English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (40 milliseconds)
English Persian
play تفریح بازی کردن
played تفریح بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
plays تفریح بازی کردن
Search result with all words
disport بازی کردن تفریح کردن
disported بازی کردن تفریح کردن
disporting بازی کردن تفریح کردن
disports بازی کردن تفریح کردن
Other Matches
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
skittle بازی تفریح
playful اهل تفریح و بازی بازیگوش
dalliance تفریح و بازی از روی هوسرانی
recreation تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreations تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreating تفریح کردن
game تفریح کردن
article تفریح کردن
to d. one self تفریح کردن
recreates تفریح کردن
recreate تفریح کردن
recreated تفریح کردن
articles تفریح کردن
splurges تفریح وولخرجی کردن
splurged تفریح وولخرجی کردن
splurge تفریح وولخرجی کردن
splurging تفریح وولخرجی کردن
amuses مشغول کردن تفریح دادن
playing تفریح کردن ساز زدن
play تفریح کردن ساز زدن
played تفریح کردن ساز زدن
plays تفریح کردن ساز زدن
skylark تفریح وجست وخیز کردن
skylarks تفریح وجست وخیز کردن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
amusement تفریح
amusements تفریح
disporting تفریح
jaunt تفریح
disports تفریح
gust تفریح
divertimento تفریح
recreation تفریح
recreations تفریح
disported تفریح
disport تفریح
diversion تفریح
diversions تفریح
gusts تفریح
recreative تفریح
jaunts تفریح
paseo تفریح
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
amusing تفریح دهنده
breaks زنگ تفریح
break زنگ تفریح
promenader تفریح کننده
diverting تفریح امیز
sporting تفریح دوستانه
amusive تفریح امیز
Break. Recess. زنگ تفریح
amusingly تفریح دهنده
amusive تفریح دهنده
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
happy hour <idiom> ساعات تفریح وخوشی
entertains عزیزداشتن تفریح دادن
To be fond of fun. اهل تفریح بودن
pastime تفریح کاروقت گذران
All work and no play. کار بدون تفریح
entertain عزیزداشتن تفریح دادن
pastimes تفریح کاروقت گذران
entertained عزیزداشتن تفریح دادن
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
Playing football is not my idea of fun . فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
This is not my idea of pleasure ( fun ) . به نظر من این هم تفریح نشد
sportive سرگرم تفریح وورزش ورزشی
roof garden تفریح گاه بالای بام
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
joyrides سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
joyride سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
I said it only in fun. فقط برای تفریح این حرف رازدم
tubing ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
playing رل بازی کردن
play رل بازی کردن
play-acted بازی کردن
twiddled بازی کردن
play-acting بازی کردن
play-acts بازی کردن
twiddles بازی کردن
twiddling بازی کردن
moves بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
playing بازی کردن
move بازی کردن
plays رل بازی کردن
play بازی کردن
actuble بازی کردن
miscast بد بازی کردن
rink یخ بازی کردن
twiddle بازی کردن
played بازی کردن
gallant زن بازی کردن
toys بازی کردن
bump بازی کردن
played رل بازی کردن
plays بازی کردن
playact رل بازی کردن
toy بازی کردن
play-act بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
moved بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
april fool کسی که در روز اول اوریل الت تفریح میشود
bearbaiting نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
spoofs حقه بازی کردن
ski اسکی بازی کردن
sparred مشت بازی کردن
skied اسکی بازی کردن
skis اسکی بازی کردن
fence شمشیر بازی کردن
drab جنده بازی کردن
spars مشت بازی کردن
fences شمشیر بازی کردن
spoof حقه بازی کردن
piddled باخوراک بازی کردن
To play cards . ورق بازی کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
fornicating : فاحشه بازی کردن
yo-yo یویو بازی کردن
skates اسکیت بازی کردن
fornicated : فاحشه بازی کردن
fornicate : فاحشه بازی کردن
skated اسکیت بازی کردن
yo-yos یویو بازی کردن
skate اسکیت بازی کردن
piddle باخوراک بازی کردن
drabber جنده بازی کردن
drabbest جنده بازی کردن
spar مشت بازی کردن
piddles باخوراک بازی کردن
fornicates : فاحشه بازی کردن
thimblerig شعبده بازی کردن
tricked حقه بازی کردن
tricking حقه بازی کردن
to play for love سر هیچ بازی کردن
mountebanks حقه بازی کردن
to play at chess شطرنج بازی کردن
playact در تاتر بازی کردن
to play ball توپ بازی کردن
mountebank حقه بازی کردن
to play marbles مهره بازی کردن
play out تا اخر بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
trick حقه بازی کردن
court عشق بازی کردن
left-handed با دست چپ بازی کردن
taw تیله بازی کردن
flimflam حقه بازی کردن
to bill and coo بوسه بازی کردن
to fly a kite سفته بازی کردن
showboat نمایشی بازی کردن
shinny شینی بازی کردن
to look oneself again پشم بازی کردن
to make love عشق بازی کردن
shinney شینی بازی کردن
bowl باتوپ بازی کردن
criminal court عشق بازی کردن
misplay ناشیانه بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
card ورق بازی کردن
equivocated زبان بازی کردن
equivocate زبان بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
war game بازی جنگ کردن
bowls باتوپ بازی کردن
gambles سفته بازی کردن
gambled سفته بازی کردن
favouritism پارتی بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
equivocates زبان بازی کردن
cards ورق بازی کردن
equivocating زبان بازی کردن
to skip rope بند بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com