Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (30 milliseconds)
English
Persian
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
Other Matches
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit
روز روشن روشن کردن
daylight
روز روشن روشن کردن
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati
روشن ضمیران روشن فکران
refreshes
روشن کردن
illuminating
روشن کردن
clarifies
روشن کردن
clearer
: روشن کردن
clear
: روشن کردن
relume
روشن کردن
emblaze
روشن کردن
clarifying
روشن کردن
clarify
روشن کردن
illumines
روشن کردن
illumining
روشن کردن
brightens
روشن کردن
to switch on
روشن کردن
to shed light on
روشن کردن
illume
روشن کردن
to fire up
روشن کردن
power up
روشن کردن
illumined
روشن کردن
illumine
روشن کردن
refreshed
روشن کردن
brighten
روشن کردن
illuminates
روشن کردن
refresh
روشن کردن
to clear up
روشن کردن
illuminate
روشن کردن
brightened
روشن کردن
brightening
روشن کردن
power on
روشن کردن
clears
: روشن کردن
elucidates
روشن کردن
elucidate
روشن کردن
fire up
روشن کردن
ignited
روشن کردن
lumine
روشن کردن
clearest
: روشن کردن
ignites
روشن کردن
light
روشن کردن
igniting
روشن کردن
ignite
روشن کردن
elucidated
روشن کردن
lighted
روشن کردن
elucidating
روشن کردن
to bring tl light
روشن کردن
lightest
روشن کردن
turn on
روشن کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
ignite
روشن کردن گیراندن
refurbish
روشن و تازه کردن
refurbished
روشن و تازه کردن
owl light
کمی روشن کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
colds
روشن کردن یک کامپیوتر
To light ( kindle) a fire.
آتش روشن کردن
restart
روشن کردن دوباره
cold start
دوباره روشن کردن
lighten
درخشیدن روشن کردن
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
explicated
روشن کردن فاهرکردن
explicate
روشن کردن فاهرکردن
igniting
روشن کردن گیراندن
explicating
روشن کردن فاهرکردن
ignites
روشن کردن گیراندن
refurbishing
روشن و تازه کردن
ignited
روشن کردن گیراندن
lightens
درخشیدن روشن کردن
lightening
درخشیدن روشن کردن
lightened
درخشیدن روشن کردن
explicates
روشن کردن فاهرکردن
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
coldest
روشن کردن یک کامپیوتر
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
colder
روشن کردن یک کامپیوتر
clarify
روشن کردن یا شدن
clarifying
روشن کردن یا شدن
to play with fire
آتش روشن کردن
illuminating
روشن کردن منطقه
to light a cigarette
سیگاری را روشن کردن
illuminate
روشن کردن منطقه
To light a fire .
آتش روشن کردن
to kindle
آتش روشن کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
illuminates
روشن کردن منطقه
clarifies
روشن کردن یا شدن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
alight
روشن کردن اتش زدن
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
upstart
یکه خوردن روشن کردن
alights
روشن کردن اتش زدن
alighting
روشن کردن اتش زدن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
alighted
روشن کردن اتش زدن
search light illumination
روشن کردن منطقه با نورافکن
clears
پیام کشف روشن کردن
enlightens
روشن کردن تعلیم دادن
enlighten
روشن کردن تعلیم دادن
clearer
پیام کشف روشن کردن
clear
پیام کشف روشن کردن
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
mezzotinto
نقاشی سایه روشن کردن
clearest
پیام کشف روشن کردن
shines
براق کردن روشن شدن
illuminations
روشن کردن منطقه روشنایی
shine
براق کردن روشن شدن
enlightening
روشن کردن تعلیم دادن
illumination
روشن کردن منطقه روشنایی
mezzotint
نقاشی سایه روشن کردن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illume
منور کردن روشن فکر ساختن
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
illumination plan
طرح روشن کردن منطقه نبرد
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
format
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
shadow RAM
ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
illumination by reflection
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
formats
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
to goose
[American E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
to rev
[British E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
sensed
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
autos
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
auto
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
senses
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
squawking
در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
pictured
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictures
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picturing
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
flares
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
monitor
برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors
برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored
برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
kernel
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
smoke test
بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
course light
روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
liberal education
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
to jump-start an engine
موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
wands
دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
wand
دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
chain-smokes
سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoked
سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoking
سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoke
سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
elucidates
روشن
diaphanous
روشن
elucidated
روشن
shrillest
روشن
shriller
روشن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com