Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (17 milliseconds)
English
Persian
bar
توقف کسی برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
Search result with all words
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
Other Matches
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
undertakes
توافق برای انجام کاری
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
undertake
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
go to sleep
اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
stops
توقف انجام کار
stop
توقف انجام کار
stopping
توقف انجام کار
stopped
توقف انجام کار
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
inhibits
توقف رخ دادن یک فرآیند یا جلوگیری از انجام عملیات در مدار مجتمع یا دروازه .
inhibit
توقف رخ دادن یک فرآیند یا جلوگیری از انجام عملیات در مدار مجتمع یا دروازه .
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
mind to do a thing
اماده انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
having
باعث انجام کاری شدن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
have
باعث انجام کاری شدن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
capability
قادر به انجام کاری بودن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
load
کاری که باید انجام شود
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
loads
کاری که باید انجام شود
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
backlogs
کاری که باید انجام شود
backlog
کاری که باید انجام شود
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
opened
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bars
توقف مشخصی برای دستیابی به فایل
bar
توقف مشخصی برای دستیابی به فایل
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com