English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (37 milliseconds)
English Persian
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
Search result with all words
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
sense روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
senses روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
clear : روشن کردن
clear پیام کشف روشن کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer : روشن کردن
clearer پیام کشف روشن کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest : روشن کردن
clearest پیام کشف روشن کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears : روشن کردن
clears پیام کشف روشن کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
upstart یکه خوردن روشن کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictured که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictures که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picturing که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
light روشن کردن
lighted روشن کردن
lightest روشن کردن
auto امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
autos امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
daylight روز روشن روشن کردن
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
illuminate روشن کردن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate روشن کردن منطقه
illuminates روشن کردن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates روشن کردن منطقه
illuminating روشن کردن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating روشن کردن منطقه
cold روشن کردن یک کامپیوتر
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
colder خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
coldest خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
lighten درخشیدن روشن کردن
lightened درخشیدن روشن کردن
lightening درخشیدن روشن کردن
lightens درخشیدن روشن کردن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
illumine روشن کردن
illumined روشن کردن
illumines روشن کردن
illumining روشن کردن
clarifies روشن کردن
clarifies روشن کردن یا شدن
clarify روشن کردن
clarify روشن کردن یا شدن
clarifying روشن کردن
clarifying روشن کردن یا شدن
refurbish روشن و تازه کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
explicate روشن کردن فاهرکردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
ignite روشن کردن گیراندن
ignite روشن کردن
ignited روشن کردن گیراندن
ignited روشن کردن
ignites روشن کردن گیراندن
ignites روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
Other Matches
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
broach برای نخستین بار بازکردن بازکردن یامطرح نمودن بسیخ کشیدن
broaching برای نخستین بار بازکردن بازکردن یامطرح نمودن بسیخ کشیدن
broached برای نخستین بار بازکردن بازکردن یامطرح نمودن بسیخ کشیدن
broaches برای نخستین بار بازکردن بازکردن یامطرح نمودن بسیخ کشیدن
daylit روز روشن روشن کردن
start off شروع کردن شروع شدن
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
autoexec bat در DOS یک فایل دستهای است که هنگام روشن شدن کامپیوتر یا شروع مجدد کاردستگاه فعال میشود
launch شروع کردن اقدام کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
refreshes روشن کردن
to shed light on روشن کردن
lumine روشن کردن
brightening روشن کردن
brightens روشن کردن
brightened روشن کردن
to switch on روشن کردن
fire up روشن کردن
elucidating روشن کردن
emblaze روشن کردن
elucidates روشن کردن
power up روشن کردن
power on روشن کردن
elucidated روشن کردن
to fire up روشن کردن
elucidate روشن کردن
turn on روشن کردن
brighten روشن کردن
relume روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
to clear up روشن کردن
refreshed روشن کردن
refresh روشن کردن
igniting روشن کردن
illume روشن کردن
set in شروع کردن
put in hand شروع کردن
to strike into شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
embarked شروع کردن
embarking شروع کردن
embarks شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
commence شروع کردن
embark شروع کردن
embark upon شروع کردن
tee off شروع کردن
streek شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
commencing شروع کردن
commences شروع کردن
commenced شروع کردن
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
owl light کمی روشن کردن
to play with fire آتش روشن کردن
to kindle آتش روشن کردن
cold start دوباره روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
restart روشن کردن دوباره
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
attempting to steal شروع کردن به سرقت
to gather way شروع بحرکت کردن
tune up شروع باواز کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
launch شروع کردن حمله
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
to open fire شروع به اتش کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
launches شروع کردن حمله
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
to start شروع کردن به دویدن
blast off شروع بپرواز کردن
set to با اشتیاق شروع کردن
do up شروع بکار کردن
launching شروع کردن حمله
warm up شروع کردن به کار
pipe up شروع به نی زدن کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
launched شروع کردن حمله
shine براق کردن روشن شدن
shines براق کردن روشن شدن
alight روشن کردن اتش زدن
alighting روشن کردن اتش زدن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
turn on بجریان انداختن روشن کردن
alights روشن کردن اتش زدن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
alighted روشن کردن اتش زدن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
trigger شروع کردن حمله یاکار
attempted قصد کردن شروع به جرم
attempt قصد کردن شروع به جرم
triggered شروع کردن حمله یاکار
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
triggers شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
to get to شروع کردن دست گرفتن
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
attempts قصد کردن شروع به جرم
begin اغاز نهادن شروع کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
attempting قصد کردن شروع به جرم
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
illume منور کردن روشن فکر ساختن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
formats تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
shadow RAM ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
format تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to rev [British E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
squawking در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com