Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
there is time and place for everything
<proverb>
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
Other Matches
to the best of ones ability
تا جایی که کسی توان آن را دارد
altar-steps
[بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
altar-stair
[بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
insert
مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
inserting
مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
inserts
مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
local
<adj.>
مکانی
regional
<adj.>
مکانی
locative
مکانی
local
مکانی شهری
position habit
عادت مکانی
position response
پاسخ مکانی
clearing out
[of a place]
اخراج
[از مکانی]
locals
مکانی موضعی
local
مکانی موضعی
locals
مکانی شهری
locative
حالت مکانی
parabola
قطع مکانی
location chart
نگاره مکانی
parabolas
قطع مکانی
place value
ارزش مکانی
place utility
مطلوبیت مکانی
positional notation
نشان گذاری مکانی
locations
جایگاه وضعیت مکانی جا دادن
on the move
<idiom>
حرکت از مکانی به مکان دیگر
location
جایگاه وضعیت مکانی جا دادن
put on the map
<idiom>
باعث معروف شدن مکانی
relative
اطلاعات مکانی دررابط ه با یک نقط ه مرجع
lay over
<idiom>
به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
point
نکته
poniter
نکته
remarks
نکته
word for word
<adv.>
نکته به نکته
verbatim
<adv.>
نکته به نکته
to the letter
<adv.>
نکته به نکته
letter for letter
<adv.>
نکته به نکته
faithfully
<adv.>
نکته به نکته
MOT
نکته
remarking
نکته
MOTs
نکته
exactly
<adv.>
نکته به نکته
remarked
نکته
remark
نکته
bit mapped screen
pixel یک صفحه نمایش که در ان هر سلول تصویری میتوانددر ارتباط با مکانی از حافظه
quodlibet
نکته عالی
prig
نکته گیر
punctiliousness
نکته گیری
scrutator
نکته سنج
quodlibet
نکته قابل
prigs
نکته گیر
nicely
نکته باریک
an inappropriate remark
نکته ای بیجا
punctiliously
نکته سنج
punctilious
نکته سنج
an uncalled-for remark
نکته ای ناخوانده
generalities
نکته کلی
finesse
نکته بینی
generality
نکته کلی
niftier
نکته دان
nifty
نکته دان
mosul
نکته کلمه
niftiest
نکته دان
red herring
نکته انحرافی
gist
لب کلام نکته مهم
subtility
نکته باریک دقیقه
shortcomings
نکته ضعف کمبود
shortcoming
نکته ضعف کمبود
to split hairs
نکته گیری کردن
particular
دقیق نکته بین
hypergnosis
نکته پردازی بیمارگون
hypergnosia
نکته پردازی بیمارگون
epigrammatical
نکته دار هجوامیز
get to the heart of
<idiom>
مهمترین نکته را گرفتن
punctual
لایتجزی نکته دار
that point was of p interest
ان نکته جالبیست ویژهای داشت
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
punctilio
نکته دقیق در ایین رفتار
It is a very subtle point.
نکته بسیار ظریفی است
talking point
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
high light
تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
hit the high spots
<idiom>
روی نکته اصلی تمرکز کردن
talking points
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
I'll give you that
[much]
.
دراین نکته اعتراف می کنم
[که حق با تو است]
.
groupies
دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
groupie
دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
to beg the question
نکته مورد منازعه رامسلم فرض کردن
issue of fact
نکته موضوع بحث که درنتیجه انکار مطلبی پیدامیشود
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
he rode me off on a side issue
نکته فرعی پیش اورده مراازاصل مطلب پرت کرد
plenum method
طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
Walls have ears
<idiom>
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
charnel house
جایی که
minx
زن هر جایی
wherever
جایی که
someplace
یک جایی
n tuple
N جایی
someplace
جایی
inopportunity
بی جایی
inopportuneness
بی جایی
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
shifted
جابه جایی
transposition
جابه جایی
displacement
جابه جایی
scratch where it itches
هر جایی را که میخاردبخارانید
from the outside
از خارج
[از جایی]
banal
همه جایی
commonplace
همه جایی
gas log
جایی که گازمیسوزد
immutability
پا بر جایی ثبات
shift
جابه جایی
shifts
جابه جایی
translocation
جابه جایی
I have no place (nowhere) to go.
جایی ندارم بروم
p.of the ways
جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
drive displacement
جابه جایی سائق
Somewhere in the darkness
جایی در میانی تاریکی
to go about
ازجایی به جایی رفتن
attender
شخص حاضر در جایی
to hunker down in a place
در جایی پناه بردن
locomotor behavior
رفتار جابه جایی
somewhere
یک جایی دریک محلی
to induct into a seat
در جایی برقرار کردن
synaesthesia
جابه جایی حسی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
come from
<idiom>
بومی جایی بودن
drop by
<idiom>
بازدید از کسی با جایی
stand clear
جایی را ترک کردن
somewheres
یک جایی دریک محلی
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
locomotion
جابه جایی حرکتی
to install oneself in a place
در جایی برقرار شدن
lie in wait
<idiom>
جایی قیم شدن
transposition of affect
جابه جایی عاطفه
displacement of affect
جابه جایی عاطفه
make a beeline for something
<idiom>
با عجله به جایی رفتن
synesthesia
جابه جایی حسی
rettery
جایی که بذرک را می خیسانند
enclave economices
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
berthed
جایی که قایق به لنگربسته میشود
lomomote
از جایی بجایی حرکت کردن
on good turn deserves another
کاسه جایی رودکه بازاردقدح
parting of the ways
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
out of one's element
<idiom>
جایی که به شخص تعلق ندارد
boarding house
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
boarding houses
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
break fresh ground
<idiom>
از راهی تازه به جایی رسیدن
berth
جایی که قایق به لنگربسته میشود
get out from under
<idiom>
از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
berths
جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthing
جایی که قایق به لنگربسته میشود
tourist trap
<idiom>
جایی که جذب توریست میکند
strict enclosure
انزوای سخت
[در آن حالت یا جایی]
to stay away from something
اجتناب کردن از چیزی یا جایی
to stay away from something
دور ماندن از چیزی یا جایی
i am at my wit's end
دیگر عقلم به جایی نمیرسد
i took up where he left
از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
to tow a vehicle
[to a place]
یدکی کشیدن خودرویی
[به جایی]
rotation about ...
دوران دور ...
[محوری یا جایی]
to admit sombody
[into a place]
راه دادن کسی
[به جایی]
walls here ears
دیوار موش دارد موش گوش دارد
plate rack
جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
exchanging
جابه جایی داده بین دو محل
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to decamp
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
where no human foot can tread
جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
to let the ball do the work
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
exchange
جابه جایی داده بین دو محل
to skive off early
[British English]
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
exchanged
جابه جایی داده بین دو محل
to head back
برگشتن
[از جایی که دراصل آمده اند]
to turn back
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn around
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to bar somebody from entering the place
مانع کسی وارد جایی شدن
to send home
به خانه
[از جایی که آمده اند]
برگرداندن
stamping grounds
<idiom>
پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
Mind your head!
مواظب سرت باش!
[که به جایی نخورد]
exchanges
جابه جایی داده بین دو محل
destination
محلی که چیزی ارسال میشود مکانی که داده ارسال میشود
destinations
محلی که چیزی ارسال میشود مکانی که داده ارسال میشود
to ride on the bus
سوار اتوبوس شدن
[برای رفتن به جایی]
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
an accessible place
جایی که راه یافتن بدان ممکن است
tie down
<idiom>
منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
to a in
باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
breeding grounds
جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
pentarch
یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
breeding ground
جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
souvenir
یادگاری
[وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
to retire from
[to]
a place
از
[به]
جایی کناره گیری کردن
[یا منزوی شدن]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com