Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (4 milliseconds)
English
Persian
to be a bar to something
[somebody]
مانع چیزی
[کسی]
شدن
Search result with all words
jam
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jams
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
prevention
مانع رخ دادن چیزی شدن
preventive
آنچه مانع رویدادن چیزی شود
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
save all
چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
get out of the way
<idiom>
چیزی به مانع نمانده
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to get in somebody's way
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
to bar somebody from something
[doing something]
مانع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
Other Matches
hedgehog
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
crest clearing
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
damming
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
obstructor
وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude
ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
hedge
مانع
hedged
مانع
hedges
مانع
encumbrances
مانع
blocked
مانع
blocks
مانع
preventor
مانع
impedimental
مانع
impeditive
مانع
constraint
مانع
clogs
مانع
impedient
مانع
snag
مانع
hurdles
مانع
hurdle
دو با مانع
hurdle
مانع
snagging
مانع
snags
مانع
hurdles
دو با مانع
swimmingly
بی مانع
repellents
مانع
repellent
مانع
impediments
مانع
hold back
مانع
impediment
مانع
obstacle
مانع
bars
مانع
bar
مانع
dead lock
مانع
shields
مانع
shield
مانع
dike
مانع
degage
بی مانع
balk
مانع
balked
مانع
balking
مانع
balks
مانع
baulked
مانع
baulking
مانع
obstaele
مانع
clogged
مانع
clog
مانع
block
مانع
preventive
مانع
drawbacks
مانع
drawback
مانع
masking
مانع
strait jackets
مانع
strait jacket
مانع
handicap
مانع
handicaps
مانع
crests
مانع
cresting
مانع
crest
مانع
restraints
مانع
restraint
مانع
baulks
مانع
in the way
مانع
stumbling block
مانع
barricaded
مانع
barricade
مانع
massifs
مانع
stopped
مانع
massif
مانع
barrier
مانع
flight
مانع
stopping
مانع
barricades
مانع
hindering
مانع
stumbling blocks
مانع
shackling
مانع
shackles
مانع
shackled
مانع
hindered
مانع
hinder
مانع
shackle
مانع
hinders
مانع
stop
مانع
interference
مانع
curtains
مانع
barricading
مانع
stops
مانع
flight
مانع در دو
set back
مانع
hindrances
مانع
encumbrance
مانع
pull-backs
مانع
hindrance
مانع
barriers
مانع
pull-back
مانع
pull back
مانع
brake
عایق مانع
obstacle sense
حس مانع یابی
water jump
مانع ابی
water tight
مانع دخول اب
visual obstruction
مانع دید
fetter
قید مانع
impervious
مانع دخول
obstructively
بطور مانع
to put off
مانع شدن
restraints
مانع قید
color line
مانع نژادی
fettering
قید مانع
restraint
مانع قید
fettered
قید مانع
hinder
مانع شدن
obstructed
مانع شدن
shield
مانع شدن
bars
مانع شدن
bar
مانع نوشگاه
shields
مانع شدن
resist
مانع شدن
bar
مانع شدن
barricaded
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
barred
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
resisted
مانع شدن
resists
مانع شدن
bars
مانع نوشگاه
natural obstacle
مانع طبیعی
debars
مانع شدن
embargo
مانع محظور
to keep back
مانع شدن
locked
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
blocked
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
debar
مانع شدن
disabled
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
debarred
مانع شدن
debarring
مانع شدن
closed
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
resisting
مانع شدن
braked
عایق مانع
stay
مانع عصاء
exclude
مانع شدن
excludes
مانع شدن
protective barrier
مانع حمایتی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com