Total search result: 226 (26 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
pawn |
گرو گذاشتن رهن دادن |
pawned |
گرو گذاشتن رهن دادن |
pawning |
گرو گذاشتن رهن دادن |
pawns |
گرو گذاشتن رهن دادن |
|
|
Search result with all words |
|
impact |
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی |
impacts |
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی |
attach |
نسبت دادن گذاشتن |
attaches |
نسبت دادن گذاشتن |
attaching |
نسبت دادن گذاشتن |
shunt |
تغییرجهت دادن کنار گذاشتن |
shunted |
تغییرجهت دادن کنار گذاشتن |
shunts |
تغییرجهت دادن کنار گذاشتن |
expose |
درمعرض گذاشتن نمایش دادن |
exposes |
درمعرض گذاشتن نمایش دادن |
exposing |
درمعرض گذاشتن نمایش دادن |
affect |
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی |
affects |
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی |
expose to rays |
در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن |
impawn |
رهن گذاشتن به رهن دادن |
out argue |
در استدلال عقب گذاشتن یاشکست دادن |
superinduce |
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن |
to put on the stage |
بمعرض نمایش گذاشتن نمایش دادن |
throw in <idiom> |
اضافه دادن یا گذاشتن |
to distinguish between something and something |
فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری |
to differentiate something from something |
فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری |
to differentiate something from something |
فرق گذاشتن [تشخیص دادن] یک چیز از چیز دیگری |
Other Matches |
|
lay off <idiom> |
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن |
lids |
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن |
lid |
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن |
run into <idiom> |
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر |
To leave behinde. |
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن ) |
to leave someone in the lurch |
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن |
reduces |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
reducing |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
reduce |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
consented |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
consent |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
consenting |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
consents |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
lays |
گذاشتن |
putting |
گذاشتن |
lay |
گذاشتن |
infiltrated |
گذاشتن |
infiltrate |
گذاشتن |
placement |
گذاشتن |
take in |
تو گذاشتن |
placements |
گذاشتن |
ti turn in |
تو گذاشتن |
to lay it on with a trowel |
گذاشتن |
loads |
گذاشتن |
placing |
گذاشتن |
places |
گذاشتن |
place |
گذاشتن |
puts |
گذاشتن |
put |
گذاشتن |
apostrophize |
گذاشتن |
go on <idiom> |
گذاشتن |
misplace |
جا گذاشتن |
inculcates |
پا گذاشتن |
To be gettingh on in years. |
پا به سن گذاشتن |
getting on in years |
پا به سن گذاشتن |
inculcating |
پا گذاشتن |
to pickle a rod for |
گذاشتن |
leaving |
گذاشتن |
leave |
گذاشتن |
inculcate |
پا گذاشتن |
inculcated |
پا گذاشتن |
teasing |
سر به سر گذاشتن |
infiltrates |
گذاشتن |
let |
گذاشتن |
load |
گذاشتن |
lets |
گذاشتن |
question answer |
در صف گذاشتن |
run home |
جا گذاشتن |
letting |
گذاشتن |
to run in |
تو گذاشتن |
to take in |
تو گذاشتن |
to trample on |
گذاشتن |
mislaid |
جا گذاشتن |
mislay |
جا گذاشتن |
infiltrating |
گذاشتن |
mislaying |
جا گذاشتن |
mislays |
جا گذاشتن |
fused |
سیم گذاشتن |
fused |
فتیله گذاشتن در |
fuse |
فتیله گذاشتن در |
grow a beard |
ریش گذاشتن |
fuse |
سیم گذاشتن |
to lay aside |
کنار گذاشتن |
to lay anegg |
تخم گذاشتن |
to take ship |
درکشتی گذاشتن |
look up to <idiom> |
احترام گذاشتن به |
let loose <idiom> |
آزاد گذاشتن |
prices |
قیمت گذاشتن |
price |
قیمت گذاشتن |
overlay |
جای گذاشتن |
inshrine |
درمزار گذاشتن |
to have the heels of any one |
کسیرادردوعقب گذاشتن |
to stand sentinel |
نگهبان گذاشتن در |
to keep in d. |
امانت گذاشتن |
to lay it on with a trowel |
کار گذاشتن |
mouthed |
در دهان گذاشتن |
to make a for |
دردسترس گذاشتن |
marks |
علامت گذاشتن |
vane |
پر گذاشتن به تیر |
mark |
علامت گذاشتن |
overruled |
کنار گذاشتن |
dotting |
نقطه گذاشتن |
dot |
نقطه گذاشتن |
incase etc |
در جعبه گذاشتن |
incase etc |
در لفاف گذاشتن |
mouth |
در دهان گذاشتن |
mouthing |
در دهان گذاشتن |
legates |
بارث گذاشتن |
mouths |
در دهان گذاشتن |
to leave a margin |
حاشیه گذاشتن |
to leave off |
کنار گذاشتن |
to sow mines |
مین گذاشتن |
vanes |
پر گذاشتن به تیر |
legate |
بارث گذاشتن |
coop |
درقید گذاشتن |
overrule |
کنار گذاشتن |
pledge |
رهن گذاشتن |
bilk |
گذاشتن از پرداخت |
hatch |
تخم گذاشتن |
hatched |
تخم گذاشتن |
hand down |
به ارث گذاشتن |
cramp |
درقید گذاشتن |
cramps |
درقید گذاشتن |
flyblow |
تخم گذاشتن |
lagvt |
سرپوش گذاشتن |
install |
کار گذاشتن |
envelop |
درلفاف گذاشتن |
installing |
کار گذاشتن |
pledged |
رهن گذاشتن |
line out |
با خط علامت گذاشتن |
pledges |
رهن گذاشتن |
pledging |
رهن گذاشتن |
begueath |
به ارث گذاشتن |
envelops |
درلفاف گذاشتن |
enveloping |
درلفاف گذاشتن |
enveloped |
درلفاف گذاشتن |
lay away |
کنار گذاشتن |
installs |
کار گذاشتن |
lacevi |
یراق گذاشتن |
hatches |
تخم گذاشتن |
put in (time) <idiom> |
وقت گذاشتن |
to grow in years |
پابسن گذاشتن |
to hand down |
بارث گذاشتن |
overlaying |
جای گذاشتن |
pull the wool over someone's eyes <idiom> |
سربه سر گذاشتن |
banks |
در بانک گذاشتن |
bank |
در بانک گذاشتن |
overlays |
جای گذاشتن |
set (someone) up <idiom> |
یه جای گذاشتن |
to take in a reef |
بادبان را تو گذاشتن |
suspends |
مسکوت گذاشتن |
suspending |
مسکوت گذاشتن |
intube |
در لوله گذاشتن |
split hairs <idiom> |
فرق گذاشتن |
suspend |
مسکوت گذاشتن |
cleck |
تخم گذاشتن |
instal |
کار گذاشتن |
to hang up |
معوق گذاشتن |
trusts |
ودیعه گذاشتن |
trust |
امانت گذاشتن |
enclose |
درمیان گذاشتن |
high tender |
به مزایده گذاشتن |
vowelize |
واکه گذاشتن |
encloses |
درمیان گذاشتن |
reserves |
کنار گذاشتن |
enclosing |
درمیان گذاشتن |
walk out on |
قال گذاشتن |
To pull someones leg . To kid someone. |
سر بسرکسی گذاشتن |
reserve |
کنار گذاشتن |
cups |
فنجان گذاشتن |
cupped |
فنجان گذاشتن |
traces |
اثر گذاشتن |
traced |
اثر گذاشتن |
trusts |
امانت گذاشتن |
trusted |
ودیعه گذاشتن |
trusted |
امانت گذاشتن |
trace |
اثر گذاشتن |
trust |
ودیعه گذاشتن |
hang-ups |
معوق گذاشتن |
cup |
فنجان گذاشتن |
welch |
کلاه گذاشتن |
To grow a mustache . |
سبیل گذاشتن |
To grow a beard . |
ریش گذاشتن |
hold in respect |
احترام گذاشتن به |
window dress |
بنمایش گذاشتن |
four horsemen |
جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01 |
to set a trap |
تله گذاشتن |
to put by |
کنار گذاشتن |
imbark |
در کشتی گذاشتن |
hypothecate |
به رهن گذاشتن |
hypothecate |
گرو گذاشتن |
enshrine |
درزیارتگاه گذاشتن |
to put a way |
کنار گذاشتن |
emplace |
کار گذاشتن |
to put up to a |
بمزایده گذاشتن |
to put up forsale |
بمزایده گذاشتن |
enchase |
در نگین گذاشتن |
encradle |
درگهواره گذاشتن |
enframe |
درقاب گذاشتن |
To trample on justice . To be unfair. |
پا روی حق گذاشتن |
to put in pledge |
گرو گذاشتن |
overrules |
کنار گذاشتن |
impignorate |
گرو گذاشتن |
mortgaging |
گرو گذاشتن |
queue |
در صف گذاشتن در صف ایستادن |
spaces |
فاصله گذاشتن |
trepass |
پافرا گذاشتن |
trig |
علامت گذاشتن |
mortgages |
گرو گذاشتن |
To discriminate . To make a distinction . |
فرق گذاشتن |
queued |
در صف گذاشتن در صف ایستادن |
seals |
صحه گذاشتن |
cupel |
در بوته گذاشتن |
cuple |
در بوته گذاشتن |
queues |
در صف گذاشتن در صف ایستادن |
point |
نوک گذاشتن |
queueing |
در صف گذاشتن در صف ایستادن |
strand |
تنها گذاشتن |
strands |
تنها گذاشتن |
reserving |
کنار گذاشتن |