English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
move on ازجای خود حرکت دادن ازجای خود حرکت کردن
Other Matches
disroot ازجای خودبیرون کردن راندن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
skull حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skulls حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
trackball وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
differential ailerons ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
cruised سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruise سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruises سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruising سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
maneuver حرکت دادن یاحرکت کردن
man handle با نیروی انسان حرکت دادن بدرفتاری کردن
bytes حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
byte حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
trap سد کردن حرکت دادن هدفها در مقابل تیرانداز دام
roll on roll off سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
waving حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
wave حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waved حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waves حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
feinting فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feints فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feint فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinted فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
mouses نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
route order ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
taped وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
stroking حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
tape وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
strokes حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroke حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
tapes وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
stroked حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
move off the ball حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
compound motion حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
transfer حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
transferring حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
transfers حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
counter clockwise حرکت عکس حرکت عقربههای ساعت
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
moves حرکت دادن
move حرکت دادن
stir up <idiom> حرکت دادن
shifts حرکت دادن
shift حرکت دادن
movement حرکت دادن
shifted حرکت دادن
moved حرکت دادن
aberration جابجائی زاویه ای فاهری در جهت حرکت نافر که نتیجه ترکیب سرعت حرکت نافر و سیر نورمیباشد
relative که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
momentum سرعت حرکت شتاب حرکت
angle of depression میدان حرکت لوله توپ در زیرافق زاویه حرکت زیر افق لوله
scurrying بسرعت حرکت دادن
propels بردن حرکت دادن
propelled بردن حرکت دادن
propel بردن حرکت دادن
interrupt حرکت دادن وقفه
interrupting حرکت دادن وقفه
scurry بسرعت حرکت دادن
route فرمان حرکت دادن
moveable قابل حرکت دادن
routes فرمان حرکت دادن
coursed بسرعت حرکت دادن
course بسرعت حرکت دادن
scurries بسرعت حرکت دادن
scurried بسرعت حرکت دادن
courses بسرعت حرکت دادن
moom umjigigi حرکت دادن بدن
interrupts حرکت دادن وقفه
raster سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
write protect غیر ممکن کردن نوشتن روی فلاپی دیسک یا با حرکت دادن قسمت حفافت در مقابل نوشتن
moving havens مناطق ازاد از نظر حرکت زیردریاییها مناطق امن حرکت دریایی
commercial water movement حرکت دادن با کشتی غیرنظامی
stirred حرکت دادن بهم زدن
air movements حرکت دادن ازراه هوا
stirs حرکت دادن بهم زدن
stir حرکت دادن بهم زدن
traversed حرکت دادن لوله در سمت
whiff باصدای پف حرکت دادن وزیدن
advance حرکت دادن چیزی به جلو
advances حرکت دادن چیزی به جلو
advancing حرکت دادن چیزی به جلو
stirrings حرکت دادن بهم زدن
traversing حرکت دادن لوله در سمت
traverses حرکت دادن لوله در سمت
traverse حرکت دادن لوله در سمت
rouse از خواب بیدار شدن حرکت دادن
roused از خواب بیدار شدن حرکت دادن
papers روش حرکت دادن کاغذ به جلو
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
scull حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
sculls حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
papered روش حرکت دادن کاغذ به جلو
yawed پهلو بپهلو حرکت دادن هواپیما
papering روش حرکت دادن کاغذ به جلو
rouses از خواب بیدار شدن حرکت دادن
slew حرکت دادن کاغذ از میان یک چاپگر
paper روش حرکت دادن کاغذ به جلو
yaw پهلو بپهلو حرکت دادن هواپیما
sculled حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
travelling overwatch راهپیمایی با پوشش حرکت راهپیمایی با استفاده ازمراقبت حرکت با اتش
DFD نمودار نشان دادن حرکت داده در سیستم
carries حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
cursor tracking حرکت دادن مکان نما روی یک صفحه نمایش
windage پیچ خوردگی حرکت دادن دستگاه درجه درسمت
bounding overwatch حرکت خیز به خیز با پوشش حرکت با اتش و مانور
nodes ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت
node ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت
quadrature encoding سیستمی که جهت حرکت mouse را مشخص میکند. در یک mouse مکانیکی , دو احساس WS و سیگنال حرکت عمودی و افقی آنرا تشخیص می دهند. با این روش این سیگنالها ارسال می شوند
joysticks با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
joystick با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
friction feed مکانیزم چاپگر که در آن کاغذ با قرار دادن آن بین دوچرخ حرکت میکند
mechanical mouse وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
gluteus یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود
stabile بدون حرکت بی حرکت
hanger اسکلت یاچهارچوبهای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد
indent شروع و یا حرکت دادن یک متن به اندازه تعدادی فاصله از لبه چپ یا راست ابتدای کاغذ
passes عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
passed عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
indenting شروع و یا حرکت دادن یک متن به اندازه تعدادی فاصله از لبه چپ یا راست ابتدای کاغذ
CDs دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
indents شروع و یا حرکت دادن یک متن به اندازه تعدادی فاصله از لبه چپ یا راست ابتدای کاغذ
CD دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
hangers اسکلت یاچهارچوبهای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد
blank حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
blankest حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
aerodynamics مبحث حرکت گازها و هوا علم مربوط به حرکت اجسام در گازها و هوا
rate of march سرعت حرکت اهنگ حرکت اهنگ راهپیمایی
moment of momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
angular momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
polar motion وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
sail حرکت کردن
skewing کج حرکت کردن
waggle حرکت کردن
sailings حرکت کردن
departures حرکت کردن
departure حرکت کردن
waggling حرکت کردن
to bear oneself حرکت کردن
sailed حرکت کردن
skews کج حرکت کردن
waggled حرکت کردن
to weigh anchor حرکت کردن
inch حرکت کردن
waggles حرکت کردن
moved حرکت کردن
get under way حرکت کردن
whir حرکت کردن
move حرکت کردن
moves حرکت کردن
skew کج حرکت کردن
have way on حرکت کردن
convoy schedule برنامه کلی حرکت ستون دریایی برنامه حرکت کاروان دریایی
underway در حال حرکت کردن
darting بسرعت حرکت کردن
sail با نازوعشوه حرکت کردن
submarines زیردریا حرکت کردن
submarine زیردریا حرکت کردن
make leeway حرکت پهلویی کردن
dart بسرعت حرکت کردن
to move on واداربه حرکت کردن
to make an early start زود حرکت کردن
crab به پهلو حرکت کردن
lazier باکندی حرکت کردن
laziest باکندی حرکت کردن
lazy باکندی حرکت کردن
spanks با سرعت حرکت کردن
crabs به پهلو حرکت کردن
spank با سرعت حرکت کردن
spanked با سرعت حرکت کردن
larrup سنگین حرکت کردن
trailing بدنبال حرکت کردن
trails بدنبال حرکت کردن
infile به ستون دو حرکت کردن
range سیر و حرکت کردن
ranges سیر و حرکت کردن
lugs سنگین حرکت کردن
to bolt ناگهانی حرکت کردن
lugging سنگین حرکت کردن
lug سنگین حرکت کردن
trailed بدنبال حرکت کردن
trail بدنبال حرکت کردن
spiral بطورمارپیچ حرکت کردن
spiraled بطورمارپیچ حرکت کردن
spiraling بطورمارپیچ حرکت کردن
spiralled بطورمارپیچ حرکت کردن
sailings با نازوعشوه حرکت کردن
darted بسرعت حرکت کردن
spiralling بطورمارپیچ حرکت کردن
whirry بعجله حرکت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com