Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
play away
به بازی گذراندن
Search result with all words
push ball
بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
Other Matches
shinny
بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
harlequinade
بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
misplay
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
cutthroat
بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship
مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
game
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
fire fight
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
shinney
بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
to make a trick
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
kiss in the ring
بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
dib
ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
inning
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
charlatanic
امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
crampet game
بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
harlepuinade
نمایش لال بازی ودلقک بازی
surviving
گذراندن
survives
گذراندن
survived
گذراندن
survive
گذراندن
averts
گذراندن
averted
گذراندن
avert
گذراندن
averting
گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
to be at ease
به گذراندن
to make a shift
گذراندن
to rime away one's time
گذراندن
passes
گذراندن
passed
گذراندن
pass
گذراندن
piddled
وقت گذراندن
piddles
وقت گذراندن
interlace
ازهم گذراندن
temporalize
وقت گذراندن
laugh away
با خنده گذراندن
leach
از صافی گذراندن
piddle
وقت گذراندن
to enjoy oneself
خوش گذراندن
to gain time
به بهانه گذراندن
to laugh away
با خنده گذراندن
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
to rub through or along
بسختی گذراندن
filrate
از صافی گذراندن
filtration
از صافی گذراندن
to rough it
سخت گذراندن
token passing
گذراندن نشانه
niggle
وقت گذراندن
niggled
وقت گذراندن
niggles
وقت گذراندن
belate
ازموقع گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
aestivate
تابستان را گذراندن
idles
وقت گذراندن
Sunday
یکشنبه را گذراندن
temporize
وقت گذراندن
Sundays
یکشنبه را گذراندن
idlest
وقت گذراندن
temporizes
وقت گذراندن
temporizing
وقت گذراندن
temporised
وقت گذراندن
temporising
وقت گذراندن
temporises
وقت گذراندن
idle
وقت گذراندن
temporized
وقت گذراندن
idled
وقت گذراندن
filtering
از صافی گذراندن
Bureaucracy . Red tape .
کاغذ بازی ( قرطاس بازی )
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
to mope a way
به افسردگی و پکری گذراندن
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
temporizes
بدفع الوقت گذراندن
temporized
بدفع الوقت گذراندن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
get through
به پایان رساندن گذراندن
get on
گذران کردن گذراندن
temporize
بدفع الوقت گذراندن
lobbied
برای گذراندن لایحهای
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
infltrate
از سوراخهای صافی گذراندن
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
temporizing
بدفع الوقت گذراندن
outwear
کهنه شدن گذراندن
passes
گذراندن تصویب شدن
grip
بریدگی برای گذراندن اب
while
سپری کردن گذراندن
jauk
بیهوده وقت گذراندن
pass
گذراندن تصویب شدن
temporalize
بدفع الوقت گذراندن
moons
بیهوده وقت گذراندن
moon
بیهوده وقت گذراندن
grips
بریدگی برای گذراندن اب
gripping
بریدگی برای گذراندن اب
gripped
بریدگی برای گذراندن اب
passed
گذراندن تصویب شدن
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
fares
گذراندن گذران کردن
faring
گذراندن گذران کردن
procrastinating
بدفع الوقت گذراندن
procrastinated
بدفع الوقت گذراندن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
procrastinate
بدفع الوقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
procrastinates
بدفع الوقت گذراندن
fared
گذراندن گذران کردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
lobbies
برای گذراندن لایحهای
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
lobby
برای گذراندن لایحهای
temporising
بدفع الوقت گذراندن
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
fare
گذراندن گذران کردن
temporises
بدفع الوقت گذراندن
temporised
بدفع الوقت گذراندن
to loaf a way one's time
وقت خود را ببطالت گذراندن
hang out
<idiom>
به بطالت گذراندن روزگار کردن
testamur
گواهی نامه گذراندن امتحانات
To bring something to someones attention .
چیزی را ازنظر کسی گذراندن
passes
گذرگاه کارت عبور گذراندن
reeve
طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
passed
گذرگاه کارت عبور گذراندن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
convalescing
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
stand-offs
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
snoozing
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
stand-off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dallying
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallies
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
convalesced
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snooze
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
peels
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
to pull any one across a river
کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
snoozed
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
peel
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
serves
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
convalesce
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
snoozes
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
to keep a person company
پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
reeve
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
batting order
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
round robin (tournament or contest)
<idiom>
بازی که درآن یک بازیکن یا تیم درمقابل یک بازیکن یا تیم بازی کند
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
aestivate
رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
slugs
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugged
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slug
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
infltrate
با تراوش گذراندن تراوش کردن
set the game
افزودن بر طول بازی افزودن بر طول بازی اسکواش
set the score
افزودن بر طول بازی افزودن بر طول بازی اسکواش
throughput capacity
فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
dibasic
دو بازی
hopscotch
بازی لی لی
fun
بازی
slackness
بازی
solitaire
تک بازی
action
بازی
actions
بازی
falconine
بازی
openness
بازی
partie
بازی
game
بازی
gaming
بازی
patulousness
بازی
grey hound
سگ بازی
solitaires
تک بازی
clearance
بازی
played
بازی
play
بازی
basics
بازی
watermanship
اب بازی
home
بازی
homes
بازی
sportiveŠetc
بازی کن
basic
بازی
plain dealing
بازی
plays
بازی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com