Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English
Persian
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
Other Matches
to swear in
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
ingestion
قورت دادن داخل معده کردن
interpolate
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
returning
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returns
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
return
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returned
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
committed
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
represent
بیان کردن نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
projected
فاهر کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
project
فاهر کردن نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
displays
نشان دادن ابراز کردن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
choke bore
روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
engage
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
ingestion
وارد شدن مواد خارجی ازقبیل پرنده یخ اب برف گرد وغبار به داخل موتور
commandeers
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
gathered
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gather
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to enrol somebody
کسی را نام نویسی کردن
[ثبت نام کردن]
[درفهرست وارد کردن]
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
map
نموداری که طرح داخل حافظه کامپیوتر یا نواحی ارتباطی را نشان میدهد
maps
نموداری که طرح داخل حافظه کامپیوتر یا نواحی ارتباطی را نشان میدهد
insinuates
داخل کردن اشاره کردن
insinuated
داخل کردن اشاره کردن
insinuate
داخل کردن اشاره کردن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
incorporating
داخل کردن
to work in
داخل کردن
work in
داخل کردن
phase in
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
intromit
داخل کردن
incorporate
داخل کردن
immit
داخل کردن
imbark
داخل کردن
enters
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
ingratiating
داخل کردن
enter
داخل کردن
ingratiates
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
entered
داخل کردن
recriminate
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
to breakin
خودرا داخل کردن
swap in
مبادله کردن به داخل
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab
تصادفا پارو را داخل اب کردن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
symbolized
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
pressurizing
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
take in
باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
pressurising
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurises
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
ram
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
initiate
وارد کردن
initiated
وارد کردن
initiates
وارد کردن
make an entry
وارد کردن
initiating
وارد کردن
inducts
وارد کردن
inducting
وارد کردن
induct
وارد کردن
imported
وارد کردن
inducted
وارد کردن
inputting
وارد کردن
import
وارد کردن
importing
وارد کردن
bring in
وارد کردن
bubble turn and slip
الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
insufflation
داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
initiating
تازه وارد کردن
initiates
تازه وارد کردن
reimport
دوباره وارد کردن
blemish
خسارت وارد کردن
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
imported
عمل وارد کردن
initiated
تازه وارد کردن
rosters
وارد صورت کردن
initiate
تازه وارد کردن
roster
وارد صورت کردن
importing
عمل وارد کردن
import
عمل وارد کردن
enter
وارد یا ثبت کردن
enters
وارد یا ثبت کردن
inflict casualty
خسارت وارد کردن
entered
وارد یا ثبت کردن
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
priming
پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
finances
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finance
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
take a strain
وارد کردن فشار به طناب
swear in
با مراسم تحلیف وارد کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
swear in
باسوگند بشغلی وارد کردن
To import goods
[from abroad]
کالا از خارج وارد کردن
commissioning the ship
وارد خدمت کردن کشتی
involving
گیر انداختن وارد کردن
credit
درستون بستانکار وارد کردن
inputted
عمل وارد کردن اطلاعات
inflict casualty
تلفات وارد کردن بدشمن
credited
درستون بستانکار وارد کردن
crediting
درستون بستانکار وارد کردن
to give somebody a blow
به کسی ضربه وارد کردن
credits
درستون بستانکار وارد کردن
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
input
عمل وارد کردن اطلاعات
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
journalize
در دفتر روزنامه وارد کردن در دفتر ثبت کردن
highlighting
نشان کردن پررنگ کردن
refer
اشاره کردن نشان کردن
refers
اشاره کردن نشان کردن
referred
اشاره کردن نشان کردن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
ingrate
تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
scoff
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
to sit for an examination
در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
initiation
وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
scoffing
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffed
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffs
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
backhands
باپشت راکت ضربت وارد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com