analyze [American] ارزیابی کردن
appraised ارزیابی کردن
evaluate ارزیابی کردن
make an evaluation ارزیابی کردن
assess ارزیابی کردن
investigate ارزیابی کردن
assay ارزیابی کردن
inspect ارزیابی کردن
bolt [examine] ارزیابی کردن
check ارزیابی کردن
determine ارزیابی کردن
appraise ارزیابی کردن
enquire into ارزیابی کردن
explore ارزیابی کردن
assessed ارزیابی کردن
appraising ارزیابی کردن
analyse [British] ارزیابی کردن
examine ارزیابی کردن
put into practice واقعی کردن
realizing واقعی کردن
realised واقعی کردن
make something happen واقعی کردن
accomplish واقعی کردن
carry into effect واقعی کردن
put inpractice واقعی کردن
make a reality واقعی کردن
put into effect واقعی کردن
actualize واقعی کردن
bring into being واقعی کردن
realises واقعی کردن
realising واقعی کردن
realize واقعی کردن
realized واقعی کردن
realizes واقعی کردن
fulfill [American] واقعی کردن
actualise [British] واقعی کردن
actualize واقعی کردن
put ineffect واقعی کردن
execute واقعی کردن
implement واقعی کردن
carry ineffect واقعی کردن
bring inbeing واقعی کردن
carry out واقعی کردن
reappraise دوباره ارزیابی کردن
appraisals تقویم ارزیابی کردن
reappraises دوباره ارزیابی کردن
appraisal تقویم ارزیابی کردن
reappraising دوباره ارزیابی کردن
reappraised دوباره ارزیابی کردن
assess جریمه کردن ارزیابی
rate سرعت ارزیابی کردن
assessed جریمه کردن ارزیابی
assesses جریمه کردن ارزیابی
assessing جریمه کردن ارزیابی
aim ارزیابی کردن شمردن
aimed ارزیابی کردن شمردن
aims ارزیابی کردن شمردن
rates سرعت ارزیابی کردن
revalue دوباره ارزیابی کردن
revalued دوباره ارزیابی کردن
revalues دوباره ارزیابی کردن
revaluing دوباره ارزیابی کردن
range sensing تخمین زدن برد مسافت یابی کردن
ad valorem به نسبت ارزش کالا براساس ارزش
evaluations ارزیابی کردن تقویم اخبار
evaluation ارزیابی کردن تقویم اخبار
neoclassical theory of value تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
rate مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rates مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
overcapitalize بیش ازاندازه واقعی براورد کردن
see things <idiom> چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
value added قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
ended با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
end با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
ends با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
axiological وابسته به ارزش ها یا علم ارزش ها
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
pert Technique Review Evaluationand Program فن ارزیابی و بررسی برنامه Technique Review Evaluationand Project روش مرور و ارزیابی پروژه
to overcapitalize a company سرمایه شرکتی را بیش ازاندازه واقعی ان براورد کردن
architecture proper معماری بمعنی واقعی کلمه معماری واقعی
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carried با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carries با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
debunk کم ارزش کردن
belittle کم ارزش کردن
downgraded کم ارزش کردن
downgrade کم ارزش کردن
belittled کم ارزش کردن
downgrades کم ارزش کردن
belittles کم ارزش کردن
debunked کم ارزش کردن
debunking کم ارزش کردن
debunks کم ارزش کردن
belittling کم ارزش کردن
downgrading کم ارزش کردن
disvalue بی ارزش کردن
extenuate کم ارزش قلمداد کردن
void بی ارزش باطل کردن
to belittle oneself خود را کم ارزش کردن
abase تحقیرنمودن کم ارزش کردن
abases تحقیرنمودن کم ارزش کردن
abasing تحقیرنمودن کم ارزش کردن
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
actualization تبدیل به ارزش حال کردن
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
currency devaluation کاهش رسمی ارزش پول تضعیف ارزش پول
area assessment ارزیابی اطلاعاتی منطقه عملیات ارزیابی منطقه ازنظر اطلاعاتی
civil damage assessment ارزیابی خسارات غیرنظامی ارزیابی کل خسارات وارده به موسسات غیرنظامی
blather حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequenting مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
propagated زیاد کردن
heightening زیاد کردن
heightens زیاد کردن
overloads زیاد پر کردن
propagates زیاد کردن
increase زیاد کردن
increases زیاد کردن
increased زیاد کردن
heightened زیاد کردن
heighten زیاد کردن
add زیاد کردن
overstock زیاد پر کردن
overloaded زیاد پر کردن
propagating زیاد کردن
overload زیاد پر کردن
grnish زیاد کردن
to run rup زیاد کردن
intensification زیاد کردن
propagate زیاد کردن
overcharge زیاد حساب کردن
superheat گرم کردن زیاد
overheat زیاد گرم کردن
overheats زیاد گرم کردن
propagate زیاد کردن پروردن
overheated زیاد گرم کردن
propagating زیاد کردن پروردن
overcharged زیاد حساب کردن
overcharges زیاد حساب کردن
overcharging زیاد حساب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com