Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English
Persian
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
Other Matches
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
to breakin
خودرا داخل کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
to set a person on his feet
معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
zero supperssion
موقوف کردن صفرها جایگزینی صفرهای ماقبل یک عدد با جای خالی به طوریکه صفرها در موقعیت چاپ عددفاهر نشوند
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
to rangeoneself
خودرا
to dress up
خودرا اراستن
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
to a onself
خودرا اراستن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
to compromise oneself
خودرا مظنون یا رسواکردن
mince
حرف خودرا خوردن
minces
حرف خودرا خوردن
flattens
روحیه خودرا باختن
To go through fire and water.
خودرا به آب وآتش زدن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
to pay one's way
خرج خودرا دراوردن
he betray himself
او خودرا رسوا ساخت
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
one's accomplice
همدست خودرا لودادن
to a. one selt
انتقام خودرا کشیدن
to boure one's way
راه خودرا بزوربازکردن
pontify
خودرا مقدس نمودن
self assertion
خودرا جلو اندازی
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
to try one's luck
بخت خودرا ازمودن
back-pedals
حرف خودرا پس گرفتن
flatten
روحیه خودرا باختن
to veil oneself
روی خودرا پوشاندن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
to slake one's revenge
انتقام خودرا گرفتن
to plume oneself
با پیرایه خودرا اراستن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
insconce
خودرا جای دادن
To step aside . to shy from . To withdraw .
خودرا کنا رکشیدن
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
wrathful
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to use one's d.
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
to protrude one's tongue
زبان خودرا بیرون انداختن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to cut ones way
راه خودرا ازموانع بازکردن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
underplays
دست خودرا ادا نکردن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
o bey your parents
والدین خودرا اطاعت کنید
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
sloshes
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to calculate on
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
slosh
خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
preened
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
mudlark
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preen
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation .
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
occasioning
موقعیت
location
موقعیت
berthed
موقعیت جا
occasion
موقعیت
situation
موقعیت
position
موقعیت
orientation
موقعیت
occasioned
موقعیت
positioned
موقعیت
condition
موقعیت
berth
موقعیت جا
berthing
موقعیت جا
sited
موقعیت
situs
موقعیت
lodgment or lodge
موقعیت
site
موقعیت
locations
موقعیت
situations
موقعیت
sites
موقعیت
lodgment
موقعیت
berths
موقعیت جا
line of position
خط موقعیت
occasions
موقعیت
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
positioned
شکل موقعیت
situations
موقعیت حالت
position
شکل موقعیت
bit position
موقعیت ذره
rest position
موقعیت سکون
benzylic position
موقعیت بنزیلی
monopoly position
موقعیت انحصاری
d. of a situation
موقعیت باریک
point guard
موقعیت گارد
orientation
تشخیص موقعیت
situation
موقعیت حالت
storage location
موقعیت انباره
orientation
تعیین موقعیت
positioning
تثبیت موقعیت
stimulus situation
موقعیت محرک
endo position
موقعیت اندو
advantage ground
موقعیت خوب
footing
موقعیت وضع
status
اهمیت یا موقعیت
radar location
موقعیت رادار
circumstantial
مربوط به موقعیت
social situation
موقعیت اجتماعی
social status
موقعیت اجتماعی
configuration
وضعیت یا موقعیت
position buoy
بویه موقعیت
cases
وضعیت موقعیت
point
محل یا موقعیت
ground position
موقعیت زمینی
case
وضعیت موقعیت
configurations
وضعیت یا موقعیت
sign position
موقعیت علامت
situation of a building
موقعیت ساختمان
exoposition
موقعیت اگزو
razor edge
موقعیت بحرانی
position finding
موقعیت یابی
pertinency
موقعیت شایستگی
pertinence or nency
دخل موقعیت
pertinence
موقعیت شایستگی
plot
نقطه موقعیت
lies
موقعیت چگونگی
firing position
موقعیت احتراق
plotted
نقطه موقعیت
plots
نقطه موقعیت
print position
موقعیت چاپ
lied
موقعیت چگونگی
forward position
موقعیت رو به جلو
lie
موقعیت چگونگی
page orientation
موقعیت صفحه
myrmidon
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire
کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
stand
عهده دارشدن موقعیت
iam ill bested
موقعیت بدی دارم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com