English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
shut up باعث وقفه در تکلم شدن
Other Matches
interrupt خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود
interrupts خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود
interrupting خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود
transparently مودمی که در صورت بروز وقفه , تمام وضعیت برنامه و ماشین را حفظ میکند. وقفه سرویس داده میشود و سیستم به وضعیت قبلی برمی گردد
transparent مودمی که در صورت بروز وقفه , تمام وضعیت برنامه و ماشین را حفظ میکند. وقفه سرویس داده میشود و سیستم به وضعیت قبلی برمی گردد
endophasia تکلم درونی
speaks تکلم کردن
language سخنگویی تکلم
languages سخنگویی تکلم
speak تکلم کردن
gastriloquy تکلم بطنی
ventriloquy تکلم بطنی
pectoriloquy تکلم صدری
venriloquism تکلم بطنی
ventriloquism تکلم بطنی
pressure of speech فشار تکلم
dysphonia عدم قدرت تکلم
dysphasia عدم قدرت تکلم
aphasia عدم قدرت تکلم
lispling تکلم نوک زبانی
ventriloquist کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
Bantu عضو قبیلههایی که به زبانهای بانتو تکلم میکنند
ventriloquists کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
ventriloquistic کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
interrupt وقفه
blocking وقفه
block وقفه
blocked وقفه
blocks وقفه
suspensions وقفه
gaps وقفه
gap وقفه
interval وقفه
hold back وقفه
hoid up وقفه
standstill وقفه
deadlock وقفه
stick وقفه
abeyance وقفه
arrest وقفه
interrupting وقفه
arrested وقفه
arrests وقفه
stound وقفه
standstil وقفه
interruptions وقفه
suspension وقفه
interruption وقفه
break وقفه
breaks وقفه
dead lock وقفه
uninterrupted بی وقفه
down time وقفه
discontinuance وقفه
desuetude وقفه
at a stretch بی وقفه
ceasing وقفه
abeyance or adeyancy وقفه
cease وقفه
ceased وقفه
chasms وقفه
chasm وقفه
interrupts وقفه
jibs وقفه
pausing وقفه
jib وقفه
jibbed وقفه
pauses وقفه
paused وقفه
pause وقفه
hiatus وقفه
jibbing وقفه
ceases وقفه
stationed وقفه
paralysis وقفه
unabated <adj.> بی وقفه
stations وقفه
station وقفه
external interrupt وقفه خارجی
massed practice تمرین بی وقفه
interrupt driven وقفه گرا
interrupt handler گرداننده وقفه
interrupt vector بردار وقفه
unceasing بدون وقفه
machine interupption وقفه ماشین
time out وقفه فاصله
massed learning یادگیری بی وقفه
priority interrupt وقفه اولویت
program interrupt وقفه برنامه
flashbacks وقفه زمانی
automatic interrupt وقفه خودکار
betweentimes درمدت وقفه
blocking period دوره وقفه
caesura وقفه ایست
continous cycle دوره بی وقفه
affect block وقفه عاطفه
interval ایست وقفه
flashback وقفه زمانی
wind rocked out وقفه تنفسی
vectored interrupt وقفه برداری
full stop وقفه کامل
run on بدون وقفه
full stops وقفه کامل
uninterrupted duty کار بی وقفه
work stoppage وقفه در کار
sticking voltage ولتاژ وقفه
nerve block وقفه عصبی
system interrupt وقفه سیستم
interrupting حرکت دادن وقفه
disarms ثیرات وقفه شدن
scanned interrupt وقفه پویش شده
short time rating کار کردن با وقفه
ups تامین برق بی وقفه
interrupt serrice routine روال سرویس وقفه
arm خط وط وقفه فعال شده .
clock interrupt وقفه زمان سنجی
interrupts حرکت دادن وقفه
interrupts ناتوان کردن وقفه
machine check interrupt وقفه بررسی ماشین
interrupting ناتوان کردن وقفه
interrupt ناتوان کردن وقفه
insolvency وقفه در پرداخت دیون
disarmed ثیرات وقفه شدن
disarm ثیرات وقفه شدن
parabiosis وقفه رسانش عصبی
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
machine check interrupt وقفه مقابله ماشین
interrupt حرکت دادن وقفه
interrupting ای که در پاسخ به یک وقفه کار میکند
interrupts ای که در پاسخ به یک وقفه کار میکند
interrupt ای که در پاسخ به یک وقفه کار میکند
interrupt خط وقفه که فعال شده است
interrupting خط وقفه که فعال شده است
continous متصل متوالی بدون وقفه
NMI وقفه غیرقابل چشم پوشی
tenuis علامت مکث و وقفه در یونانی
interrupt انجام عملی پس از تشخیص وقفه
uninterruptable power supply منبع تغذیه وقفه ناپذیر
uniterruptable power supply سیستم تامین برق بی وقفه
interrupts خط وقفه که فعال شده است
interrupts انجام عملی پس از تشخیص وقفه
interrupting انجام عملی پس از تشخیص وقفه
continous type furnace کوره نوع بدون وقفه
caesura وقفه یاسکوت شعردرانتهای کلمه یا وتد
interrupt حق تقدم منتسب به وقفه از وسیله جانبی
station break وقفه برنامه فرستنده رادیویی وتلویزیونی
interrupts حق تقدم منتسب به وقفه از وسیله جانبی
interrupting حق تقدم منتسب به وقفه از وسیله جانبی
suspended animation وقفه موقت فعالیتهای حیاتی وغیره
causing باعث
causes باعث
cause باعث
author باعث
incentives باعث
incentive باعث
interrupting ذخیره سازی وقفه ها در صف و پردازش طبق اولویت
attention کلیدی در ترمینال که به پردازنده سیگنال وقفه می فرستد
bursts انتقال دستهای از داده در یک باس بدون وقفه
burst انتقال دستهای از داده در یک باس بدون وقفه
attentions سیگنال وقفه که نیاز به توجه پردازنده دارد
interrupts ذخیره سازی وقفه ها در صف و پردازش طبق اولویت
handler یک فایل یا تسهیلات وقفه را بعهده دارد دستگذار
handlers یک فایل یا تسهیلات وقفه را بعهده دارد دستگذار
interrupting تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt ذخیره سازی وقفه ها در صف و پردازش طبق اولویت
interrupt تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
attentions کلیدی در ترمینال که به پردازنده سیگنال وقفه می فرستد
attention سیگنال وقفه که نیاز به توجه پردازنده دارد
interrupts تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
it will give rise to a quarrel باعث دعواخواهد شد
motive محرک باعث
vibratory باعث ارتعاش
productive of annoyance باعث زحمت
makes باعث شدن
vibrative باعث ارتعاش
set off <idiom> باعث انفجارشدن
author باعث شدن
make باعث شدن
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
take its toll <idiom> باعث ویرانی
give rise to باعث شدن
to give birth to باعث شدن
motives محرک باعث
to give rise to باعث شدن
interrupting سیگنال وقفه که با روش polling تشخیص داده میشود
interrupts سیگنال وقفه که با روش polling تشخیص داده میشود
maskable سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیشود غیرفعال میشود
disabling دستور به CPU برای نادیده گرفتن سیگنالهای وقفه
disables دستور به CPU برای نادیده گرفتن سیگنالهای وقفه
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
disable دستور به CPU برای نادیده گرفتن سیگنالهای وقفه
daisy chain خط ی که تمام خروجیهای وقفه وسایل را به CPU متصل میکند
interrupt سیگنال وقفه که با روش polling تشخیص داده میشود
My pleasure. باعث افتخار من است.
drinking was his ruin باعث خرابی اوشد
it provokes laughter باعث خنده است
it occasioned his death باعث مرگ اوشد
turn one's stomach <idiom> باعث حال به هم خوردگی
put through the wringer <idiom> باعث استرسزیاد شدن
do out of <idiom> باعث از دست دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com