Total search result: 202 (13 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
hand |
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت |
handing |
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت |
|
|
Other Matches |
|
googolplex |
عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد |
to bite the bullet <idiom> |
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید |
differentiator |
وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است |
pivots |
محور اصلی کار نقطه اتکاء |
pivoted |
محور اصلی کار نقطه اتکاء |
pivot |
محور اصلی کار نقطه اتکاء |
spot ball |
گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد |
junctions |
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره |
junction |
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره |
reference point |
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر |
postural |
وضعی |
control point |
نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور |
to strike an a |
وضعی بخودگرفتن |
it is a pretty kettle of fish |
بد وضعی است |
postural reflexes |
بازتابهای وضعی |
rotation |
حرکت وضعی |
circumrotation |
حرکت وضعی |
it is a pretty kettle of fish |
عجب وضعی است |
gyrostatics |
گفتاردر جنبش وضعی |
VL local bus |
مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده |
VL bus |
مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده |
overlays |
جای گذاشت |
inputted |
درون گذاشت |
feeds |
درون گذاشت |
overlaying |
جای گذاشت |
negligence |
فرو گذاشت |
overlay |
جای گذاشت |
She just left ( went ) . off she went . |
گذاشت ورفت |
feed |
درون گذاشت |
input |
درون گذاشت |
baby split |
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند |
gyrostat |
التی که جنبش وضعی جسمی رانشان میدهد |
outputs |
برون گذاشت برونگذار |
output |
برون گذاشت برونگذار |
he put orlaid the blame me |
تقصیر را به گردن من گذاشت |
He left his family in Europe . |
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت |
The fellow just took off. |
طرف گذاشت دررفت |
gyrostabilizer |
التی که جنبش حرکت وضعی زمین را نشان میدهد |
as much as possible |
تا بتوان |
drew |
دریافت کرد ناتمام گذاشت |
penny bank |
بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت |
pull up point |
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب |
foot spot |
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد |
triple point |
نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی |
picture point |
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی |
bearing |
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما |
ti;me to go |
زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری |
exponentiation |
بتوان رساندن |
micron |
01 بتوان 6- متر |
as far as possible |
تا انجا که بتوان |
line of vision |
خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید |
pointillism |
شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری |
He left a large fortuue. |
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت |
The professor stepped into the classroom. |
استاد بداخل کلاس قدم گذاشت |
incommunicably |
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت |
Mother left me 500 tomans . |
مادرم برایم 500 تومان گذاشت |
switching |
مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه |
free drop |
برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان |
undecillion |
عدد یک با 63 صفر بتوان 2 |
tredecillion |
عدد یک با 24 صفر بتوان 2 |
passably |
چنانکه بتوان پذیرفت |
quattuordecillion |
عدد یک با 54صفر بتوان 2 |
his money is more than can |
ازانست که بتوان شمرد |
pliably |
چنانکه بتوان خم کرد |
quintillion |
عدد یک با 81 صفر بتوان 2 |
zeroes |
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن |
zeros |
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن |
zero |
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن |
He left a great name behid him . |
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ ) |
She laid the book aside . |
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد) |
extensiontable |
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت |
hereditably |
چنانکه بتوان ارث برد |
practicably |
چنانکه بتوان اجرا نمود |
assumably |
چنانکه بتوان فرض کرد |
intelligibly |
واضحا چنانکه بتوان دریافت |
presentably |
چنانکه بتوان پیشکش کرد |
evincibly |
بطوریکه بتوان اثبات کردن |
interchangeably |
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد |
perceptibly |
چنانکه بتوان درک کرد |
approaches |
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا |
approached |
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا |
load point |
نقطه بارگذاری نقطه بار کردن |
marks |
هدف نقطه اغاز نقطه فرود |
azimuth |
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر |
mark |
هدف نقطه اغاز نقطه فرود |
approach |
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا |
impressibly |
بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد |
ideally |
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد |
so to peaking |
اگر بتوان چنین چیزی گفت |
squared |
بتوان دوم بردن مجذور کردن |
squares |
بتوان دوم بردن مجذور کردن |
squaring |
بتوان دوم بردن مجذور کردن |
colourably |
چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد |
changeably |
چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر |
pardonably |
چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر |
square |
بتوان دوم بردن مجذور کردن |
identity of indiscernibles |
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت |
accountably |
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد |
corrigibly |
چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر |
current fund |
اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد |
manageably |
پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد |
microbar |
واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع |
movably |
چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر |
commensurably |
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت |
differentiating cicuit |
مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است |
inestimably |
پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد |
rough handling of a thing |
گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد |
master data file |
پرونده مشخصات اصلی امادنظامی پروند خصوصیات اصلی اماد |
masters |
سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد |
mastered |
سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد |
master |
سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد |
acciaccatura |
نت سریعی که نیم پرده کوتاه تر ازنت اصلی است وقبل از نت اصلی نواخته میشود |
pyramid spot |
نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز |
to ring the changes |
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن |
unit cell |
کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد |
accessibly |
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس |
it is past cure |
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد |
crossing points |
نقطه تقاطع نقطه تلاقی |
flash point |
نقطه الوگیری نقطه افروزش |
crossing point |
نقطه تقاطع نقطه تلاقی |
holding point |
نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار |
on board |
که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد |
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions |
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد. |
place utility |
استفاده فیزیکی یا وضعی حالتی که موسسه تولیدی جهت بالا بردن سود خودحمل و نقل محصولش را نیزبر عهده بگیرد |
limit velocity |
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد |
covered |
گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود |
transferring |
دستور برنامه نویسی که حاوی جهش به بخشی از برنامه است در صورتی که وضعی رخ دهد |
backwind |
حرکت قایق در وضعی که باداثر نامساعد نسبت به بادبان قایق بعدی داشته باشد |
transfer |
دستور برنامه نویسی که حاوی جهش به بخشی از برنامه است در صورتی که وضعی رخ دهد |
transfers |
دستور برنامه نویسی که حاوی جهش به بخشی از برنامه است در صورتی که وضعی رخ دهد |
roll in point |
نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما |
exclusion principle |
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه |
stapled |
جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی |
main guard |
نیروی جلودار اصلی حفاظ اصلی |
generation |
کپی اصلی تصویر اصلی یا متن |
generations |
کپی اصلی تصویر اصلی یا متن |
first generation computer |
کپی اصلی تصویر یا متن اصلی |
stapling |
جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی |
initial reserves |
ذخایر اصلی احتیاط اولیه یا اصلی |
prototypic |
وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی |
prototypal |
وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی |
staple |
جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی |
final set |
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود |
mainstays |
مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی |
mainstay |
مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی |
punctuation marks |
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری |
litter relay point |
نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین |
punctuation mark |
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری |
anastylosis |
[واژه ای برای ساختار دوباره سازی ساختمان با مواد اصلی و بر طبق سیستم ساختار اصلی] |
owenism |
اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست |
fundamental unit |
یکای اصلی واحد اصلی |
base unit |
یکای اصلی واحد اصلی |
master file |
فایل اصلی پرونده اصلی |
base camp |
پایگاه اصلی کمپ اصلی |
expansion slots |
شکاف ها یا فضاهای خالی درون کامپیوتر اصلی برای اتصال تخته مدارهای کوچک به تخته مدار اصلی بکار می روند |
mattered |
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد |
matters |
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد |
matter |
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد |
mattering |
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد |
pointillism |
نقاشی نقطه نقطه |
point to point network |
شبکه نقطه به نقطه |
point-to-point connection |
اتصال نقطه به نقطه |
DIMM |
سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود |
variable ratio |
گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند |
to vote plump |
رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد |
propor tionably |
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود |
external |
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود |
externals |
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود |
elegant |
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند |
Tahmasb |
شاه تهماسب [پسر شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی خدمات زیادی برای حفظ و اعتلا هنر فرشبافی ایران به جای گذاشت.] |
break up point |
نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی |
FEP |
پردازنده بین منبع ورودی و کامپیوتر اصلی که کار آن این است که داده دریافتی را پیش پردازش کند تا بار کاری کامپیوتر اصلی را کم کند |
densities |
سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند |
density |
سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند |
pilot tunnel |
تونل کوچکی که جلو تونل اصلی حفر میشود تا شیب وسمت واقعی تونل اصلی که بایستی حفر گردد تعیین شودو به تونل راهنما معروف است |
lie |
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها |
lies |
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها |
lied |
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها |
estimably |
بطوریکه بتوان تخمین تخمین زد |
body |
1-بخش اصلی در یک متن 2-بخش اصلی یک برنامه |
bodies |
1-بخش اصلی در یک متن 2-بخش اصلی یک برنامه |
authentic document |
اصل سند مدارک اصلی سند اصلی |
speckle |
نقطه نقطه یا خال خال کردن |
polkadot |
طرح نقطه نقطه خال خال |
source |
1-لیست کردن متن به صورت اصلی . 2-لیست کردن برنامه اصلی |
pareto criterion |
ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید |
standbys |
سیستم ثانویی سیستم اصلی , که وقتی سیستم اصلی خراب شود استفادهمی شود |
standby |
سیستم ثانویی سیستم اصلی , که وقتی سیستم اصلی خراب شود استفادهمی شود |
echo check |
بررسی صحت عملیات ارسال اطلاعات که در ان اطلاعات دریافت شده به منبع اصلی برگشت داده شده و با اطلاعات اصلی مقایسه میشودمقابله به کمک طنین بررسی طنین |
master compass |
قطبنمای الکتریکی اصلی قطبنمای اصلی |
input/output |
فضای ذخیره سازی موقت برای داده دریافتی از حافظه اصلی پیش از ارسال به وسیله ورودی /خروجی یا دادهای که از وسیله ورودی /خروجی پردازش میشود یا در حافظه اصلی ذخیره میشود |
cobb doglas production function |
ر کار بتوان کشش تولید نسبت به عامل سرمایه . اگرحاصلجمع کششهای فوق برابر 1 باشد تابع تولیدهمگن درجه 1 و مجموعه عوامل سرمایه و کار ثابت است و اگر بزرگتراز 1 باشدبازده کل صعودی و اگرکوچکتراز 1 باشد بازده کل نزولی است |
neel point |
نقطه نل |
speck |
نقطه |
specks |
نقطه |
two dots one dash line |
خط دو نقطه یک خط |
punctum |
نقطه |
punctulate |
نقطه نقطه |
full stops |
نقطه |
full stop |
نقطه |