Dictiornary-Farsi | پیشنهادتان ارزش عملی چندانی ندارد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
Your proposal has little practical value .	پیشنهادتان ارزش عملی چندانی ندارد


Other Matches

He is not too educated, but has plenty of horse sense .	تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .	با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
it is not worth my while	نمیارزد برای من ارزش ندارد
There is little hope	امید چندانی نمی رود (نیست )
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb>	کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.	معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
book value	ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
he is second to none	دومی ندارد بالادست ندارد
ad valorem	به نسبت ارزش کالا براساس ارزش
neoclassical theory of value	تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
board weave	تخت بافت [در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
value added	قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
ends	با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
ended	با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
end	با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
axiological	وابسته به ارزش ها یا علم ارزش ها
no par value	بدون ارزش واقعی بی ارزش
capital gain	منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
carried	با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying	با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry	با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carries	با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
currency devaluation	کاهش رسمی ارزش پول تضعیف ارزش پول
doable <adj.>	عملی
makable <adj.>	عملی
achievable <adj.>	عملی
practicals	عملی
contrivable <adj.>	عملی
practical <adj.>	عملی
pracitcable	عملی
pragmatic	عملی
objectives	عملی
objective	عملی
suitable <adj.>	عملی
pragmatics	عملی
applied	عملی
practic	عملی
performable	عملی
feasible	عملی
factual	عملی
factually	عملی
operable	عملی
practicable	عملی
operational	عملی
down-to-earth	عملی
experimental	عملی
feasible <adj.>	عملی
ex post	عملی
operatives	عملی
business like	عملی
appropriate [for an occasion] <adj.>	عملی
convenient <adj.>	عملی
functional <adj.>	عملی
purpose-built <adj.>	عملی
purposeful <adj.>	عملی
purposive <adj.>	عملی
useful <adj.>	عملی
utilitarian [useful] <adj.>	عملی
workable	عملی
handy <adj.>	عملی
proper <adj.>	عملی
operative	عملی
workable <adj.>	عملی
executable <adj.>	عملی
practicable <adj.>	عملی
possible [doable, feasible] <adj.>	عملی
down to earth	عملی
de facto	عملی
empirical	عملی
applicative	عملی
manageable <adj.>	عملی
applicatory <adj.>	عملی
makeable <adj.>	عملی
makable [spv. makeable] <adj.>	عملی
there is no limit to it	حد ندارد
flicker free	ی ندارد
there is no style about her	ندارد
it does not weigh with me	ندارد
he is not of that stamp	را ندارد
to put in practice	عملی کردن
workability	امر عملی
workable competition	رقابت عملی
practicalities	عملی بودن
compulsion	وسواس عملی
realpolitik	سیاست عملی
compulsions	وسواس عملی
practicability	عملی بودن
pragmatism	فلسفه عملی
usefulness	عملی بودن
practical jokes	شوخی عملی
practical joke	شوخی عملی
practicality	عملی بودن
inapplicable	غیر عملی
airy-fairy	غیر عملی
utilization	استفاده عملی
work	عملی شدن
positive	یقین عملی
logical positivism	فلسفه عملی
logical positivism	منطق عملی
logical empiricism	فلسفه عملی
logical empiricism	منطق عملی
activity catharsis	پالایش عملی
applicability	عملی بودن
applied research	تحقیقات عملی
applied research	تحقیق عملی
inapplicability	عملی نبودن
folderol	غیر عملی
feasibly	بطور عملی
feasibilty	عملی بودن
impractical	غیر عملی
operationalism	مکتب عملی
to give effect to	عملی کردن
worked	عملی شدن
self action	خود عملی
put in practice	عملی کردن
pratique	تمرین عملی
practicalness	عملی بودن
practical unit	واحدهای عملی
practical capacity	گنجایش عملی
practical art	هنر عملی
practicably	بطور عملی
practicableness	عملی بودن
performance test	ازمون عملی
feasible	امکان عملی
operationism	مکتب عملی
defacto recognition	شناسایی عملی
impracticable <adj.>	غیر عملی
carry into effect	عملی کردن
put inpractice	عملی کردن
put into practice	عملی کردن
carry out	عملی کردن
fulfill [American]	عملی کردن
inoperative	غیر عملی
put ineffect	عملی کردن
implement	عملی کردن
accomplish	عملی کردن
training	آموزش عملی
viability	امکان عملی
actualise [British]	عملی کردن
bring into being	عملی کردن
make something happen	عملی کردن
carry ineffect	عملی کردن
bring inbeing	عملی کردن
inexecutable <adj.>	غیر عملی
usability	عملی بودن
execute	عملی کردن
actualize	عملی کردن
unfeasible <adj.>	غیر عملی
put into effect	عملی کردن
make a reality	عملی کردن
availability	عملی بودن
application [applicability]	عملی بودن
he hasno notion of going	سر رفتن ندارد
he is out of huomor	دماغ ندارد
there is no limit to it	اندازه ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter .	عیب ندارد
Don’t mention it.	قابلی ندارد.
it is well enough	عیبی ندارد
it lacks soul	روح ندارد
it is a soft snap	کاری ندارد
it does not matter	اهمیت ندارد
it is nothing new	تازگی ندارد
It is no trouble at all.	زحمتی ندارد
his hat cover his fanily	هیچکس را ندارد
Nothing is quite impossible.	کارنشد ندارد
it is nothing out of the way	غرابتی ندارد
dont mention it	اهمیت ندارد
he has no manners	اداب ندارد
he has no excuse what	عذری ندارد
he has an a. to grind	غرضی ندارد
it is of no weight	قدرواهمیتی ندارد
no object	اهمیت ندارد
no matter	اهمیت ندارد
he has no temperature to day	امروز تب ندارد
hadn't	ندارد نبایستی
She has no axe to grind . She doesnt mean anything .	مقصودی ندارد
he has nostomach for the fight	سر دعوا ندارد
No problem at all. It is quite all right .	مانعی ندارد
he has nothing of his own	چیزی ندارد
ism	سیستم عملی گرایش
plan implementation	عملی کردن برنامه
impracticable	غیر عملی بیهوده
top-heavy	افتادنی غیر عملی
stops	انجام ندادن عملی
registers	انجام عملی به یک محرک
registering	انجام عملی به یک محرک
stopped	انجام ندادن عملی
register	انجام عملی به یک محرک
practical system	دستگاه یکانهای عملی
functional residual capacity	فرفیت باقیمانده عملی
stopping	انجام ندادن عملی
stop	انجام ندادن عملی
applied economics	علم اقتصاد عملی
options	عملی که انتخاب میشود
fall to	به عملی دست زدن
option	عملی که انتخاب میشود
effect	عملی کردن معلول
verbs	دستورالعمل انجام عملی
verb	دستورالعمل انجام عملی
utopian	خیالی و غیر عملی