English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (28 milliseconds)
English Persian
advance حرکت دادن چیزی به جلو
advances حرکت دادن چیزی به جلو
advancing حرکت دادن چیزی به جلو
Search result with all words
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
Other Matches
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
skulls حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skull حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
trackball وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
work off <idiom> اجبار چیزی به حرکت
accost در امتداد چیزی حرکت کردن
accosted در امتداد چیزی حرکت کردن
accosting در امتداد چیزی حرکت کردن
accosts در امتداد چیزی حرکت کردن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
shift حرکت دادن
shifted حرکت دادن
shifts حرکت دادن
move حرکت دادن
moved حرکت دادن
movement حرکت دادن
moves حرکت دادن
stir up <idiom> حرکت دادن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
propel بردن حرکت دادن
moveable قابل حرکت دادن
interrupts حرکت دادن وقفه
interrupting حرکت دادن وقفه
route فرمان حرکت دادن
scurrying بسرعت حرکت دادن
interrupt حرکت دادن وقفه
routes فرمان حرکت دادن
scurries بسرعت حرکت دادن
scurry بسرعت حرکت دادن
scurried بسرعت حرکت دادن
moom umjigigi حرکت دادن بدن
courses بسرعت حرکت دادن
propels بردن حرکت دادن
propelled بردن حرکت دادن
course بسرعت حرکت دادن
coursed بسرعت حرکت دادن
stirrings حرکت دادن بهم زدن
stirs حرکت دادن بهم زدن
stirred حرکت دادن بهم زدن
whiff باصدای پف حرکت دادن وزیدن
traversing حرکت دادن لوله در سمت
stir حرکت دادن بهم زدن
traverses حرکت دادن لوله در سمت
commercial water movement حرکت دادن با کشتی غیرنظامی
traversed حرکت دادن لوله در سمت
traverse حرکت دادن لوله در سمت
maneuver حرکت دادن یاحرکت کردن
air movements حرکت دادن ازراه هوا
papering روش حرکت دادن کاغذ به جلو
yaw پهلو بپهلو حرکت دادن هواپیما
sculls حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
scull حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
yawed پهلو بپهلو حرکت دادن هواپیما
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
rouses از خواب بیدار شدن حرکت دادن
slew حرکت دادن کاغذ از میان یک چاپگر
papered روش حرکت دادن کاغذ به جلو
paper روش حرکت دادن کاغذ به جلو
roused از خواب بیدار شدن حرکت دادن
rouse از خواب بیدار شدن حرکت دادن
sculled حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
papers روش حرکت دادن کاغذ به جلو
DFD نمودار نشان دادن حرکت داده در سیستم
man handle با نیروی انسان حرکت دادن بدرفتاری کردن
move on ازجای خود حرکت دادن ازجای خود حرکت کردن
windage پیچ خوردگی حرکت دادن دستگاه درجه درسمت
trap سد کردن حرکت دادن هدفها در مقابل تیرانداز دام
cursor tracking حرکت دادن مکان نما روی یک صفحه نمایش
bytes حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
byte حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
differential ailerons ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
joystick با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
joysticks با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
string out <idiom> کش دادن چیزی
mechanical mouse وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
gluteus یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود
roll on roll off سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
friction feed مکانیزم چاپگر که در آن کاغذ با قرار دادن آن بین دوچرخ حرکت میکند
prevented توقف رخ دادن چیزی
boost افزایش دادن چیزی
to book something چیزی را سفارش دادن
preventing توقف رخ دادن چیزی
prevents توقف رخ دادن چیزی
prevent توقف رخ دادن چیزی
reimbursing خرج چیزی را دادن
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
boosted افزایش دادن چیزی
to hire out something اجاره دادن چیزی
to rent out something اجاره دادن چیزی
to let something on a lease اجاره دادن چیزی
to hire out something کرایه دادن چیزی
to rent out something کرایه دادن چیزی
reimbursed خرج چیزی را دادن
to let something on a lease کرایه دادن چیزی
reimburse خرج چیزی را دادن
boosts افزایش دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
boosting افزایش دادن چیزی
put in قرار دادن چیزی در
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
to lean against something پشت دادن به چیزی
give away <idiom> دادن چیزی به کسی
to buoy something [up] به کسی [چیزی] دل دادن
reimburses خرج چیزی را دادن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
push چیزی را زور دادن
pushes چیزی را زور دادن
pushed چیزی را زور دادن
to put in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to cut down [on] something چیزی را کاهش دادن
to smell [of] بوی [چیزی] دادن
to cut back [on] something چیزی را کاهش دادن
measure توقف رخ دادن چیزی
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
locus in quo جای رخ دادن چیزی
integrate درشکم چیزی جا دادن
to plug in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
integrating درشکم چیزی جا دادن
to cut something چیزی را کاهش دادن
integrates درشکم چیزی جا دادن
to discern someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
to make out someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
epitomizing صورت خارجی به چیزی دادن
move تغییر دادن محل چیزی
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
settle a score with someone <idiom> عین چیزی را به کسی پس دادن
catch up with (someone or something) <idiom> وقف دادن به کسی یا چیزی
moved تغییر دادن محل چیزی
moves تغییر دادن محل چیزی
pitch in <idiom> به چیزی پول یا کمک دادن
to weigh in [on something] تذکر دادن [در مورد چیزی]
to give somebody [something] a helping hand به کسی [چیزی ] یک دست دادن
to make amends for something کفاره دادن برای چیزی
to atone for something کفاره دادن برای چیزی
setover روی چیزی قرار دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
redoing انجام دادن مجدد چیزی
to fire up something با تحریک چیزی را افزایش دادن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
epitomising صورت خارجی به چیزی دادن
redo انجام دادن مجدد چیزی
redid انجام دادن مجدد چیزی
movement تغییر دادن محل چیزی
epitomizes صورت خارجی به چیزی دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
to cause the downfall of somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
to bring down somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
overglaze روی چیزی را لعاب دادن
contain قرار دادن چیزی در درون
contained قرار دادن چیزی در درون
representations عمل نشان دادن چیزی
to equip something چیزی را ساز و برگ دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
to get something to somebody تحویل دادن چیزی به کسی
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
to drop something off [at someone's] چیزی را [به کسی ] تحویل دادن
embowel در شکم چیزی قرار دادن
to p athing to a person کسی را از چیزی بهره دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
prevention مانع رخ دادن چیزی شدن
epitomises صورت خارجی به چیزی دادن
to put something to the vote درباره چیزی رای دادن
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
epitomized صورت خارجی به چیزی دادن
epitomised صورت خارجی به چیزی دادن
transfuse چیزی را نقل وانتقال دادن
contains قرار دادن چیزی در درون
epitomize صورت خارجی به چیزی دادن
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
hangers اسکلت یاچهارچوبهای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد
passed عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
CD دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
CDs دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
indents شروع و یا حرکت دادن یک متن به اندازه تعدادی فاصله از لبه چپ یا راست ابتدای کاغذ
indent شروع و یا حرکت دادن یک متن به اندازه تعدادی فاصله از لبه چپ یا راست ابتدای کاغذ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com