Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (16 milliseconds)
English
Persian
have on
<idiom>
پوشیدن چیزی
Search result with all words
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
wear out
<idiom>
پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
to throw something overboard
چشم پوشیدن از چیزی
Other Matches
to wear mourning
پوشیدن سیاه پوشیدن
wear
پوشیدن
overlaying
پوشیدن
hides
پوشیدن
overlay
پوشیدن
overlaid
پوشیدن
overlays
پوشیدن
go into
پوشیدن
hide
پوشیدن
to put on
پوشیدن
indue
پوشیدن
masks
پوشیدن
mask
پوشیدن
wears
پوشیدن
forgo
چشم پوشیدن از
befog
بامه پوشیدن
waive
چشم پوشیدن از
pass over
چشم پوشیدن
tog
لباس پوشیدن
sandals
صندل پوشیدن
shirts
پیراهن پوشیدن
wearing
وابسته به پوشیدن
to dress up
لباس پوشیدن
shoeing
کفش پوشیدن
shoes
کفش پوشیدن
put on
<idiom>
لباس پوشیدن
bundle up
زیادلباس پوشیدن
sandal
صندل پوشیدن
waived
چشم پوشیدن از
shoe
کفش پوشیدن
to pass over
چشم پوشیدن از
shirt
پیراهن پوشیدن
relinquishes
چشم پوشیدن
to wear willow
سیاه پوشیدن
to
[get]
dress
[ed]
جامه پوشیدن
relinquished
چشم پوشیدن
relinquish
چشم پوشیدن
dresses
لباس پوشیدن
habits
:جامه پوشیدن
waives
چشم پوشیدن از
dress
لباس پوشیدن
habit
:جامه پوشیدن
sock
جوراب پوشیدن
To be dressed in black. To go into mourning.
سیاه پوشیدن ( عزاداری )
decked out
<idiom>
لباسهای تجملی پوشیدن
enshoud
کفن کردن پوشیدن
enshrouding
کفن کردن پوشیدن
to deny oneself
از خود چشم پوشیدن
to release one's right
از حق خود چشم پوشیدن
getup
<idiom>
لباس محلی پوشیدن
mab
نامرتب لباس پوشیدن
to garb oneself in silk
جامه ابریشمی پوشیدن
quiteclaim
چشم پوشیدن از واگذارکردن
to rustle in silks
جامه ابریشمی پوشیدن
enshrouds
کفن کردن پوشیدن
enshrouded
کفن کردن پوشیدن
doll up
<idiom>
لباسهای تجملی پوشیدن
dressed to kill
<idiom>
بهترین لباس را پوشیدن
disguise
جامه مبدل پوشیدن
disguised
جامه مبدل پوشیدن
wrap up
<idiom>
لباس گرم پوشیدن
disguises
جامه مبدل پوشیدن
disguising
جامه مبدل پوشیدن
dressed to the nines (teeth)
<idiom>
زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
enshroud
کفن کردن پوشیدن
to wear motley
چهل تیکه پوشیدن
To overlook. To turn a blind eye.
چشم پوشیدن (نادیده گرفتن )
redressed
دوباره پوشیدن جبران کردن
redresses
دوباره پوشیدن جبران کردن
dress up
<idiom>
بهترین لباس خود را پوشیدن
spare
مضایقه کردن چشم پوشیدن از
spared
مضایقه کردن چشم پوشیدن از
redress
دوباره پوشیدن جبران کردن
ignores
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
quitclaim
چشم پوشیدن از واگذار کردن
ignoring
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
vesture
پوشاندن لباس رسمی پوشیدن
ignore
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
to take up one's livery
جامه نوکر بابی پوشیدن
swashbuckle
لباس پرزرق وبرق پوشیدن
To give up the idea.
چشم پوشیدن ( منصرف شدن )
ignored
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
to try on
برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to be dressed to kill
طوری لباس پوشیدن برای دلبری
don
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donned
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
to be
[look]
somewhat
[the]
worse for wear
[person, thing]
مناسب نبودن برای پوشیدن
[جامه ای]
dons
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
revest
جامه روحانی پوشیدن روکش کردن
donning
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
it will wear to your shape
بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
My shoes stretched after wearing them for a couple of days .
پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
sported
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sports
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sport
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
purdah
برای پوشیدن زنان ازدیدارمردان بویژه در هند پارچه پردهای
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
doll up
بهترین لباس خود را پوشیدن خود را اراستن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to dress
[put on your clothes or particular clothes]
لباس پوشیدن
[لباس مهمانی یا لباس ویژه]
[اصطلاح رسمی]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com