Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
To be in debt up to ones ears.
غرق بدهی بودن
Other Matches
conversion
استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions
استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
liability
بدهی
liabilities
بدهی
liability to disease
بدهی
debited
بدهی
due
بدهی
debts
بدهی
debiting
بدهی
indebtedness
بدهی
debits
بدهی
debit
بدهی
debt
بدهی
due bill
سند بدهی
credit note
سند بدهی
floating debt
بدهی متغیر
back
بدهی پس افتاده
liabilities and assets
بدهی و دارایی
legal liability
بدهی قانونی
liability insurance
بیمه بدهی
debt perpetrator
مرتکب بدهی
debit card
کارت بدهی
debit
ستون بدهی
debit note
صورتحساب بدهی
debt burden
بار بدهی
to get into debt
بدهی پیداکردن
debit
حساب بدهی
liquidation
پرداخت بدهی
backs
بدهی پس افتاده
debts
بدهی داشتن
admission of liability
قبول بدهی
absolute liability
بدهی مطلق
book debts
بدهی دفتری
debits
حساب بدهی
capital liability
بدهی سرمایه
debits
ستون بدهی
oxygen debt
بدهی اکسیژن
capital liability
بدهی درازمدت
net debt
بدهی خالص
bank overdraft
بدهی به بانک
arrear
بدهی معوق
arrear
بدهی پس افتاده
the d. of a debt
پرداخت بدهی
public debt
بدهی دولت
private debt
بدهی خصوصی
debt perpetrator
خطاکار در بدهی
an active debt
بدهی با ربح
acknowledgement of debt
اقرار به بدهی
acknowladgement of debt
قبول بدهی
to be in debt
بدهی داشتن
debt
بدهی داشتن
debited
حساب بدهی
credit notes
سند بدهی
contingent liability
بدهی احتمالی
debited
ستون بدهی
promissory notes
سند بدهی
promissory notes
برگه بدهی
promissory note
برگه بدهی
contingent liability
بدهی اتفاقی
debiting
حساب بدهی
promissory note
سند بدهی
national debt
بدهی ملی
debiting
ستون بدهی
collective liability
بدهی جمعی
current liability
بدهی جاری
due
بدهی موعد پرداخت
rebates
پرداخت قسمتی از بدهی
rebate
پرداخت قسمتی از بدهی
debits
در ستون بدهی گذاشتن
debited
در ستون بدهی گذاشتن
debiting
در ستون بدهی گذاشتن
embarrassed with debts
زیر بار بدهی
debit
در ستون بدهی گذاشتن
monetization
پرداخت نقدی بدهی
default
عدم پرداخت بدهی
defaulted
عدم پرداخت بدهی
defaulting
عدم پرداخت بدهی
defaults
عدم پرداخت بدهی
consolidated debt
بدهی یک کاسه شده
to pay one's way
بدهی بهم نزدن
realization
[American E]
[of something]
پرداخت بدهی
[اقتصاد]
solvency
توانایی پرداخت بدهی
chargeable
قابل بدهی یا پرداخت
charge account
حساب بدهی مشتری
liquidation
[of something]
پرداخت بدهی
[اقتصاد]
realisation
[British E]
[of something]
پرداخت بدهی
[اقتصاد]
up to the eyes in debt
تا گردن زیر بدهی
i paid the debt plus interest
بدهی را با بهره ان دادم
deep in debt
تا گردن زیر بدهی
insolvency
عدم توانایی در پرداخت بدهی
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
Do you have an extra pen to lend me?
یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
to keep ones he above water
از زیر بدهی بیرون آمدن
debit
به حساب بدهی کسی گذاشتن
debiting
به حساب بدهی کسی گذاشتن
debited
به حساب بدهی کسی گذاشتن
emcumbered with debts
زیر بار قرض یا بدهی
debits
به حساب بدهی کسی گذاشتن
to pay off a debt
[mortgage]
بدهی
[رهنی]
را قسطی پرداختن
amortization
پرداخت بدهی به اقساط مساوی
to keep ones head above water
خود را از بار بدهی رها کردن
billing
صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
monetization
پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
You must account for every penny.
باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
omittance is no quit tance
بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
debt of record
بدهی قانونی record of court محکوم به
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
pay off
با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
tax avoidance
اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
deficit
کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits
کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
working capital
مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
debt discount
تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
an insolvent estate
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
debt of honour
بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
Could you move the table a little bit ?
ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
good riddance
<idiom>
وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
delegatee
کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
elegit
حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
current liability
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
judgement dept
بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
lien
حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
moons
سرگردان بودن اواره بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
have
مالک بودن ناگزیر بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
resides
ساکن بودن مقیم بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
owed
مدیون بودن مرهون بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com