Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English
Persian
average product
تولید متوسط
Search result with all words
equation of exchange
متوسط قیمت کالاها و خدمات نهائی و مقدار تولید کالاها وخدمات
fisher equation
یعنی حجم پول درگردش درسرعت گردش پول برابراست با متوسط قیمت کالا درمقدار تولید کالارابطه فیشر
Other Matches
capacity cost
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
pilot line operation
کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
embryophyte
گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
component
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
components
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods
هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
second
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconds
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconded
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
euler theorem
در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
production overheads
هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
increasing cost industry
حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
planar
روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
derived demand
تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
cost fraction
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
declassified cost
هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
oem
شرکتی ه قط عاتی تولید میکند که بخشهای اصلی را تولید کنندههای دیگر ساخته اند و محصول را برای کاربر خاص ایجاد میکند
matrix
چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
matrixes
چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
acceleration principle
یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
spermary
غده تولید کننده منی محل تولید منی
families
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
mixed capitalism
نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
mean sea level
ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
fullest
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
gnp gap
شکاف تولید ناخالص ملی اختلاف بین تولید ناخالص ملی واقعی وتولیدناخالص ملی بالقوه
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
producers burden of tax
بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
average limit of ice
حد متوسط یخ
averaging
حد متوسط
average
متوسط
meant
متوسط
intermediate
متوسط
average
حد متوسط
averages
حد متوسط
modals
متوسط
averaging
متوسط
averages
متوسط
tolerable
متوسط
averaged
متوسط
averaged
حد متوسط
intermedial
متوسط
modal
متوسط
life expectancy
سن متوسط
moderated
متوسط
mediocre
متوسط
moderates
متوسط
moderating
متوسط
medium
متوسط
mediums
متوسط
osculant
متوسط
mean
متوسط
meanest
متوسط
moderate
متوسط
medium gravle
شن متوسط
meaner
متوسط
mesne
متوسط
life expectancies
سن متوسط
medial
میانه متوسط
mean velocity
سرعت متوسط
medium cloud
ابرهای متوسط
mediterranean sea
بحر متوسط
medially
بطورمیانه یا متوسط
median gray
خاکستری متوسط
median income
درامد متوسط
medium artillery
توپخانه متوسط
medium frequency
بسامد متوسط
medium scale
در مقیاس متوسط
mean variation
تغییر متوسط
mean value
مقدار متوسط
mean depth
عمق متوسط
mean stress
خستگی متوسط
intermediately
بطور متوسط
mean deviation
انحراف متوسط
mean income
درامد متوسط
mean life
عمر متوسط
mean speed
سرعت متوسط
mean time
زمان متوسط
mean daily
متوسط روزانه
m.f.
فرکانس متوسط
medium carbon steel
فولادباکربن متوسط
intermediate high voltage line
خط فشار متوسط
intermediate hurdle
مانع متوسط
mean time
ساعت متوسط
intermediate lampholder
سر پیچ متوسط
intermediate pressure
فشار متوسط
mean chord
وتر متوسط
m.f.
بسامد متوسط
mean price
قیمت متوسط
average yield
بازده متوسط
mediums
مقدار متوسط
mediums
متوسط معتدل
medium
مقدار متوسط
medium
متوسط معتدل
average flow
جریان متوسط
average input
نهاده متوسط
mediocrity
اندازه متوسط
middle classes
طبقه متوسط
average expense
هزینه متوسط
average efficiency
بازده متوسط
midway
متوسط میانجی
life expectancies
عمر متوسط
life expectancy
عمر متوسط
normal
میانه متوسط
average conditions
شرایط متوسط
average cost
هزینه متوسط
average depth
عمق متوسط
average deviation
انحراف متوسط
average discharge
بده متوسط
middle class
طبقه متوسط
par
میزان متوسط
halftones
رنگ متوسط
average speed
سرعت متوسط
average total cost
هزینه متوسط کل
average value
مقدار متوسط
average variable cost
هزینه متوسط
average voltage
ولتاژ متوسط
averagely
بطور متوسط
middlingly
بطور متوسط
averagly
بطور متوسط
average life
عمر متوسط
average revenue
درامد متوسط
average return
بازده متوسط
halftone
رنگ متوسط
duffers
بازیگر متوسط
duffer
بازیگر متوسط
medium wave
موج متوسط
average latency
رکود متوسط
average latency
تاخیر متوسط
average output
محصول متوسط
average payment
پرداخت متوسط
average price
قیمت متوسط
average product
محصول متوسط
average productivity
بازدهی متوسط
girder bridge
پل بیلی متوسط
averages
میانه متوسط
thin
تیم متوسط
above average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
thinned
تیم متوسط
thinners
تیم متوسط
thinnest
تیم متوسط
thins
تیم متوسط
true power
توان متوسط
above-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
over-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
above average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
above-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
over-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
above average
<adj.>
بیش از حد متوسط
averaged
مقدار متوسط
averages
مقدار متوسط
averaged
میانه متوسط
average
مقدار متوسط
averaging
میانه متوسط
average
میانه متوسط
averaging
مقدار متوسط
meanest
میانه متوسط
a medium sized car
یک اتومبیل متوسط
meaner
میانه متوسط
every Tom, Dick and Harry
<idiom>
طبقه متوسط
mean
میانه متوسط
weighted average
متوسط وزنی
subaverage
زیر حد متوسط
middle price
قیمت متوسط
on the a
بطور متوسط
sort of
بمقدار متوسط
monthly average
متوسط ماهیانه
mid range
برد متوسط
moderate speed
سرعت متوسط
medium voltage
ولتاژ متوسط
a modest income
درآمدی متوسط
above-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
sort of
بمیزان متوسط
over-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
intermediate contrast
تغایر متوسط
secondarily
بطور متوسط
fairest
نسبتا خوب متوسط
average reaction rate
مقدار متوسط واکنش
average purchase rate
نرخ متوسط خرید
fairs
نسبتا خوب متوسط
average productivity
بهره دهی متوسط
average
متوسط خسارت در بیمه
bourgeois
عضوطبقه متوسط جامعه
average revenue product
درامد متوسط محصول
average variable cost
هزینه متوسط متغیر
bourgeois
طبقه متوسط بورژوا
average tax rate
نزخ متوسط مالیات
averaged
متوسط خسارت در بیمه
member of the middle class
عضو طبقه متوسط
average speed
سرعت متوسط حرکت
fair
نسبتا خوب متوسط
fairer
نسبتا خوب متوسط
average seek time
مدت متوسط جستجو
average reaction rate
سرعت متوسط واکنش
average net return
بازده خالص متوسط
middle-class person
عضو طبقه متوسط
average intensity
شدت جریان متوسط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com