Total search result: 201 (11 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
Just under his nose. |
درست پایین پایش |
|
|
Other Matches |
|
maintop |
سکویی که درست در راس شاه دگل پایین واقع دارد |
surveillance |
پایش |
monitor |
پایش [پزشکی ] |
he is on his last legs |
پایش لب گوراست |
he isout of step |
پایش غلط است |
medical monitor |
دستگاه پایش [پزشکی] |
He sprained (twisted) his ankle. |
پایش پیچ خورد |
Nobody can catch up with him. |
کسی به پایش نمی رسد |
He tripped and fell . |
پایش گیر کرد وزمین خورد |
daisy cutter |
اسبی که پایش راکم از زمین بلندمیکند |
his leg rested on a stone |
پایش روی سنگی قرار گرفته بود |
He planted both his feet firmly in the ground . |
دوتا پایش را محکم کاشت روی زمین |
depress |
پایین دادن لوله پایین اوردن |
depresses |
پایین دادن لوله پایین اوردن |
downhaul |
پایین کشیدن رشته پایین کشنده |
meet |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
meets |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
joined |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
coincidence function |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد |
join |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
and |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد |
intersection |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
joins |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
OR function |
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد |
intersections |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
union |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود |
false |
1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست |
alternation |
تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند |
unions |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود |
either or operation |
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد |
conjunctions |
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود |
conjunction |
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود |
disjunction |
تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند |
assertion |
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود |
tempers |
درست ساختن درست خمیر کردن |
tempered |
درست ساختن درست خمیر کردن |
temper |
درست ساختن درست خمیر کردن |
down |
سوی پایین بطرف پایین |
vertically |
از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق |
judiciousness |
قضاوت درست تشخیص درست |
be the spitting image of someone <idiom> |
درست مثل کسی بودن [درست شبیه کسی به نظر رسیدن] |
control equipment |
ابزار وارسی ابزار پایش |
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] . |
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد. |
difference |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند |
differences |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند |
alternative |
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد |
exjunction |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند |
alternatives |
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد |
EXOR |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند |
exclusive |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند |
dispersion |
تابع منط قی که خروجی آن نادرست است وقتی تمام ورودی ها درست باشند و درست است وقتی یک ورودی نادرست باشد |
symmetric difference |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که هر دو ورودی مثل هم باشند |
denials |
تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد |
NAND function |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی نادرست است که تمام ورودی ها درست باشند و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد |
denial |
تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد |
except |
تابع منط قی که مقدار آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند. و وقتی نادرست است که ورودی ها مشابه باشند |
equality |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که یا دو ورودی درست باشند و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند |
subatmospheric |
پایین تر از جو |
submiss |
پایین |
shitu |
پایین |
further down |
پایین تر |
down |
پایین |
subteen |
پایین تر از سن 31 |
lower most |
پایین تر |
vide infara |
پایین |
de- |
پایین |
low level |
پایین |
beneath |
پایین تر |
beneath |
پایین |
neath or neath |
پایین |
neath or neath |
پایین تر |
sub- |
یا پایین تر |
lower |
پایین |
infara |
پایین تر |
infara |
پایین |
hypogenous |
پایین رو |
shorter |
پایین تر |
short |
پایین تر |
shortest |
پایین تر |
tailwater |
پایین اب |
lower limit |
حد پایین |
lowered |
پایین تر |
down stairs |
پایین |
bottoms |
پایین |
lowers |
پایین تر |
hereinafter [formal] <adv.> |
در پایین |
dowm |
پایین |
hereafter <adv.> |
در پایین |
below <adv.> |
در پایین |
bal |
از مچ پا به پایین |
bottom |
پایین |
low |
پایین |
below |
پایین |
flat |
پایین |
flattest |
پایین |
lower |
پایین تر |
thereinafter [archaic or formal] <adv.> |
در پایین |
lowering |
پایین تر |
underneath |
پایین |
nether world |
جهان پایین |
foot |
پایین بادبان |
neath or neath |
پایین زیرین |
mean low water |
اب پایین میانگین |
prolapse |
پایین افتادگی |
degrades |
پایین دادن |
lower threshold |
استانه پایین |
lowermost |
پایین ترین |
lowpass |
پایین گذار |
minor |
پایین رتبه |
degrade |
پایین دادن |
beneath |
از زیر پایین تر از |
depression |
پایین دادن |
depressions |
پایین دادن |
lower most |
پایین ترین |
descend |
پایین امدن |
nutant |
پایین افتاده |
prolapse |
پایین افتادن |
top down |
از بالا به پایین |
prolapsus |
پایین افتادگی |
pushdown |
پایین فشردنی |
top-down |
از بالا به پایین |
lower class |
طبقه پایین |
shutting |
پایین اوردن |
shuts |
پایین اوردن |
lower classes |
طبقه پایین |
shut |
پایین اوردن |
push down stack |
پایین فشردنی |
downfeed |
تغذیه رو به پایین |
descends |
پایین امدن |
low |
پایین اهسته |
nutate |
پایین افتادن |
oars down |
پارو پایین |
downmost |
پایین ترین |
feet |
پایین دامنه |
subordinating |
فرعی پایین تر |
subordinates |
فرعی پایین تر |
subordinated |
فرعی پایین تر |
subordinate |
فرعی پایین تر |
overhand |
از پایین ببالا |
low |
پایین ضعیف |
on the down grade |
پایین رونده |
face down feed |
خورد رو به پایین |
down draft |
جریان رو به پایین |
down current |
جریان رو به پایین |
comedown |
پایین رفتن |
lowest |
پایین ترین |
disrate |
پایین اوردن |
dim light |
نور پایین |
desceht |
پایین امدن |
infrahuman |
پایین تر از انسان |
decurrent |
پایین افتاده |
let down |
پایین کردن |
look down |
پایین امدن |
hereinbelow |
ازاین پایین تر |
hereinbelow |
در پایین این |
down stroke |
ضربه رو به پایین |
downward travel |
ضربه رو به پایین |
go dan barai |
رد کردن از پایین |
downward swing |
نوسان رو به پایین |
downward movement |
حرکت رو به پایین |
downward compatible |
سازگار رو به پایین |
downward compatibility |
سازگارمتمایل به پایین |
downtrend |
سیربطرف پایین |
download |
بارگیری پایین |
downfield |
میدان پایین |
go down |
پایین رفتن |
downward stroke |
ضربه رو به پایین |
catabatic |
پایین اینده |
bottommost |
پایین ترین |
nether |
زیر پایین |
nether |
واقع در پایین |
downward |
روبه پایین |
downward |
پایین زیرین |
low pass |
پایین گذر |
drives |
ضربه از پایین |
drive |
ضربه از پایین |
low resolution |
تفکیک پایین |
low resolution |
وضوح پایین |
lower limit |
کران پایین |
downstairs |
طبقه پایین |
low order |
مرتبه پایین |
low order |
پایین رتبه |
low activity |
فعالیت پایین |
low altitude |
ارتفاع پایین |
low wing |
بال پایین |
bottom up |
از پایین به بالا |
low energy |
انرژی پایین |
low frequency |
فرکانس پایین |
bate |
پایین اوردن |
alow |
روبه پایین |
low level |
در سطح پایین |
lower mast |
دکل پایین |
lee |
پایین باد |
to come down |
پایین امدن |
to beat down |
پایین اوردن |
the valley lies below |
ده در پایین است |
uoppon pyon soon koot |
کف دست پایین |
undermost |
پایین ترین |
the masses |
دستههای پایین تر |
the lower world |
جهان پایین |