English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
English Persian
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
Other Matches
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
To turn down (reject) an offer. پیشنهادی را رد کردن
to make a suggestion پیشنهادی کردن
to carry into effect بموقع اجراگذاشتن
proposal طرح پیشنهادی
proposals طرح پیشنهادی
conference circuit اتصال پیشنهادی
offering price قیمت پیشنهادی
recommend units واحدهای پیشنهادی
withdraw an offer پیشنهادی را پس گرفتن
to kick against a proposal با پیشنهادی مخالفت
make shift construction طرح پیشنهادی
tax haven نرخ پائین مالیات پیشنهادی
Hobson's choice پیشنهادی که چارهای جز قبول ان نیست
tax havens نرخ پائین مالیات پیشنهادی
Vote (write) against a proposallll. بر ضد پیشنهادی رأی دادن ( مطلبی نوشتن )
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
reserve price قیمت پنهانی [در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
in time بموقع
timely بموقع
pertinently بموقع
in the nick بموقع
forehanded بموقع
timous or meous بموقع
in season بموقع
oportunely بموقع
opportune بموقع
well-timed بموقع
well timed بموقع
on the stroke بموقع
punctual بموقع
in good time بموقع
betimes بموقع
apropos بموقع
opportunely بموقع
providentially بموقع
seasonable بموقع
patted بهنگام بموقع
proper بجا بموقع
patting بهنگام بموقع
just in time درست بموقع
pats بهنگام بموقع
timeous بموقع بجا
timous بموقع بجا
pat بهنگام بموقع
not amiss بموقع درخورمقتضی
newsworthy جالب و بموقع
duly بموقع خود
an early visit دیدنی بموقع
belive بموقع خود
recessional وابسته بموقع تنفس
make hay while the sun shines <idiom> انجام بموقع کار
You arrived in the nick of time. درست بموقع رسیدی
fitting بموقع پرو لباس
to rap out بموقع گفتن فی المجلس ساختن
upto the mark داخل موضوع درست درجای خود بهنگام بموقع
enhanced تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhance تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
standards تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standard تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simpler وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simplest وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
enforce اجرا کردن
make something happen اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
deliver اجرا کردن
fulfill [American] اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
practise اجرا کردن
enforcing اجرا کردن
actualise [British] اجرا کردن
practises اجرا کردن
practising اجرا کردن
execute اجرا کردن
enforces اجرا کردن
enforced اجرا کردن
delivers اجرا کردن
executed اجرا کردن
put into practice اجرا کردن
put into effect اجرا کردن
bring into being اجرا کردن
implement اجرا کردن
put ineffect اجرا کردن
carry ineffect اجرا کردن
accomplish اجرا کردن
bring inbeing اجرا کردن
put inpractice اجرا کردن
carry out اجرا کردن
execute اجرا کردن
make a reality اجرا کردن
actualize اجرا کردن
put in practice اجرا کردن
exercises اجرا کردن
performs اجرا کردن
executing اجرا کردن
conducting اجرا کردن
conducted اجرا کردن
conduct اجرا کردن
effecting اجرا کردن
effected اجرا کردن
fulfit اجرا کردن
effect اجرا کردن
to put in practice اجرا کردن
perform اجرا کردن
carry out اجرا کردن
carry into execution اجرا کردن
performed اجرا کردن
implement اجرا کردن
executes اجرا کردن
administration اجرا کردن
implements اجرا کردن
practicing اجرا کردن
implementing اجرا کردن
exercise اجرا کردن
implemented اجرا کردن
administrations اجرا کردن
conducts اجرا کردن
exercised اجرا کردن
obey اجرا کردن دستور
obeys اجرا کردن دستور
perform a contract قرارداد را اجرا کردن
obeyed اجرا کردن دستور
obeying اجرا کردن دستور
to perform a command فرمانی را اجرا کردن
fulfill a contract قرارداد را اجرا کردن
sight-reads فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-reading فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
performed بجا اوردن اجرا کردن
performs بجا اوردن اجرا کردن
fills اجرا کردن بزرگ شدن
fill اجرا کردن بزرگ شدن
sight-read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
perform بجا اوردن اجرا کردن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
execution بدار زدن اعدام اجرا کردن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to spotlessly perform something اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
run دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
conduct اجرا کردن هدایت کردن
conducted اجرا کردن هدایت کردن
conducting اجرا کردن هدایت کردن
conducts اجرا کردن هدایت کردن
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passes یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
kills پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
kill پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
operation ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
passed صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passes صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
doctrines اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
overlays نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlay نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlaying نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
processor وارد کردن داده توسط اپراتور که توسط کامپیوتر اجرا میشود
concurrent اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
client side داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
support کمک کردن یا کمک به اجرا
executed اجرا
exercize اجرا
feasance اجرا
executes اجرا
accomplishment اجرا
completion اجرا
fulfilment اجرا
administrations اجرا
administration اجرا
runs اجرا
run اجرا
performance اجرا
performances اجرا
execute اجرا
implementation اجرا
ministration اجرا
operation به اجرا
effect اجرا
execution اجرا
applications اجرا
application اجرا
implementation اجرا
effecting اجرا
executing اجرا
effected اجرا
executive officen گماشته اجرا
enforces به اجرا دراوردن
execute phase مرحله اجرا
administrations اجرا الغاء
enforced به اجرا دراوردن
execute cycle چرخه اجرا
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com