Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
to stand across the road
درمیان جاده ایستادن
Other Matches
divided highway
[American E]
شاهراه چند خطی
[جاده رفت کاملا سوا از جاده آمد است]
underpasses
مسیر جاده در زیر پل هوایی جاده زیرجاده دیگری
underpass
مسیر جاده در زیر پل هوایی جاده زیرجاده دیگری
emerging traffic
جاده فرعی که از جاده اصلی بیرون آمده
merging traffic
ادغام جاده فرعی به جاده اصلی
road screen
پوشش و استتار جاده پوشاندن جاده
going
وضع جاده زمین جاده
service road
جاده کناری جاده سرویس
amidst
درمیان
alternates
یک درمیان
in between
درمیان
between
درمیان
midst
درمیان
alternated
یک درمیان
alternate
یک درمیان
amid
درمیان
altern
یک درمیان
betwixt
درمیان
twixt
درمیان
tween
درمیان
road distance
مسافت روی جاده یا مسافت طی شده از جاده
track clearer
جاده پاک کن جاده صاف کن راه صاف کن
amidships
درمیان کشتی
d. about
یک روز درمیان
encloses
درمیان گذاشتن
interlucent
درمیان درخشنده
triple space
دو خط درمیان کردن
affiliating
درمیان خودپذیرفتن
among
درمیان درزمرهء
enclose
درمیان گذاشتن
amid ships
درمیان کشتی
enclosing
درمیان گذاشتن
interject
درمیان انداختن
affiliates
درمیان خودپذیرفتن
every other d.
یک روز درمیان
Every three days .
سه روز درمیان
Among the people .
درمیان مردم
interjected
درمیان انداختن
affiliate
درمیان خودپذیرفتن
interjecting
درمیان انداختن
double space
یک خط درمیان نوشتن
every other day
یک روز درمیان
affiliated
درمیان خودپذیرفتن
interjects
درمیان انداختن
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
mediate
درمیان واقع شدن
cross file
یک درمیان در دو جهت قراردادن
mediated
درمیان واقع شدن
adopts
درمیان خود پذیرفتن
midship
واقع درمیان کشتی
medially
چنانکه درمیان باشد
alternates
یک درمیان امدن متناوب
alternate
یک درمیان امدن متناوب
across
ازاین سو بان سو درمیان
mediating
درمیان واقع شدن
adopting
درمیان خود پذیرفتن
adopt
درمیان خود پذیرفتن
alternated
یک درمیان امدن متناوب
mediates
درمیان واقع شدن
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
storage interleaving
درمیان انباره جای دادن
mediating
واقع درمیان غیر مستقیم
mediates
واقع درمیان غیر مستقیم
mediate
واقع درمیان غیر مستقیم
epizootic
منتشر شونده درمیان جانوران
in-
:درمیان گذاشتن جمع کردن
in
:درمیان گذاشتن جمع کردن
interscholastic
واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
pierglass
اینه قدی درمیان دوپنجره
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
epenthesis
الحاق حرفی درمیان کلمه
mediated
واقع درمیان غیر مستقیم
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
to run the gauntlet
درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
bass viol
ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
to put in
درمیان اوردن نقل قول کردن
ruderal
روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to get in a word edgeways
سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
intra
پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
triggerman
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
endobiotic
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intervale
پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
pyrenran
وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal
وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
canoness
زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations
ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
bran pie
فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gofer
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gophers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate
بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
ceases
ایستادن
ceased
ایستادن
cease
ایستادن
abides
ایستادن
abided
ایستادن
ceasing
ایستادن
to stand by
ایستادن
aby
ایستادن
abye
ایستادن
stops
ایستادن
stopping
ایستادن
stopped
ایستادن
stop
ایستادن
seogi
ایستادن
be under way
ایستادن
to come to a stand
ایستادن
stand
ایستادن
to fetch up
ایستادن
stagnates
از جنبش ایستادن
draw up
سیخ ایستادن
stagnating
از جنبش ایستادن
bail up
ایستادن دراختیارغارتگر
basophobia
هراس از ایستادن
haehiji daeh
ایستادن ازاد
haktari seogi
ایستادن لک لک وار
heisoku daeh
ایستادن خبردار
to stand fast
محکم ایستادن
to stand in the gap
دررخنه ایستادن
lie off
دور ایستادن
team line up
به صف ایستادن تیم
shiko dachi
ایستادن دایرهای
pyeonhi seogi
موازی ایستادن
outstand
بیشتر ایستادن
moa seogi
خبردار ایستادن
lineup
به صف ایستادن تیم
kiba dachi
ایستادن سوارکارانه
to stand at gaze
خیره ایستادن
to stand behind
پشت سر ایستادن
stagnated
از جنبش ایستادن
line-ups
به ترتیب ایستادن
line-up
به ترتیب ایستادن
line up
به ترتیب ایستادن
ap seogi
ایستادن معمولی
queued
در صف گذاشتن در صف ایستادن
queueing
در صف گذاشتن در صف ایستادن
queues
در صف گذاشتن در صف ایستادن
queue
در صف گذاشتن در صف ایستادن
to come to a stop
ایستادن
[مهندسی]
To stand in a queue (line).
توی صف ایستادن
hunker
سرپا ایستادن
standing room
جای ایستادن
To come to a halt(standstI'll).
ازحرکت ایستادن.
hustings
جای ایستادن و
fudo dachi
محکم ایستادن
stagnate
از جنبش ایستادن
kukutsu dachi
ایستادن در مقابل حریف
stopovers
در وسط راه ایستادن
abide by one's word
سر قول خود ایستادن
to come to a
بحالت خبردار ایستادن
koa seogi
ایستادن قلاب وار
stopover
در وسط راه ایستادن
ground
محل ایستادن توپزن
sanchin dachi
ایستادن ساعت شنی
neko ashi dachi
ایستادن گربه سان
to queue
[line]
up for tickets
برای بلیط در صف ایستادن
to stand at
[by]
the window
کنار پنجره ایستادن
anchor
ایستادن در دریا مهاری
anchoring
ایستادن در دریا مهاری
anchors
ایستادن در دریا مهاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
stand up
روی پا ایستادن ایستاده
joo choo seogi
ایستادن اسب سواری
stances
طرز ایستادن درتوپزنی
line-ups
ردیف ایستادن تیم
to stand by
ایستادن وتماشا کردن
stops
ایستادن توقف کردن
stopping
ایستادن توقف کردن
stopped
ایستادن توقف کردن
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
stop
ایستادن توقف کردن
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
To keep ones word. To stand by ones promise .
سر قول خود ایستادن
To stand like rock .
مانند کوه ایستادن
To stand to attention.
خبر دار ایستادن
beom seogi
گربه سان ایستادن
line-up
ردیف ایستادن تیم
to stand one's ground
بر سر دلیل خود ایستادن
line up
ردیف ایستادن تیم
to kick ones heels
چشم براه ایستادن
zenkatsu dachi
ایستادن متمایل به جلو
to stand by one's promise
سر قول خود ایستادن
stand-up
روی پا ایستادن ایستاده
stance
طرز ایستادن درتوپزنی
to stand by oneself
روی پای خود ایستادن
baro jireugi
ضربه دست مخالف ایستادن
away
خارج از نقطه ایستادن توپ زن
to stick to one's guns
پای کاری محکم ایستادن
floats
شناور ساختن روی اب ایستادن
floated
شناور ساختن روی اب ایستادن
ap joo choom
ایستادن اسب سواری بجلو
stations
محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
float
شناور ساختن روی اب ایستادن
station
محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
stationed
محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
bandae jireugi
ضربه دست موافق ایستادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com