Total search result: 201 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
visibility was poor |
چیزها درست دیده نمیشد |
|
|
Other Matches |
|
he would take no refusal |
هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود |
How very odd. Well I never. |
چه چیزها ( بعلامت تعجب ) |
Enantiodroma |
گرایش به تغییر چیزها به متضادشان |
lot |
گروه [توده] از مردم یا چیزها |
I am not expected to tell you every thing , am I ? |
مگرتمام چیزها رابایدبه تو گفت |
join |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
meet |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
meets |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
OR function |
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد |
joins |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
joined |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
intersections |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
intersection |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
coincidence function |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد |
and |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد |
disjunction |
تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند |
either or operation |
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد |
assertion |
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود |
conjunctions |
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود |
false |
1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست |
conjunction |
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود |
unions |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود |
union |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود |
alternation |
تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند |
pure |
پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها |
standardising |
مط ابق استاندارد کردن مجموعهای از چیزها |
standardised |
مط ابق استاندارد کردن مجموعهای از چیزها |
standardizing |
مط ابق استاندارد کردن مجموعهای از چیزها |
standardises |
مط ابق استاندارد کردن مجموعهای از چیزها |
She has had many privations in her youth . |
درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده |
purest |
پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها |
standardize |
مط ابق استاندارد کردن مجموعهای از چیزها |
purer |
پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها |
hookup |
تجمع بعضی چیزها برای منظورخاصی |
standardizes |
مط ابق استاندارد کردن مجموعهای از چیزها |
pack |
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال |
accumulates |
جمع آوری بسیاری چیزها در یک دوره زمان مشخص |
paranomia |
اشفتگی دماغی که نشانه ان عوضی نامیدن چیزها است |
packs |
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال |
accumulating |
جمع آوری بسیاری چیزها در یک دوره زمان مشخص |
accumulate |
جمع آوری بسیاری چیزها در یک دوره زمان مشخص |
temper |
درست ساختن درست خمیر کردن |
tempered |
درست ساختن درست خمیر کردن |
tempers |
درست ساختن درست خمیر کردن |
exceptions |
چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد |
stiffening |
اهار یا چیز دیگری که برای سفت کردن چیزها بکارمیبرند |
adds |
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر |
add |
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر |
exception |
چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد |
adding |
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر |
judiciousness |
قضاوت درست تشخیص درست |
be the spitting image of someone <idiom> |
درست مثل کسی بودن [درست شبیه کسی به نظر رسیدن] |
finder |
عنصر مرکزی یک محیط عملیاتی و برنامهای که میان سایر چیزها فایلهای ذخیره شده روی دیسک ها رانشان میدهد |
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] . |
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد. |
EXOR |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند |
exjunction |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند |
alternatives |
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد |
alternative |
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد |
difference |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند |
differences |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند |
exclusive |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند |
eye water |
اب دیده |
eye |
دیده |
eyeing |
دیده |
eying |
دیده |
eyes |
دیده |
worldly wise |
جهان دیده |
worldly-wise |
جهان دیده |
in sight |
دیده شدنی |
hardened steel |
فولاد اب دیده |
light struck |
نور دیده |
scouts |
دیده وری |
eyeless |
بی بصیرت بی دیده |
observers |
دیده بان |
enntinel |
دیده بان |
observer |
دیده بان |
visible |
دیده شدنی |
light of one's eyes |
نور دیده |
vedette |
دیده ورسوار |
damaged |
خسارت دیده |
imperceptible |
دیده نشدنی |
feelers |
دیده بان |
pitched |
تهیه دیده |
scout car |
خودرو دیده ور |
feeler |
دیده بان |
sightless |
دیده نشده |
invisible |
دیده نشدنی |
feeder |
دیده بان |
lookouts |
دیده بان |
scout |
دیده وری |
lookout |
دیده بان |
unsight |
دیده نشده |
feeders |
دیده بان |
indiscernible |
دیده نشدنی |
lost |
زیان دیده |
scouting |
دیده وری |
scouted |
دیده وری |
monitoring |
دیده بانی |
invisibly |
چنانکه دیده نشود |
damaged shipments |
محموله خسارت دیده |
shock concrete |
بتن ضرب دیده |
stager |
گرگ باران دیده |
suffering economy |
اقتصاد اسیب دیده |
sunbaked |
حرارت افتاب دیده |
forward post |
پستهای دیده ور جلو |
cauliflowr ear |
گوش اسیب دیده |
damaged shipments |
کالاهای اسیب دیده |
monitor |
دیده بانی کردن |
brain injured |
اسیب دیده مغزی |
garrets |
برج دیده بانی |
sentinel |
دیده بان کشیک |
it is of frequent |
بسیار دیده میشود |
injured party |
طرف صدمه دیده |
espying |
دیده بانی کردن |
heat affected zone |
منطقه حرارت دیده |
espy |
دیده بانی کردن |
espies |
دیده بانی کردن |
had i seen him |
اگر من او را دیده بودم |
injured muscle |
عضله اسیب دیده |
espied |
دیده بانی کردن |
sentinels |
دیده بان کشیک |
observational |
وابسته به دیده بانی |
garret |
برج دیده بانی |
scout |
دیده وری کردن |
scouts |
دیده وری کردن |
weatherbeaten |
باد و باران دیده |
monitors |
دیده بانی کردن |
monitored |
دیده بانی کردن |
scouted |
دیده وری کردن |
you have been seen |
دیده شده اید |
cheesed off |
آزار دیده-اذیتشده |
I have visited Europe time and again. |
بارها اروپا را دیده ام. |
A wolf which has been drenched by rain . <proverb> |
گرگ باران دیده . |
injured party |
طرف خسارت دیده |
injured parties |
طرف صدمه دیده |
injured parties |
طرف خسارت دیده |
Seldom seen soon forgotten . <proverb> |
از دل برود هر آنچه از دیده برفت . |
It can be seen from a distance of two kilometers . |
از فاصله دو کیلومتری دیده می شود |
My hand is bruised. |
دستم ضرب دیده است |
you have perhaps seen it |
شاید انرا دیده باشید |
out of sight out of mind |
از دل برود هر انچه از دیده برفت |
Long absent, soon forgotten. <proverb> |
از دل برود هر آنکه از دیده برفت. |
bird's eye view |
منظرهای که از بلندی دیده میشود |
bird's eye views |
منظرهای که از بلندی دیده میشود |
out of sigt out of mind |
از دل برود هر انکه از دیده برفت |
seasoned soldier |
سرباز ورزیده و جنگ دیده |
software mointor |
دیده بان نرم افزاری |
blind gate |
دروازههای مسیر که دیده نمیشوند |
trainband |
گروه نظامی تعلیمات دیده |
damaged in transit |
صدمه دیده هنگام ترانزیت |
visible roof |
سقفی که از درون دیده شود |
i cannot place you |
نمیدانم شما را کجا دیده ام |
seasoned troops |
ارتش ورزیده و جنگ دیده |
injured person |
آدم آسیب دیده [زخمی] |
battlefield evacuation |
تخلیه پرسنل اسیب دیده |
unobserved fire |
تیر دیده بانی نشده |
loopholes |
سوراخ دیده بانی ایجاد کردن |
loophole |
سوراخ دیده بانی ایجاد کردن |
you have perhaps seen it |
ممکن است انرا دیده باشید |
picket |
کلنگ انفرادی هواپیما یا ناو دیده ور |
to come in to notice |
دیده شدن روی کار امدن |
picketed |
کلنگ انفرادی هواپیما یا ناو دیده ور |
pickets |
کلنگ انفرادی هواپیما یا ناو دیده ور |
There were some angry looks in the crowd . |
قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد |
backward |
بازیابی داده از سیستم آسیب دیده |
ding |
قسمت اسیب دیده تخته موج |
u.sings[ and+] |
با انهایی که من دیده بودم فرق داشت |
damaged |
آنچه آسیب یا رنج دیده است |
denial |
تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد |
denials |
تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد |
symmetric difference |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که هر دو ورودی مثل هم باشند |
NAND function |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی نادرست است که تمام ورودی ها درست باشند و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد |
dispersion |
تابع منط قی که خروجی آن نادرست است وقتی تمام ورودی ها درست باشند و درست است وقتی یک ورودی نادرست باشد |
scouted |
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان |
scouts |
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن |
blind hole |
سوراخ چمن که از فاصله معین دیده نمیشود |
scout |
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان |
scout |
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن |
bird's eye perspective |
پرسپکتیو اجسامی که از نقاط دور دیده میشوند |
annunciator |
ی که برای جلب توجه دیده یا شنیده میشود |
salvaged |
نجات کشتی غرق شده یاصدمه دیده |
salvages |
نجات کشتی غرق شده یاصدمه دیده |
salvaging |
نجات کشتی غرق شده یاصدمه دیده |
visually |
آنچه دیده میشود یا قابل دیدن است |
scouts |
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان |
scouted |
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن |
visuals |
آنچه دیده میشود یا قابل دیدن است |
visual |
آنچه دیده میشود یا قابل دیدن است |
salvage |
نجات کشتی غرق شده یاصدمه دیده |
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. |
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود. |
the eye is bigger than the belly <proverb> |
نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ |
backwards |
بازیابی داده از سیستمی که آسیب دیده است |
I ran away lest I should be seen . |
فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم |
He is a seasoned veteran . He has been through the mI'll . He has seen the lot . |
گرگ با لا دیده است ( آدم مجرب وآزموده ) |
one in the dark |
میلهای که پشت میله دیگربماند و دیده نشود |
nerved |
قطع عصب پای اسیب دیده اسب |
except |
تابع منط قی که مقدار آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند. و وقتی نادرست است که ورودی ها مشابه باشند |
equality |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که یا دو ورودی درست باشند و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند |
positive |
که اشیا را همان گونه که دیده می شوند نشان میدهد |
fog dog |
روشنایی کم که درهنگام مه گرفتگی نزدیک افق دیده میشود |