English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (16 milliseconds)
English Persian
supplant جای چیزی راگرفتن
supplanted جای چیزی راگرفتن
supplanting جای چیزی راگرفتن
supplants جای چیزی راگرفتن
Search result with all words
obstruct جلو چیزی راگرفتن
obstructed جلو چیزی راگرفتن
obstructing جلو چیزی راگرفتن
obstructs جلو چیزی راگرفتن
exhaust نیروی چیزی راگرفتن
exhausts نیروی چیزی راگرفتن
decalcify کلسیم چیزی راگرفتن
eviscerate خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
scrag گلوی کسی یا چیزی راگرفتن
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
Other Matches
enveloping دورچیزی راگرفتن
enveloped دورچیزی راگرفتن
envelop دورچیزی راگرفتن
envelops دورچیزی راگرفتن
intercept جلو کسی راگرفتن
take (someone) under one's wing <idiom> زیرپروبال شخص راگرفتن
intercepted جلو کسی راگرفتن
intercepts جلو کسی راگرفتن
bestead جای کسی راگرفتن
To err on the side of caution. جانب احتیاط راگرفتن
intercepting جلو کسی راگرفتن
sleuth رد پای کسی راگرفتن
sleuths رد پای کسی راگرفتن
to hold the purse strings جلو پول راگرفتن
stanch جلو خونریزی راگرفتن
top a gap رخنهای راگرفتن درست کردن
perks سینه جلو دادن خود راگرفتن
perk سینه جلو دادن خود راگرفتن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
light purse بی چیزی
indigence بی چیزی
anything چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
something یک چیزی
aught چیزی
destitution بی چیزی
something چیزی
nuts about <idiom> خشنود از چیزی
corks راه چیزی
cork راه چیزی
deduct کم کردن چیزی از کل
pull up with به چیزی رسیدن
pull up to به چیزی رسیدن
nothing was left over چیزی زیادنیامد
not that i know of چیزی که من بدانم نه
to bring something گرفتن چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
deducted کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
to escape [with something] گریختن [با چیزی]
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
the thing is چیزی که هست
the search of جستجوی چیزی
slices بخشی از چیزی
positioned محل چیزی
slice بخشی از چیزی
sponsor بانی چیزی ش دن
sponsoring بانی چیزی ش دن
sponsors بانی چیزی ش دن
to get [hold of] something آوردن چیزی
lay hands on something چیزی را یافتن
to have something at one's disposal چیزی داشتن
it is immaterial چیزی نیست
involution عود چیزی
inside of بطن هر چیزی
position محل چیزی
i said nothing to him چیزی به او نگفتم
fills پر کردن چیزی
fill پر کردن چیزی
hunger for اشتیاق به چیزی
hunger for ارزوی چیزی
rejection نپذیرفتن چیزی
to abstain from something پرهیزکردن [از چیزی]
to bring something آوردن چیزی
mindful of anything باخبر از چیزی
mindful of anything ملتفت چیزی
to smell at something چیزی را بو کردن
to have a sniff of something بو کشیدن چیزی
make something do با چیزی تا کردن
to sniff something بو کشیدن چیزی
make do with something با چیزی تا کردن
longhair علاقمند به چیزی
long haired علاقمند به چیزی
hold by به چیزی چسبیدن
nothing to sneeze at <idiom> چیزی که توبایدمحکمنگهداری
fiddled ور رفتن به چیزی
get a load of <idiom> دیدن چیزی
to entertain the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
to toy with the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
To discover (realize, assess) something. به چیزی پی بردن
To go after something. پی چیزی رفتن
state وضعیت چیزی
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
state- وضعیت چیزی
stated وضعیت چیزی
states وضعیت چیزی
stating وضعیت چیزی
spiel از چیزی دم زدن
lion's share همهی چیزی
The point is that… چیزی که هست
This is more like it. Now this makes sense. حالااین شد یک چیزی
To pinch some thing . چیزی را کش رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com