English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
Other Matches
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit روز روشن روشن کردن
daylight روز روشن روشن کردن
puffer سیگاری
smoker سیگاری ها
ash-hole زیر سیگاری
non-smoker غیر سیگاری ها
in the non-smoking section در قسمت غیر سیگاری ها
tubular لوله مانند سیگاری شکل
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
Could we have a table in the non-smoking section? آیا ممکن است میز ما در قسمت غیر سیگاری ها باشد؟
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
brightened روشن کردن
relume روشن کردن
ignites روشن کردن
brightening روشن کردن
emblaze روشن کردن
brighten روشن کردن
to clear up روشن کردن
ignited روشن کردن
brightens روشن کردن
igniting روشن کردن
clear : روشن کردن
to switch on روشن کردن
light روشن کردن
illuminating روشن کردن
to fire up روشن کردن
lighted روشن کردن
lightest روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
clearer : روشن کردن
clearest : روشن کردن
turn on روشن کردن
refreshes روشن کردن
elucidating روشن کردن
to shed light on روشن کردن
illuminate روشن کردن
lumine روشن کردن
illumining روشن کردن
illumines روشن کردن
illumined روشن کردن
illumine روشن کردن
power up روشن کردن
clarifies روشن کردن
power on روشن کردن
clarifying روشن کردن
elucidates روشن کردن
refresh روشن کردن
illuminates روشن کردن
illume روشن کردن
fire up روشن کردن
clears : روشن کردن
clarify روشن کردن
refreshed روشن کردن
elucidate روشن کردن
elucidated روشن کردن
ignite روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
illuminates روشن کردن منطقه
ignite روشن کردن گیراندن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
ignited روشن کردن گیراندن
explicate روشن کردن فاهرکردن
ignites روشن کردن گیراندن
lightens درخشیدن روشن کردن
illuminate روشن کردن منطقه
owl light کمی روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
explicating روشن کردن فاهرکردن
lightened درخشیدن روشن کردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
lighten درخشیدن روشن کردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
cold start دوباره روشن کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
restart روشن کردن دوباره
cold روشن کردن یک کامپیوتر
lightening درخشیدن روشن کردن
to kindle آتش روشن کردن
to play with fire آتش روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
clarifies روشن کردن یا شدن
clarify روشن کردن یا شدن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
clarifying روشن کردن یا شدن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
refurbish روشن و تازه کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
illuminating روشن کردن منطقه
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
shines براق کردن روشن شدن
alighted روشن کردن اتش زدن
clears پیام کشف روشن کردن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
shine براق کردن روشن شدن
alighting روشن کردن اتش زدن
alights روشن کردن اتش زدن
clearest پیام کشف روشن کردن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
upstart یکه خوردن روشن کردن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
clearer پیام کشف روشن کردن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
clear پیام کشف روشن کردن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
alight روشن کردن اتش زدن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
illume منور کردن روشن فکر ساختن
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
formats تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
format تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
shadow RAM ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
autos امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
auto امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
to rev [British E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
senses روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
sense روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
squawking در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
pictures که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picturing که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictured که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
flare گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flares گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
smoke test بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
course light روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
wand دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
wands دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
chain-smoking سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoke سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com