Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
wear down
<idiom>
زوارچیزی دررفتن ،بااستفاده مکرر خراب شدن
Other Matches
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faults
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
dud
ترقه خراب هرچیز خراب
beneficial
پرمنفعت بااستفاده
to run away
دررفتن
scuttles
دررفتن
scuttling
دررفتن
run away with
<idiom>
دررفتن
to run out
دررفتن
get out
دررفتن
scuttled
دررفتن
scuttle
دررفتن
abscond
دررفتن
flare
از جا دررفتن
flares
از جا دررفتن
ledgering
ماهیگیری بااستفاده از وزنه
worming
ماهیگیری بااستفاده از کرم
leg ride and far leg hook
بغل رومی بااستفاده از پا
keep one's head above water
قصر دررفتن
(get) carried away
<idiom>
ازکوره دررفتن
lose one's temper
<idiom>
از کوره دررفتن
escapes
دررفتن فرارکردن
take a powder
<idiom>
دررفتن ،فرارکردن
quails
ازمیدان دررفتن
escaped
دررفتن فرارکردن
escaping
دررفتن فرارکردن
quail
ازمیدان دررفتن
escape
دررفتن فرارکردن
visual flight
پرواز بااستفاده از ناوبری بصری
celestial navigation
ناوبری بااستفاده از صور فلکی
radio navigation
ناوبری بااستفاده از امواج بی سیم
take to the woods
<idiom>
دررفتن وپنهان شدن
absconds
دررفتن رونشان ندادن
absconding
دررفتن رونشان ندادن
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
absconded
دررفتن رونشان ندادن
electronically
مراجعه به دستورات بااستفاده از روشهای الکترونیکی
starboard tack
حرکت قایق بااستفاده از باددر سمت راست
microfloppy disk drive
وسیله ذخیره اطلاعات بااستفاده از میکرودیسکهای لغزان
edp
پردازش داده بااستفاده از قط عات کامپیوتری و الکترونیکی
visual flight
پرواز بااستفاده ازناوبری به کمک عوارض زمین
screen
ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
screens
ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
screening, screenings
ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
screened
ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
liquid crystal bar graph panel indicator
شاخص گراف- میله بااستفاده از قطعات کریستال مایع
localizer mode
روش کنترل هواپیما بااستفاده از انتن سمت نما
long base method
روش تقاطع نقشه برداری بااستفاده از یک باز طولانی
influence sweep
پاکسازی میدان مین بااستفاده از امواج رادار یارادیویی
wet rating
توان یا تراست بااستفاده ازمکانیزم تزریق اب یا ترکیب اب و متانل
volumenometer
التی که به وسیله ان بااستفاده از قانون .....حجم چیزی را می سنجند
repetitious
مکرر
eternities
مکرر
eternity
مکرر
bis
مکرر
repeated
مکرر
continual
مکرر
eternal
مکرر
repetitive
مکرر
manyfold
مکرر
coupled mode
روش کنترل پرواز خودکار بااستفاده از سیستم هدایت زمینی
radio fix
تعیین محل فرستنده دشمن یاخودی بااستفاده از دو یا چندایستگاه به گوش
electrothermal printer
چاپگری با سرعت زیاد بااستفاده از عناصر گرمازا چاپگر حرارتی
resort
ملاقات مکرر
times without number
بطور مکرر
resorted
ملاقات مکرر
resorts
ملاقات مکرر
unfrequented
غیر مکرر
tautologize
مکرر گویی
repeating field
فیلد مکرر
recurrenge
وقوع مکرر
rebuy
خرید مکرر
rebroadcast
برنامه مکرر
repeating fraction
کسر مکرر
multiple ionization
یونش مکرر
crepitation
انفجار مکرر
old hat
آشنا و مکرر
repeating decimal
اعشاری مکرر
all the time
<idiom>
به طور مکرر
frequent visiting
دیدنی مکرر
catalexia
مکرر خوانی
compulsiveness
مکرر کاری
repeating label
برچسب یا مطلب مکرر
haunts
خطور مراجعه مکرر
theatergoer
شخصی که مکرر به تئاترمیرود
haunt
خطور مراجعه مکرر
recurring decimal
اعشاری مکرر
[ریاضی]
ages
شکستن جسم با فشارهای مکرر
age
شکستن جسم با فشارهای مکرر
commuter
رفت و آمد کنندهی مکرر
repeat
مکرر کردن تکرار شدن
commuters
رفت و آمد کنندهی مکرر
repeats
مکرر کردن تکرار شدن
polar motion
وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
bain index
شاخصی که بااستفاده از اختلاف بین قیمت و هزینه کل متوسط قدرت انحصار را اندازه گیری میکند
pattern
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
That's old hat!
<idiom>
این که آشنا و مکرر
[پیش پا افتاده ]
است!
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
patterns
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
to frequent a place
بجایی بطور مکرر رفت و آمد کردن
globetrotter
کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر میکند
globetrotters
کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر میکند
shadow page
محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
shadow memory
محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
avianize
ضعیف کردن ویروس بعلت کشت مکرر در جنین جوجه
resort
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resorted
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resorts
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
homing guidance
هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
stick check
دور کردن گوی از گوی دار بااستفاده از چوب
relateral tell
مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
scarpbook
عملکردی که متن و تصاویر رابرای استفاده مکرر درمستندات ذخیره میکندمجموعه مرقع
format
قالب فرم خالی یا صفحه مکرر ذخیره شده در یک ترمینال تا مکررا ارسال شود
formats
قالب فرم خالی یا صفحه مکرر ذخیره شده در یک ترمینال تا مکررا ارسال شود
refresh
قطعه RAM پویا که مدار توکار دارد برای تولید سیگنالهای تنظیم که امکان باریابی داده هنگام قط ع برق میدهد بااستفاده از باتری پشتیبان
refreshed
قطعه RAM پویا که مدار توکار دارد برای تولید سیگنالهای تنظیم که امکان باریابی داده هنگام قط ع برق میدهد بااستفاده از باتری پشتیبان
refreshes
قطعه RAM پویا که مدار توکار دارد برای تولید سیگنالهای تنظیم که امکان باریابی داده هنگام قط ع برق میدهد بااستفاده از باتری پشتیبان
teleran system
نوعی سیستم ناوبری که بااستفاده از رادارهای زمینی و سیستم تلویزیونی هواپیماهای سرگردان دراطراف محوطه فرودگاه را به باند هدایت میکند
overstriking
توانایی یک چاپگر نسخه چاپی برای ضربه مکرر زدن به کاراکتربه منظور تولید حالت نمایانتری از ان
cycles
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycled
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycle
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
voice grade channel
ارتباطات کامپیوتر به کامپیوتر بااستفاده از خطوط عادی بکاربرده شده در ارتباطات تلفنی مجرای از دریچه صدایی
magnaflux
نام انحصاری تست غیرمخربی برای مواد مغناطیسی بااستفاده از میدانهای مغناطیسی و مواد فلورسان
gall
حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
galls
حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
anagram
استفاده از ترکیب رمزها برای کشف پیام کشف پیام بااستفاده از رمزهای مرکب
anagrams
استفاده از ترکیب رمزها برای کشف پیام کشف پیام بااستفاده از رمزهای مرکب
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
procedure
بخش کوچک کد دستورات کامپیوتری که حاوی تابع مکرر است و از برنامه اصلی قابل فراخوانی است
control stick
سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
out of order
خراب
in a bad order
خراب
ill conditioned
خراب
stickit
خراب
broken
<adj.>
خراب
tumbledown
خراب
undone
خراب
alienated
خراب
in bad repair
خراب
haywire
خراب
out of repair
خراب
rotten
خراب
off the rails
خراب
out of action
خراب
wastery
خراب
ruinous
خراب
out of condition
خراب
wastry
خراب
out of gear
خراب
in disrepair
خراب
out of use
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
spoilable
خراب شدنی
out of service
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
inoperative
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
make havoc with
خراب کردن
down
[out of action, not in use]
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
there is a screw loose
خراب است
withering
خراب کننده
the road was impaired
جاده خراب شد
that city lies in ruins
ان شهر خراب
disabled
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
out of blast
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
not in use
[American]
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
to fall apart
خراب شدن
corrupting
خراب کردن
out of kelter
خراب مختل
overtumble
خراب کردن
pull down
خراب کردن
take down
خراب کردن
nonworking
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
mar
خراب کردن
rot gut
معده خراب کن
rough sea
دریای خراب
to break down
خراب کردن
to bring to nought
خراب کردن
zonked
مست و خراب
whacked
مست و خراب
pissed
مست و خراب
demolition
خراب کردن
to be shot
خراب بودن
to be kaput
خراب بودن
blotto
مست و خراب
wrech
خراب شدن
corrupts
خراب کردن
go haywire
<idiom>
خراب شدن
demolitions
خراب کردن
There is something wrong with the ...
... خراب است.
corrupt
خراب کردن
corrupted
خراب کردن
go to pot
<idiom>
خراب کردن
wreakful
خراب کننده
marred
خراب کردن
to lay in ruin
خراب کردن
to go wrong
خراب شدن
to go to the bad
خراب شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com