Dictiornary-Farsi | ضریب شکست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 206 (11 milliseconds)

English	Persian
index of refraction	ضریب شکست
refractive index	ضریب شکست


Search result with all words

absolute index of refraction	ضریب مطلق شکست
absolute refractive index	ضریب شکست مطلق
parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
refractive index	ضریب شکست نور
Other Matches

modulus of elasticity	ضریب ارتجاعی ضریب فنری ضریب جهندگی
attenuation factor	ضریب فرسایش انرژی موج ضریب افت قدرت امواج
availability factor	ضریب امادگی عملیاتی هواپیماها یا ناوها ضریب قابلیت استفاده
convergence factor	ضریب تقارب نصف النهارات ضریب انحراف شبکه
design stress resultant	تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
reduction coefficient	ضریب کاهش استعداد ضریب دیدبانی
probability factor	ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
charactristics	مشخصات مقدماتی یا اصلی که عبارتند از ضریب براضریب پسا نسبت برا به پساموقعیت مرکز فشار و ضریب گشتاور برای هر زاویه حمله
biquinary notation	دستگاه نمادسازی که در ان هر رقم اعشاری توسط یک جفت رقم متشکل از یک ضریب 5 و یک ضریب 1 نشان داده میشود
runoff coefficient	ضریب جریان که برابراست باارتفاع اب جریان یافته درزمین به ارتفاع بارندگی این ضریب کوچکتر از واحدمیباشد
partition coefficient	ضریب توزیع ضریب تقسیم
factor of safety	ضریب تامین ضریب اطمینان
gini coefficient	شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
scale factor	ضریب مقیاس نقشهای ضریب تبدیل مقیاس نقشه
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
ballistic coefficient	ضریب زاویه بالیستیکی ضریب تاثیر بالیستیکی
slices	ضریب محاسبات لجستیکی ضریب نیازمندیهای لجستیکی
slice	ضریب محاسبات لجستیکی ضریب نیازمندیهای لجستیکی
defeat	شکست
defeated	شکست
defeating	شکست
loss	شکست
break	شکست
breaks	شکست
prosternation	شکست
flunking	شکست
fall	شکست
miscarriage	شکست
miscarriages	شکست
gap	شکست
gaps	شکست
unsuccess	شکست
breakage	شکست
breakages	شکست
unsuccessful	شکست
flunked	شکست
flunk	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
defeats	شکست
failures	شکست
set back	شکست
unsuccessfully	شکست
refraction	شکست
flunks	شکست
defeasance	شکست
plumper	شکست
flopper	شکست
deflections	شکست
deflection	شکست
failure	شکست
defeature	شکست
to suffer a reverse	شکست خوردن
lose	شکست خوردن
flunks	شکست خوردن
double refraction	شکست مضاعف
to sustain a defeat	شکست خوردن
smite	شکست دادن
smites	شکست دادن
smiting	شکست دادن
fall flat <idiom>	شکست خوردن
to lay prostrate	شکست دادن
birefringence	شکست مضاعف
double refraction	شکست دوبل
insuperability	شکست ناپذیری
break down voltage	ولتاژ شکست
flunking	شکست خوردن
break proof	ازمایش شکست
checkmate	شکست دادن
to put to the worse	شکست دادن
to f.down	شکست دادن
business failure	شکست تجاری
upsetting	شکست غیرمنتظره
upset	شکست غیرمنتظره
trouncing	شکست دادن
trounces	شکست دادن
to have the worse	شکست خوردن
breaking down roll	نورد شکست
upsets	شکست غیرمنتظره
flunked	شکست خوردن
breaking capacity	فرفیت شکست
flunk	شکست خوردن
invincibility	شکست ناپذیری
underdogs	سگ شکست خورده
underdog	سگ شکست خورده
breaking down pass	کالیبر شکست
trounced	شکست دادن
loses	شکست خوردن
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
turkey	شکست خورده
turkeys	شکست خورده
he received a broken hand	دستش شکست
fiascos	شکست مفتضحانه
invincible	شکست ناپذیر
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
fault	شکست زمین
faulted	شکست زمین
faults	شکست زمین
fiasco	شکست مفتضحانه
defeatism	اعتراف به شکست
defeatism	شکست گرایی
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
fall through <idiom>	شکست خوردن
he broke his neck necessity	گردنش شکست
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
sure-fire	شکست ناپذیر
breaking point	نقطهی شکست
inexpugnable	شکست نا پذیر
incomplete breakdown	شکست جزئی
incomplete breakdown	شکست ناقص
impluse breakdown	شکست ضربهای
electric break down	شکست الکتریکی
unstart	شکست ناپایدار
failure by rupture	شکست برشی
vanquishable	شکست پذیر
atmospheric refraction	شکست جوی
fracturable	قابل شکست
line breake relay	رله شکست خط
wash out	شکست مردود
angle of refraction	زاویه شکست
yield point	نقطه شکست
zener breakdown	شکست زنری
vincible	شکست خوردنی
trounce	شکست دادن
craven	شکست خورده
fractured	شکست ترک
fractures	شکست ترک
fracturing	شکست ترک
defeat	شکست دادن
concedes	قبول شکست
conceded	قبول شکست
concede	قبول شکست
defeated	شکست دادن
defeating	شکست دادن
defeats	شکست دادن
fracture	شکست ترک
refraction of light	شکست نور
to be defected	شکست خوردن
point of fracture	نقطه شکست
reflection	شکست نور
bomb	شکست فاحش
bombed	شکست فاحش
bombed out	شکست فاحش
bombs	شکست فاحش
outgeneral	شکست دادن
letdowns	نومیدی شکست
letdown	نومیدی شکست
conceding	قبول شکست
failure of negotiations	شکست مذاکرات
fails	شکست خوردن
flops	شکست خوردن
the ship was wrecked	کشتی شکست
terrestrial refraction	شکست زمینی
refractive power	قدرت شکست
refractometer	شکست سنج
knock out	شکست دادن
losing	شکست خوردن
slip-ups	شکست خوردن
set down	شکست دادن
slip-up	شکست خوردن
skunk	شکست دادن
skunks	شکست دادن
slip up	شکست خوردن
failures	شکست خورده
flopped	شکست خوردن
failures	شکست ورشکستگی
lose out	شکست خوردن
failed	شکست خوردن
dielectric strength	استحکام شکست
failure	شکست ورشکستگی
stickit	شکست خورده
failure	شکست خورده
fail	شکست خوردن
flopping	شکست خوردن
flop	شکست خوردن
he broke his rib or something	دنده منده اش شکست
vote down <idiom>	شکست در رای گیری
outroll	شکست دادن حریف
cold shortness	قابلیت شکست سرد
rout	کاملا شکست دادن
parallax	زاویه شکست نور
insulation breakdown test	ازمایش شکست عایق
insuperably	بطور شکست ناپذیر
break down	شکست فروریختگی پنچری
invincibly	بطور شکست ناپذیر
invulnerably	بطور شکست ناپذیر
intermediate frequency breakdown	شکست فرکانس میانی
zener breakdown voltage	ولتاژ شکست زنری
line breake relay	رله شکست سیم
impluse breakdown voltage	فشار شکست ضربهای
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
defeat by knock out	شکست با ناک اوت
shut down	شکست دادن حریف
snow under	شکست فاحش خوردن
refractional	وابسته به شکست نور
crushes	شکست دادن پیروزشدن بر
lurch	امادگی شکست فاحش
outclassing	شکست فاحش حریف
outclasses	شکست فاحش حریف
outclassed	شکست فاحش حریف
outclass	شکست فاحش حریف