Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
make room for someone or something
<idiom>
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
Other Matches
permutations
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
permutation
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
merge sorting algorithm
الگوریتمی که در ان محتویات دو ارایه مرتب برای ایجادارایه مرتب سوم ترکیب می شوند
organizations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organisations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organization
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
Whistle past the graveyard
<idiom>
تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
filing system
روش مرتب کردن متن ها برای مراجعه
clock
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clocks
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
service
برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و..
serviced
برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و..
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
preventative
بررسیهای مرتب قطعه برای تصحیح و تعمیر کردن هر خطای کوچک پیش از رویدادن خطاهای بزرگتر
preventive
بررسیهای مرتب قطعه برای تصحیح و تعمیر کردن هر خطای کوچک پیش از رویدادن خطاهای بزرگتر
sorts
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorted
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sort
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
dp
پردازش روی داده برای تولید اطلاعات مفید یا مرتب کردن و سازماندهی فایلهای داده
uberstreichen
لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
organizational
مربوط به روشی که چیزی مرتب شده است
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
refreshed
بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
refresh
بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
refreshes
بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
to refuse somebody admittance to something
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
impetrate
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to mend matters
کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
represent
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to open something to
[the]
traffic
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to e. with person on a thing
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
represented
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to seek a remedy for something
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
represents
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
filing
1-مرتب کردن متن ها. 2-متن هایی که باید مرتب شوند
formats
روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
format
روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to recount something to someone
[formal]
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
independent in come
درامد مرتب که شخص را ازکارکردن برای زندگانی بی نیازمیسازد
maintenance
مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
list
1-محاسبه مجموعهای از موضوعات داده مثل جمع و حذف و مرتب کردن و بهنگام سازی ورودی ها. 2LISP- یا زبان سطح بالا برای پردازش لیست دستورات یا داده و در یک محیط هوش مصنوعی
binary look up
روش جستجوی سریع برای استفاده از لیست مرتب داده
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
streamed
تعداد کارهای مرتب شده و آماده برای پردازش در سیستم دستهای
stream
تعداد کارهای مرتب شده و آماده برای پردازش در سیستم دستهای
job
تعداد کارهای مرتب شده برای پردازش در سیستم چندکاره یا دستهای
jobs
تعداد کارهای مرتب شده برای پردازش در سیستم چندکاره یا دستهای
streams
تعداد کارهای مرتب شده و آماده برای پردازش در سیستم دستهای
bubble sort
روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
international standards organization
سازمانی که استانداردها را برای کامپیوترهای مختلف و محصولات شبکه تولید و مرتب میکند
pert
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
interword spacing
فضای متغیر بین کلمات متن برای اینکه خط وط وسط و مرتب قرار گیرند
cash in
<idiom>
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
sorted
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sorts
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sort
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
exchanges
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanged
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchange
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanging
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
arrays
ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
array
ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
information
داده پردازش شده و مرتب شده برای تامین قواعد با معنی
sort field
فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
sortkey
فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
outliner
برای اینکه به کاربر کمک کند تا بخش ها و زیربخشهای لیست ای از اشیا را مرتب کند یا بخشهایی از پروژه را
tree
مشاهده پروندههای ذخیره شده روی دیسک ه برای نشان دادن پرونده ها و زیرپرونده ها مرتب شده اند
sorted
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorts
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
refresh
بهنگام سازی مرتب محتوای RAM پویا با خواندن و نوشتن مجدد داده ذخیره شده برای اطمینان از بازیابی داده
refreshes
بهنگام سازی مرتب محتوای RAM پویا با خواندن و نوشتن مجدد داده ذخیره شده برای اطمینان از بازیابی داده
regenerator
وسیلهای که در ارتباطات استفاده میشود و سیگنال دریافتی را مرتب میکند و ارسال میکند. و برای گشترش محدوده شبکه به کار می روند
refreshed
بهنگام سازی مرتب محتوای RAM پویا با خواندن و نوشتن مجدد داده ذخیره شده برای اطمینان از بازیابی داده
conditions
اوضاع
circumstances
اوضاع
justification
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
gather
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gathered
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
justifications
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
actual state of affairs
اوضاع کنونی
weathers
اوضاع جوی
conditions
شرایط اوضاع
actual state of affairs
اوضاع فصلی
weathered
اوضاع جوی
weather
اوضاع جوی
vicissitudes of time
تغییر اوضاع
semi processed data
داده خام که پردازش شده است مثل مرتب کردن , ضبط کردن , تشخیص خطا..
graduate
مرتب کردن
clean
مرتب کردن
collocates
مرتب کردن
cleanest
مرتب کردن
arranges
مرتب کردن
collocating
مرتب کردن
cleaned
مرتب کردن
regularised
مرتب کردن
tidiest
مرتب کردن
concert
مرتب کردن
to put to rights
مرتب کردن
regularizing
مرتب کردن
tidies
مرتب کردن
tidier
مرتب کردن
tidied
مرتب کردن
graduating
مرتب کردن
graduates
مرتب کردن
tidying
مرتب کردن
regularizes
مرتب کردن
regularized
مرتب کردن
regularises
مرتب کردن
collocated
مرتب کردن
collocate
مرتب کردن
draw up
مرتب کردن
fix up
مرتب کردن
set in order
مرتب کردن
to cleanvp
مرتب کردن
regularising
مرتب کردن
clear up
مرتب کردن
tidy
مرتب کردن
regularize
مرتب کردن
concerts
مرتب کردن
cleans
مرتب کردن
put straight
مرتب کردن
collate
مرتب کردن
collated
مرتب کردن
collates
مرتب کردن
to map out
مرتب کردن
collating
مرتب کردن
lineup
مرتب کردن
order
مرتب کردن
arranging
مرتب کردن
arranged
مرتب کردن
marshaled
مرتب کردن
marshalled
مرتب کردن
marshal
مرتب کردن
marshaling
مرتب کردن
arrange
مرتب کردن
marshals
مرتب کردن
straighten up
<idiom>
مرتب کردن
the lie of the land
چگونگی اوضاع مهثب
low water mark
منتهای بدی اوضاع
it is quite another story now
اوضاع اکنون دگرگون
How do you predict(view)the situation?
اوضاع را چگونه می بینی ؟
In the light of present circumstances.
باتوجه به اوضاع کنونی
anarchical
مربوط به اشفتگی اوضاع
climate
ناحیه اوضاع جوی
anarchic
مربوط به اشفتگی اوضاع
climates
ناحیه اوضاع جوی
policy of d.
سیاست واگذاری اوضاع
to grieve over anything
برای چیزی
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
square
مرتب کردن کلاه
data processing
مرتب کردن داده ها
squared
مرتب کردن کلاه
shipshape
مرتب کردن منظم
reorder
دوباره مرتب کردن
insertion sorting algorithm
الگوریتم مرتب کردن
squares
مرتب کردن کلاه
pick up
<idiom>
تمیز ،مرتب کردن
tree sort
مرتب کردن درختی
internal sort
مرتب کردن درونی
squaring
مرتب کردن کلاه
distributive sort
مرتب کردن توزیعی
bubble sort
مرتب کردن حبابی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com