Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
to be kind to...
مهربان بودن نسبت به ....
Other Matches
to stick together
نسبت بیکدیگروفادار بودن
to be incredulous of anything
نسبت به چیزی شکاک بودن
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
to be out of all proportion to something
غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
case sensitive
حساس نسبت به بزرگ یاکوچک بودن حرف
del credere
ضمانت فروشنده حق العمل کار نسبت به معتبر بودن خریدار
case sensitive search
جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
condescending
مهربان
good natured
مهربان
gentler
مهربان
gentlest
مهربان
gentle
مهربان
accomodating
مهربان
affetionate
مهربان
comkpliant
مهربان
mild
مهربان
affectionate
مهربان
good-natured
مهربان
milder
مهربان
open
مهربان رک گو
heart-warming
مهربان
opened
مهربان رک گو
opens
مهربان رک گو
endearing
مهربان
well-disposed
مهربان
warmheartedness
مهربان
merciful
مهربان
benignly
مهربان
benign
مهربان
kindly
مهربان
mildest
مهربان
charitable
مهربان
meek
مهربان
good
مهربان
tender minded
مهربان
affable
مهربان
compassionate
مهربان
kindhearted
مهربان
complaisant
مهربان
bighearted
مهربان
debonnaire
مهربان
benignant
مهربان
good hearted
مهربان
kind-hearted
مهربان
kind hearted
مهربان
couthie
مهربان
blithe
مهربان
soft
مهربان نازک
mellowing
دلپذیر مهربان
clement
رحیم مهربان
gracious
مهربان دلپذیر
friendlies
مهربان موافق
Mother Nature
طبیعت مهربان
mellows
دلپذیر مهربان
well disposed
مهربان سرکیف
placable
مطبوع مهربان
friendlier
مهربان موافق
friendliest
مهربان موافق
friendly
مهربان موافق
neighbourly
مهربان معاشر
softer
مهربان نازک
warmhearted
مهربان مهربانی
mellowed
دلپذیر مهربان
softest
مهربان نازک
humane
مهربان باشفقت
kindest
غیرنقدی مهربان
kind
غیرنقدی مهربان
mellow
دلپذیر مهربان
kinds
غیرنقدی مهربان
obliging
حاضر خدمات مهربان
amiable
مهربان دوست داشتنی
caring
مهربان-خونگرم -دلسوز
so let us always be kind
پیوسته مهربان باشیم
well disoised
خوش حالت مهربان
heart is in the right place
<idiom>
قلب مهربان داشتن
he was very kind indeed
راستی چه اندازه مهربان بود
He is a man with a kind heart.
قلب مهربان ورئوفی دارد
to go easy on somebody
[something]
با کسی
[چیزی]
مهربان
[آهسته]
[ملایم]
رفتار کردن
He has a harsh exterior but a kind heart.
ظاهرش خشن است ولی قلبش مهربان است
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
how kind he is
چقدرمهربان است چه مهربان است
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
agreeing
متفق بودن همرای بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consists
شامل بودن عبارت بودن از
agree
متفق بودن همرای بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
moon
سرگردان بودن اواره بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
uncross
نسبت
kinship
نسبت
apropos of
نسبت به
as compared to
نسبت به
formats
نسبت
relational
نسبت
with respect to
نسبت به
bearing
نسبت
ratio
نسبت
format
نسبت
rapport
نسبت
In the ration lf one to ten .
به نسبت یک به ده
In what proportion ?
به چه نسبت ؟
than
نسبت به
towards
نسبت به
ratios
نسبت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com