English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
Other Matches
agree موافقت کردن موافق بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
put-up برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
put up برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
levy a sum on a person's property تامین خواسته کردن
assimilates سازش کردن
agrees سازش کردن
meet سازش کردن
agreeing سازش کردن
comport سازش کردن
agree سازش کردن
assimilating سازش کردن
meets سازش کردن
comported سازش کردن
assimilated سازش کردن
compounds سازش کردن
come to terms سازش کردن
compounded سازش کردن
comports سازش کردن
compound سازش کردن
comporting سازش کردن
compromis سازش کردن
assimilate سازش کردن
to a oneself to سازش کردن
brooking تحمل کردن سازش کردن
brooked تحمل کردن سازش کردن
brook تحمل کردن سازش کردن
settle تصفیه کردن سازش کردن
settles تصفیه کردن سازش کردن
brooks تحمل کردن سازش کردن
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
see eye to eye <idiom> موافق بودن
string along موافق بودن
go along موافق بودن
adapt موافق بودن
to go along موافق بودن
to agree on something سازش کردن با چیزی
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
to agree on something موافق بودن با چیزی
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
adapts وفق دادن موافق بودن
adapting وفق دادن موافق بودن
fellow countryman موافق کردن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
compounding a felony سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
adaptable organism موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
to be on guard بودن احتیاط کردن
jollify کردن سرخوش بودن
to keep guard بودن احتیاط کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
contains شامل بودن خودداری کردن
tallied تطبیق کردن مطابق بودن
to take notice اعتنا کردن بهوش بودن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
have مجبور بودن وادار کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
necessitates ایجاب کردن مستلزم بودن
comport جور بودن تحمل کردن
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
perpetrating مرتکب کردن مقصر بودن
possess تصرف کردن دارا بودن
possesses تصرف کردن دارا بودن
possessing تصرف کردن دارا بودن
to take notice ملتفت بودن توجه کردن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
necessitating ایجاب کردن مستلزم بودن
tally تطبیق کردن مطابق بودن
contain شامل بودن خودداری کردن
governs حاکم بودن فرمانداری کردن
contained شامل بودن خودداری کردن
having مجبور بودن وادار کردن
comported جور بودن تحمل کردن
trut اعتماد کردن به امیدوار بودن
exceeded تجاوز کردن متجاوز بودن
perpetrate مرتکب کردن مقصر بودن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
maintained حمایت کردن از مدعی بودن
exceed تجاوز کردن متجاوز بودن
maintains حمایت کردن از مدعی بودن
adheres طرفدار بودن وفا کردن
randan سرخوش بودن نشاط کردن
adhere طرفدار بودن وفا کردن
adhered طرفدار بودن وفا کردن
adhering طرفدار بودن وفا کردن
maintain حمایت کردن از مدعی بودن
holds متصرف بودن جلوگیری کردن از
necessitated ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitate ایجاب کردن مستلزم بودن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
comporting جور بودن تحمل کردن
gift of the gab <idiom> درصحبت کردن ماهر بودن
perpetrates مرتکب کردن مقصر بودن
comports جور بودن تحمل کردن
perpetrated مرتکب کردن مقصر بودن
exceeds تجاوز کردن متجاوز بودن
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
adequateness طرفدار بودن وفا کردن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
entailed شامل بودن فراهم کردن
ambulate حرکت کردن درحرکت بودن
espy جاسوس بودن بازرسی کردن
espying جاسوس بودن بازرسی کردن
entail شامل بودن فراهم کردن
alluding افهار کردن مربوط بودن به
benefit احسان کردن مفید بودن
vacillated مردد بودن نوسان کردن
benefited احسان کردن مفید بودن
vacillates مردد بودن نوسان کردن
benefiting احسان کردن مفید بودن
espies جاسوس بودن بازرسی کردن
vacillate مردد بودن نوسان کردن
espied جاسوس بودن بازرسی کردن
concern دلواپس کردن نگران بودن
correspound مناسب بودن مکاتبه کردن
minds موافبت کردن ملتفت بودن
concerns دلواپس کردن نگران بودن
gestate ابستن بودن حمل کردن
behoove فرض بودن اقتضاء کردن
behove فرض بودن اقتضاء کردن
entails شامل بودن فراهم کردن
look out نگهبانی کردن موافب بودن
to wear two faces دورویی کردن دوروودورنگ بودن
entailing شامل بودن فراهم کردن
vacillating مردد بودن نوسان کردن
allude افهار کردن مربوط بودن به
minding موافبت کردن ملتفت بودن
alludes افهار کردن مربوط بودن به
alluded افهار کردن مربوط بودن به
range تغییر کردن یا متفاوت بودن
ranges تغییر کردن یا متفاوت بودن
mind موافبت کردن ملتفت بودن
govern حاکم بودن فرمانداری کردن
governed حاکم بودن فرمانداری کردن
ranged تغییر کردن یا متفاوت بودن
smooths صاف کردن بدون اشکال بودن
applying درخواست کردن شامل حال بودن
safing از حالت مسلح بودن خارج کردن
apply درخواست کردن شامل حال بودن
beseech درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
applies درخواست کردن شامل حال بودن
beseeches درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
beseeched درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
snafu اشفته بودن درهم وبرهم کردن
synchronises همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
smoothed صاف کردن بدون اشکال بودن
smooth صاف کردن بدون اشکال بودن
synchronizes همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
smoothest صاف کردن بدون اشکال بودن
synchronising همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
stick around تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
itinerate سیار بودن مسافرت تبلیغاتی کردن
impend اویزان کردن در شرف وقوع بودن
synchronize همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
assort طبقه بندی کردن مناسب بودن
fuddle دائم الخمر بودن گیج کردن
synchronised همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency . فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
scrimmage در تکاپو بودن دست وپنجه نرم کردن
overlooking مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
overlooks مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
scrimmages در تکاپو بودن دست وپنجه نرم کردن
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
overlook مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
to cry wolf too often کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
overlooked مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
to meet the eye چشم نظر را جلب کردن نمودار بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com