English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
outplay درمسابقه جلو افتادن از
Other Matches
long odds تفاوت زیاد درمسابقه
playing شرکت درمسابقه انفرادی
play شرکت درمسابقه انفرادی
played شرکت درمسابقه انفرادی
plays شرکت درمسابقه انفرادی
stations محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
stationed محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
station محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
half century 05 امتیاز یا بیشتر توپزن درمسابقه کریکت
finallist کسی که درمسابقه به مرحله نهایی برسد
brushes به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
fleets گروه قایقهای شرکت کننده درمسابقه
fleet گروه قایقهای شرکت کننده درمسابقه
entry fee مبلغ پرداختی برای شرکت درمسابقه
daclare تایید مجدد شرکت اسب درمسابقه
brush به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
neck and neck <idiom> درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
starter's list فهرست اسبهاییکه واجدشرایط برای شرکت درمسابقه نیستند
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
off roader شرکت کننده درمسابقه موتورسیکلت رانی درزمینهای ناهموار برای چندصد مایل
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
dump شکست دادن حریف درمسابقه موتورسیکلت رانی یااتومبیل رانی یا قایق قایقرانی سرعت
pistol clasp قفل طپانچه نشان شرکت درمسابقه تیراندازی با طپانچه
To go out o fashion . از مد افتادن
founders از پا افتادن
retard پس افتادن
foundering از پا افتادن
foundered از پا افتادن
founder از پا افتادن
to be off ones feed افتادن
topple از سر افتادن
to be thrown افتادن
to bite the dust افتادن
to come a cropper افتادن
to come a mucker افتادن
retarding پس افتادن
toppled از سر افتادن
topples از سر افتادن
out of breath <idiom> به هن هن افتادن
toppling از سر افتادن
tumbled افتادن
oppose در افتادن
retards پس افتادن
plonks افتادن
plonking افتادن
plonked افتادن
plonk افتادن
tumbles افتادن
to shank off افتادن
opposes در افتادن
to fall off افتادن
To do something in a pique . سر لج افتادن
fall افتادن
to fall down افتادن
prostrating افتادن
tumble افتادن
prostrates افتادن
prostrated افتادن
prostrate افتادن
to be deferred پس افتادن
scored خط افتادن
score خط افتادن
lags پس افتادن
scores خط افتادن
lied افتادن
drop back افتادن
lies افتادن
clear itself لا افتادن
lie افتادن
lag پس افتادن
lapse vi افتادن
lagged پس افتادن
precess جلو افتادن
lose ground عقب افتادن
predicament position بخطر افتادن
prolapse پایین افتادن
prostration بخاک افتادن
befallen اتفاق افتادن
befall اتفاق افتادن
befalling اتفاق افتادن
befalls اتفاق افتادن
push off راه افتادن
hap اتفاق افتادن
nutate پایین افتادن
to fall into error دراشتباه افتادن
obsolesce ازرواج افتادن
to get into trouble بزحمت افتادن
overrode روی هم افتادن
overrides روی هم افتادن
override روی هم افتادن
to get oneself into trouble بزحمت افتادن
plops تلپی افتادن
plopping تلپی افتادن
plopped تلپی افتادن
to get ahead of پیش افتادن از
overlapped رویهم افتادن
out act پیش افتادن از
overridden روی هم افتادن
to fall out بیرون افتادن
befell اتفاق افتادن
outmarch پیش افتادن از
outmatch پیش افتادن از
outpace پیش افتادن از
to gain a over پیش افتادن از
plop تلپی افتادن
running off از خط بیرون افتادن
going away پیش افتادن
to cast oneself down prostrate بخاک افتادن
overlaps رویهم افتادن
overlapped روی هم افتادن
taking precedence جلو افتادن
coaptation بهم افتادن
overlap روی هم افتادن
to come into operation بکار افتادن
overlap رویهم افتادن
overlaps روی هم افتادن
outruns پیش افتادن
outrun پیش افتادن
betide اتفاق افتادن
to be derailed از خط بیرون افتادن
to be deferred عقب افتادن
to be reduced to poverty بگدائی افتادن
plumb شاقولی افتادن
poops از نفس افتادن
poop از نفس افتادن
come about اتفاق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
to stand over عقب افتادن
to dry up خشک افتادن
to fall crash افتادن وباصداخردشدن
dry up خشک افتادن
stand over عقب افتادن
fall out اتفاق افتادن
get ahead جلو افتادن
shend جلو افتادن از
drop behind عقب افتادن از
chance اتفاق افتادن
to draw the c. forth پرده افتادن
chancing اتفاق افتادن
chances اتفاق افتادن
tail away عقب افتادن
chanced اتفاق افتادن
desex از مردی افتادن
desexualize از مردی افتادن
superannuate ازمد افتادن
outrunning پیش افتادن
in a bind <idiom> به مشکل افتادن
drops افتادن چکیدن
dropping افتادن چکیدن
dropped افتادن چکیدن
drop افتادن چکیدن
to incur debts به قرض افتادن
incapacitating ازکار افتادن
incapacitates ازکار افتادن
incapacitated ازکار افتادن
incapacitate ازکار افتادن
surpassed پیش افتادن از
in the soup <idiom> در دردسر افتادن
overtakes پیش افتادن از
overtaken پیش افتادن از
overtake پیش افتادن از
outstrips پیش افتادن از
outstripping پیش افتادن از
outstripped پیش افتادن از
lag عقب افتادن
mess up <idiom> به دردسر افتادن
tide اتفاق افتادن
flags ازپا افتادن
flag ازپا افتادن
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
lags عقب افتادن
lagged عقب افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
to be out of puff از نفس افتادن
crashingly از کار افتادن
crashing از کار افتادن
crashes از کار افتادن
crashed از کار افتادن
crash از کار افتادن
to be puffed [out] از نفس افتادن
dump با صدا افتادن
to get out of breath ازنفس افتادن
overtaking پیش افتادن
dangers به خطر افتادن
danger به خطر افتادن
to sank in one's estimation ازنظرکسی افتادن
to sinister in گود افتادن
to take to افتادن یاپرداختن به
use up ازنفس افتادن
to run dry خشک افتادن
whop پیش افتادن از
surpasses پیش افتادن از
loll بیرون افتادن
lolled بیرون افتادن
lolling بیرون افتادن
to get out of shape از شکل افتادن
to hang behind عقب افتادن
to have the legs of پیش افتادن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com