Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
ledger blade
تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد
Other Matches
buckets
تیغه گردنده توربین
bucket
تیغه گردنده توربین
coning angle
زاویه بین محور طولی تیغه ها و سطح مار بر نوک تیغه ها صرفنظر از خمش تیغه ها
constant speed drive
چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
collective pitch control
کنترلی در رتورگرافی که زاویه تیغه یا پیچ همه تیغه ها را بطور یکسان و مستقل از وضعیت سمتی انها تغییرمیدهد
biased fabric
پارچه جندلایهای که بصورت اریب با تار و پود پارچه بریده شده است
bleacher
کارگر پارچه سفیدکنی شستشو وسفیدکنی پارچه بلیط یا صندلی کم ارزش مسابقات ورزشی
gig mill
ماشین خوابدارکردن پارچه کارخانهای که پارچه رادران خوابدارم
tartan
یکجور پارچه پشمی شطرنجی پارچه پیچازی
canvases
پارچه کرباسی یا کتانی یاعلفی پارچه کانوادوزی
canvas
پارچه کرباسی یا کتانی یاعلفی پارچه کانوادوزی
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
sarcenet
پارچه ابریشمی پارچه پشمی سنگین
sarsenet
پارچه ابریشمی پارچه پشمی سنگین
wheeler
گردنده
swivels
گردنده
rotors
گردنده
trochoid
گردنده
rotor
گردنده
gyral
گردنده
gyrant
گردنده
rotative
گردنده
in eyre
گردنده
swivel
گردنده
swivelled
گردنده
ambulatory
گردنده
roller door
در گردنده
ambulant
گردنده
driven
گردنده
rotary
گردنده
revolvable
گردنده
pivot arm
میله گردنده
swivels
مفصل گردنده
circumambient
گردنده بدور
itineratly
بطور گردنده
circumsolar
دورخورشید گردنده
rotor plates
جوشنهای گردنده
rotary
گردنده چرخنده
swivelled
مفصل گردنده
swivel
مفصل گردنده
magnet wheel
چرخ گردنده
gyratory
چرخی گردنده
excursive
اواره گردنده
revolving
گردنده دورانی
runners
گردنده گشتی
rotator
ماهیچه گردنده
runner
گردنده گشتی
churns
بوسیله اسباب گردنده
churn
بوسیله اسباب گردنده
roasting jack
سیخ کباب گردنده
rundle
استوانه گردنده گوی
rotary wing aircraft
هواپیما با بال گردنده
churned
بوسیله اسباب گردنده
rotors
قسمت گردنده ماشین
rotor
قسمت گردنده ماشین
stator
جزء ثابت در هر ماشین گردنده
precess
در خط سیر محورجسم گردنده تغییرپیداشدن
chopper
هواپیمایی با بال گردنده بویژه هلیکوپتر
choppers
هواپیمایی با بال گردنده بویژه هلیکوپتر
overshot
گردنده به نیروی ابی که ازبالا میریزد
monadelphous
دارای میلههای یک پارچه دارای نافه یک پارچه
windage
کاهش دور وسیله گردنده دراثر پسای هوا
potter wheel
صفحه افقی گردنده که کوزه گر گل بران قالب میکند
giants stride
تیری که قسمت بالای ان گردنده وطنابهایی ازان اویخته اس
blade flapping
حرکت تیغههای گردنده هلیکوپتر حول لولای افقی
derricks
دریک
in an instant
دریک ان
derrick
دریک
bulb root
وسیلهای که توسط ان تیغههای گردنده توربین به توپی متصل میشوند
pantoscope
دوربین عکاسی که عدسی گردنده داردوازدورنمای مسلسل عکس برمیدارد
en bloc
دریک بلوک
standing derrick
دریک ثابت
swinging derrick
دریک گردان
sedentary
مقیم دریک جا
on one occasion
دریک موقع
in an instant
دریک لحظه
on a par
دریک تراز
quill shaft
شفت گردنده باریکی با سرهزارخار مانند که در مادگی دیگری جفت میشود
panoramic camera
دوربین عکاسی که عدسی گردنده داردو ازدورنمای مسلسل عکس برمیدارد
tack weld
وسیلهای برای سنجش ونمایش سرعت شفت گردنده جوش موقتی
aline
دریک رشته قراردادن
somewheres
یک جایی دریک محلی
out of step
<idiom>
دریک گام نبودن
somewhere
یک جایی دریک محلی
rub elbows/shoulders
<idiom>
دریک سطح بودن
run in the family/blood
<idiom>
دریک سطح بودن
partly
نسبتا دریک جزء
pitcherful
انچه دریک سبوجابگیرد
beside
دریک طرف بعلاوه
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
textbook
کتاب اصلی دریک موضوع
collinear
دریک خط مستقیم واقع شونده
in a crack
دریک چشم بهم زدن
colocate
دریک مکان قرار دادن
cartful
انچه دریک گاری جا بگیرد
capful
انچه دریک کلاه جابگیرد
fascia plate
تابلوی مقابل دریک وسیله
pent up
دریک جا نگاه داشته شده
polynya
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
polynia
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
textbooks
کتاب اصلی دریک موضوع
ledger bait
که دریک جا روی نگاه دارند
chorus girl
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
chorus girls
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
coincident
واقع شونده دریک وقت
text book
کتاب اصلی دریک موضوع
align
دریک ردیف قرار گرفتن
batches
مقدار نان دریک پخت
coincided
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
دریک زمان اتفاق افتادن
batch
مقدار نان دریک پخت
easy does it
<idiom>
دریک چشم بهم زدن
aligned
دریک ردیف قرار گرفتن
aligning
دریک ردیف قرار گرفتن
aligns
دریک ردیف قرار گرفتن
coinciding
دریک زمان اتفاق افتادن
have one's ass in a sling
<idiom>
دریک وضع نا مساعد بودن
coincide
دریک زمان اتفاق افتادن
palmful
انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
pointsman
عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده
concurrent
دریک وقت واقع شونده موافق
gigahertz
فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه
docking
ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار
gyle
مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود
hinge joint
مفصلی که دریک سطح حرکت کند
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
broadsides
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
broadside
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
bicipital
تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
hauls
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
ice time
مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل
block stowage loading
بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
hauled
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
haul
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
coextensive
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
catalysis
اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی
retrospective search
جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده
hauling
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
turnstiles
تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را درسوراخ ان انداخته وانراچرخانده وارد میشود
turnstile
تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را درسوراخ ان انداخته وانراچرخانده وارد میشود
farrows
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
farrowing
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
role indicator
نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص
rotated
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
rotates
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
happy family
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
farrowed
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
coriolis acceleration
شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
side tone
انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر
rotate
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
run around
تنظیم متن در اطراف یک شکل دریک صفحه چاپ شده
farrow
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
commutator
سری هادیهایی که بصورت شعاعی از یکدیگر جدا شده وبصورت حلقهای دور تا دورشفت گردنده ژنراتور قرارگرفته اند
Walls have ears
<idiom>
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
diachrony
تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخ دریک زبان یک ملت پدید می اید
turning points
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
turning point
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
holding pattern
کنترل هواپیما برای پرواز دریک مسیر پیش بینی شده
curtain-wall
تیغه
screening, screenings
تیغه
curtain wall
تیغه
fin
تیغه
screened
تیغه
screens
تیغه
booming
تیغه
wedging
تیغه
vane
تیغه
wedges
تیغه
wedged
تیغه
wedge
تیغه
boffle
تیغه
boom
تیغه
vanes
تیغه
boomed
تیغه
booms
تیغه
fins
تیغه
rib
تیغه
cutting edge
تیغه
bulkheads
تیغه
blade
تیغه
bulkhead
تیغه
partition wall
تیغه
septum
تیغه
knifes
تیغه
knifed
تیغه
partitions
تیغه
knife
تیغه
partition
تیغه
tail fin
تیغه دم
baffling
تیغه
baffle
تیغه
knife-edges
تیغه در
lamella
تیغه
knife-edge
تیغه در
knife edge
تیغه در
baffled
تیغه
baffles
تیغه
lamina
تیغه
screen
تیغه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com