Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
English
Persian
reconstitute
تنظیم مقیاس کردن
reconstituted
تنظیم مقیاس کردن
reconstitutes
تنظیم مقیاس کردن
reconstituting
تنظیم مقیاس کردن
Other Matches
nominal scale
شاخص مقیاس اسمی مقیاس غیر واقعی مقیاس تقریبی
calibration
تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
sight adjustment
تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
barleycorn
مقیاس وزنی برابر 8460/0 گرم مقیاس طولی برابر5/8میلیمتر
rood
مقیاس سطحی معادل یک چهارم جریب مقیاس طولی که درانگلستان 7 الی 8 یارد است
tune
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
range spotting
تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
tunes
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
scale
مقیاس کردن
scaling
مقیاس کردن
centigrade temperature scale
مقیاس دمای سانتی گراد مقیاس دمای سلیسوس
scale factor
ضریب مقیاس نقشهای ضریب تبدیل مقیاس نقشه
to scale up or down
مقیاس چیزیرابزرگتر یاکوچکتر کردن
reconstitute
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstituting
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstituted
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstitutes
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
camera station
ایستگاه تنظیم عکاسی هوایی نقطه تنظیم دوربین
small scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
tunes
تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
tune
تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
ratioing
کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
calibrated
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrating
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrate
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
stet processus
گزارش اصلاحی تنظیم کردن ترک دعوی کردن
compensate
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
compensated
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
adjusting
تنظیم کردن
to set out
تنظیم کردن
classify
تنظیم کردن
attend
تنظیم کردن
adjusts
تنظیم کردن
formulating
تنظیم کردن
adjust
تنظیم کردن
redact
تنظیم کردن
to put in to shape
تنظیم کردن
calibrated
تنظیم کردن
calibrates
تنظیم کردن
formulates
تنظیم کردن
attending
تنظیم کردن
formulated
تنظیم کردن
attends
تنظیم کردن
set up
تنظیم کردن
tune
تنظیم کردن
make out
تنظیم کردن
calibrate
تنظیم کردن
adjustment
تنظیم کردن
adjustments
تنظیم کردن
regulate
تنظیم کردن
regulated
تنظیم کردن
regulates
تنظیم کردن
frame
تنظیم کردن
to draw out
تنظیم کردن
to draw up
تنظیم کردن
regiment
تنظیم کردن
regiments
تنظیم کردن
lay down
تنظیم کردن
calibrating
تنظیم کردن
classifying
تنظیم کردن
lineup
تنظیم کردن
regularizing
تنظیم کردن
regularises
تنظیم کردن
regularising
تنظیم کردن
regularize
تنظیم کردن
tunes
تنظیم کردن
regularized
تنظیم کردن
formulate
تنظیم کردن
regularizes
تنظیم کردن
classifies
تنظیم کردن
regulating
تنظیم کردن
to make out
تنظیم کردن
regularised
تنظیم کردن
pages
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
page
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
paged
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
ranging
تنظیم تیر کردن
draw up
کارها را تنظیم کردن
ranging
تنظیم کردن اسلحه
pre-set
از پیش تنظیم کردن
pre-sets
از پیش تنظیم کردن
preset
از پیش تنظیم کردن
tune up
موتور را تنظیم کردن
adjustments
تنظیم و میزان کردن
spot
تنظیم تیر کردن
set the clock
ساعت را تنظیم کردن
pre-setting
از پیش تنظیم کردن
spots
تنظیم تیر کردن
rheostat
دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
rheostatic
دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
order
سفارش دادن تنظیم کردن
replenished
تنظیم کردن روغن سلاحها
adjusting
میزان کردن تنظیم کنید
to draw up a contract
قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
zeros
روی صفر تنظیم کردن
replenishing
تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishes
تنظیم کردن روغن سلاحها
zeroes
روی صفر تنظیم کردن
replenish
تنظیم کردن روغن سلاحها
zero
روی صفر تنظیم کردن
adjusting
تصفیه نمودن تنظیم کردن
adjusts
تصفیه نمودن تنظیم کردن
sight in
تنظیم کردن دید در تفنگ
adjusts
میزان کردن تنظیم کنید
mount
تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
piloted
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
timing
تنظیم زمان عمل کردن موتور
edit
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
billing
صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
set
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
located
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
setting up
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
indict
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
mounts
تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
locate
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
pilots
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
edited
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
pressurising
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurises
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizing
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
indicts
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicting
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
locating
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
indicted
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
locates
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
pilot
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
sets
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sight alinement
تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
zero
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zeros
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
call book
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
zero beat
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
zeroes
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
to balance out
میزان کردن
[تنظیم کردن ]
aligns
تنظیم کردن تطبیق کردن
edited
تصحیح کردن تنظیم کردن
aligning
تنظیم کردن تطبیق کردن
control
نظارت کردن تنظیم کردن
adjusting
تعدیل کردن تنظیم کردن
aligned
تنظیم کردن تطبیق کردن
adjusts
تعدیل کردن تنظیم کردن
controlling
نظارت کردن تنظیم کردن
controls
نظارت کردن تنظیم کردن
edit
تصحیح کردن تنظیم کردن
align
تنظیم کردن تطبیق کردن
zeroes
قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
adapt
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
zeros
قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
adapting
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
zero
قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
adapts
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
to tune in TV
[radio]
روی کانال مشخصی تلویزیون
[رادیو]
را تنظیم کردن
to kern
کاهش دادن
[و تنظیم کردن ]
فاصله دخشه ها
[فناوری چاپ]
halving adjustment
تنظیم نیم حبابها به منظورتراز کردن دستگاههای اندازه گیر
weather helm
تنظیم سکان برای خنثی کردن اثر جریان هوا
dialled
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dialed
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dial
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
ranges
تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
dials
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
range
تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
ranged
تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
adaptations
توانایی یک وسیله برای تنظیم کردن محدوده حساسیت خود در موقعیتهای مختلف
adaptation
توانایی یک وسیله برای تنظیم کردن محدوده حساسیت خود در موقعیتهای مختلف
sidelay
تنظیم کننده کناره کاغذ وسیله تنظیم کناره کاغذ درماشین چاپ
go no go
اچار تنظیم فاصله سر تیر بارکالیبر 7/21 اچار تنظیم فاصله پیشانی گلنگدن
adjusting ring
حلقه تنظیم زمان ماسوره حلقه تنظیم
clock
مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
clocks
مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
image
تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
collimate
تنظیم کردن هرنوع تجهیزات اپتیکی برای داشتن پرتو نوری موازی از یک منبع نقطهای نور یا برعکس
images
تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
full size
بخ مقیاس یک به یک
meters
مقیاس
k scale
مقیاس ک
measure
مقیاس
meter
مقیاس
t scale
مقیاس T
metre
مقیاس
z scale
مقیاس " زی "
f scale
مقیاس اف
criterion
مقیاس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com