Total search result: 211 (44 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
pass on <idiom> |
رد کردن چیزی که دیگر |
|
|
Search result with all words |
|
substitution |
جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر |
interchange |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanged |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanges |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanging |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
Other Matches |
|
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
lose |
نداشتن چیزی دیگر پس از این |
to p on one thing to another |
چیزی را به چیز دیگر انداختن |
loses |
نداشتن چیزی دیگر پس از این |
intruder |
قرار دادن چیزی در چیز دیگر |
exchange |
دادن چیزی به جای چیز دیگر |
She turned the conversation to another subject. |
او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد. |
exchanged |
دادن چیزی به جای چیز دیگر |
complete |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
exchanges |
دادن چیزی به جای چیز دیگر |
exchanging |
دادن چیزی به جای چیز دیگر |
intruders |
قرار دادن چیزی در چیز دیگر |
completed |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
completing |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
completes |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
alternatives |
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد |
substituting |
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر. |
alternative |
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد |
substituted |
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر. |
superimposes |
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر |
shared |
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر |
carries |
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر |
shares |
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر |
carrying |
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر |
share |
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر |
superimposing |
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر |
superimpose |
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر |
carry |
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر |
changer |
وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند |
substitute |
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر. |
inclusive |
چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود |
carried |
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر |
factors |
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد |
factor |
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد |
to lose track [of] |
فراموش کنند [یا دیگر ندانند] که شخصی [چیزی] کجا است |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
implicit function |
معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد |
plene administravit |
بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است |
transforming |
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر |
transformed |
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر |
transform |
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر |
transforms |
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
dependent |
غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست |
width |
اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
chips |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
chip |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
otherwise <adv.> |
به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر] |
calibrate |
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن |
calibrated |
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن |
calibrates |
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن |
calibrating |
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن |
junk |
پاک کردن یا حذف کردن از فایل ذخیره سازی که دیگر استفاده نمیشود |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
conversion |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
conversions |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
references |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
reference |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
some other time |
دفعه دیگر [وقت دیگر] |
tunnelling |
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد |
removing |
جابجا کردن به محل دیگر |
removes |
جابجا کردن به محل دیگر |
remove |
جابجا کردن به محل دیگر |
to lay on the table |
بوقت دیگر موکول کردن |
range alongside |
نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر |
passage of lines |
عبور کردن ازخط یک یکان دیگر |
scrape together <idiom> |
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن |
reinforcing |
در حال تقویت کردن یک یکان دیگر |
he was otherwise ordered |
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود |
transfer |
کپی کردن یک بخش از حافظه به محل دیگر |
adjourns |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
interpolated |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
overwrite |
و خراب کردن هر داده دیگر در این محل |
interpolates |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
interpolate |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
In at one ear and out at the other . <proverb> |
از یک گوش شنیدن و از یکى دیگر بدر کردن . |
transferring |
کپی کردن یک بخش از حافظه به محل دیگر |
adjourned |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
interpolating |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
adjourning |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
adjourn |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
transfers |
کپی کردن یک بخش از حافظه به محل دیگر |
shifted |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shifts |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shift |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
switches |
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار |
switched |
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار |
switch |
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار |
telephones |
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر |
standalone |
که بدون نیاز به وسیله دیگر قابل کار کردن است |
powering |
خاموش کردن منبع الکتریسیته کامپیوتر یا قطعه الکترونیک دیگر |
powers |
خاموش کردن منبع الکتریسیته کامپیوتر یا قطعه الکترونیک دیگر |
telephone |
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر |
powered |
خاموش کردن منبع الکتریسیته کامپیوتر یا قطعه الکترونیک دیگر |
telephoning |
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر |
to play up to another actor |
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید |
power |
خاموش کردن منبع الکتریسیته کامپیوتر یا قطعه الکترونیک دیگر |
telephoned |
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر |
rain check <idiom> |
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر |
metafile |
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
he had no more no to say |
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت |
saves |
امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر |
save |
امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر |
saved |
امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر |
projection print |
روش تهیه نقشه یا عکس بااستفاده از روش بزرگ کردن یا کوچک کردن فیلم یک عکس دیگر چاپ تصویری |
flavoring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
lyophilization |
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا |
flavouring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavourings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavorings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
to prescribe something [legal provision] |
چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق] |
prejudged |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudges |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudging |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudge |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
to tarnish something [image, status, reputation, ...] |
چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ] |
referred |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
refers |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
set loose <idiom> |
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن |
refer |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
fraise |
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن |
to pull off something [contract, job etc.] |
چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی] |
to pirate something |
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن] |
premeditate |
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن |
sifting |
روشی از مرتی کردن داخلی که بوسیله ان رکوردهاحرکت داده می شوند تا ورودرکوردهای دیگر را مجازسازند |
HTML |
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد |
quantifying |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantified |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
to throw light upon |
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن |
quantify |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantifies |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
cession |
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری |
valuate |
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن |
to instigate something |
چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ] |
port |
مدار یا اتصالی که به کامپیوتر امکان خارج کردن یا ارسال داده به ماشین دیگر یا وسیله دگر میدهد |
trans shipment |
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر |
denounces |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounced |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denouncing |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounce |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
beck |
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی |
minding |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
to beg for a thing |
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن |
mind |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
reference |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
minds |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
briefer |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
briefed |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
references |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
briefest |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
brief |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
to lock somebody [yourself] out [of something] |
در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده] |
fill |
پر کردن چیزی |
to reason out something |
چیزی را حل کردن |
to work out something |
چیزی را حل کردن |
defrosting |
یخ چیزی را اب کردن |
defrosted |
یخ چیزی را اب کردن |
defrost |
یخ چیزی را اب کردن |
to throw something overboard |
چیزی را ول کردن |
fills |
پر کردن چیزی |
deduct |
کم کردن چیزی از کل |
deducts |
کم کردن چیزی از کل |
deducting |
کم کردن چیزی از کل |
deducted |
کم کردن چیزی از کل |
defrosts |
یخ چیزی را اب کردن |
to cut down [on] something |
چیزی را کم کردن |
make do with something |
با چیزی تا کردن |
to cut back [on] something |
چیزی را کم کردن |
make something do |
با چیزی تا کردن |
to smell at something |
چیزی را بو کردن |
to cut something |
چیزی را کم کردن |
personal |
محدوده سیستمهای بی سیم ارتباطی که امکان رد و بدل کردن داده کامپیوتر با وسایل دیگر مثل چاپگر یا PDA را فراهم میکند |