English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (7 milliseconds)
English Persian
to cut something چیزی را کاهش دادن
to cut back [on] something چیزی را کاهش دادن
to cut down [on] something چیزی را کاهش دادن
Other Matches
kerning کاهش دادن فضای خالی میان دو حرف معین کاهش فاصله دخشه ها
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
decrease کاهش دادن کاهش
decreased کاهش دادن کاهش
decreases کاهش دادن کاهش
economic of scale کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
compacting کاهش فضای ذخیره شده توسط چیزی
compacts کاهش فضای ذخیره شده توسط چیزی
compacted کاهش فضای ذخیره شده توسط چیزی
compact کاهش فضای ذخیره شده توسط چیزی
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
lessen کاهش دادن
lessening کاهش دادن
palliation کاهش دادن
lessened کاهش دادن
lessens کاهش دادن
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
credit squeeze کاهش دادن اعتبار
devaluation کاهش دادن ارزش پول
put-downs پست کردن کاهش دادن
put-down پست کردن کاهش دادن
put down پست کردن کاهش دادن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to kern کاهش دادن [و تنظیم کردن ] فاصله دخشه ها [فناوری چاپ]
tax friction کاهش تولید ناشی از تغییر رفتاراقتصادی بمنظور کاهش بارمالیاتی
compression روش کاهش اندازه بلاک داده با کاهش فضا وحذف فضاها و مواد بی استفاده
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
long run مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
decrease کاهش یافتن کم شدن کاهش
decreased کاهش یافتن کم شدن کاهش
decreases کاهش یافتن کم شدن کاهش
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
pareto optimality حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
lossless compression روشهای فشرده سازی تصویر که تعداد بیتهای هر پیکس در تصویر را کاهش میدهد بدون از دست دادن اطلاع یا کیفیت
cold working شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
string out <idiom> کش دادن چیزی
integrating درشکم چیزی جا دادن
give away <idiom> دادن چیزی به کسی
to smell [of] بوی [چیزی] دادن
to buoy something [up] به کسی [چیزی] دل دادن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
integrates درشکم چیزی جا دادن
integrate درشکم چیزی جا دادن
reimburses خرج چیزی را دادن
put in قرار دادن چیزی در
reimbursing خرج چیزی را دادن
to put in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
reimbursed خرج چیزی را دادن
pushes چیزی را زور دادن
pushed چیزی را زور دادن
locus in quo جای رخ دادن چیزی
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
push چیزی را زور دادن
to lean against something پشت دادن به چیزی
reimburse خرج چیزی را دادن
to plug in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to hire out something کرایه دادن چیزی
preventing توقف رخ دادن چیزی
prevents توقف رخ دادن چیزی
prevent توقف رخ دادن چیزی
measure توقف رخ دادن چیزی
boost افزایش دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
boosting افزایش دادن چیزی
to hire out something اجاره دادن چیزی
boosted افزایش دادن چیزی
to rent out something کرایه دادن چیزی
prevented توقف رخ دادن چیزی
to rent out something اجاره دادن چیزی
to let something on a lease اجاره دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
boosts افزایش دادن چیزی
to book something چیزی را سفارش دادن
to let something on a lease کرایه دادن چیزی
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
finish انجام دادن چیزی تا انتها
to put something to the vote درباره چیزی رای دادن
embowel در شکم چیزی قرار دادن
to cause the downfall of somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
advances حرکت دادن چیزی به جلو
to discern someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
to make out someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
epitomised صورت خارجی به چیزی دادن
move تغییر دادن محل چیزی
epitomizing صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizes صورت خارجی به چیزی دادن
epitomized صورت خارجی به چیزی دادن
catch up with (someone or something) <idiom> وقف دادن به کسی یا چیزی
epitomize صورت خارجی به چیزی دادن
advance حرکت دادن چیزی به جلو
pitch in <idiom> به چیزی پول یا کمک دادن
epitomises صورت خارجی به چیزی دادن
to get something to somebody تحویل دادن چیزی به کسی
moves تغییر دادن محل چیزی
moved تغییر دادن محل چیزی
transfuse چیزی را نقل وانتقال دادن
epitomising صورت خارجی به چیزی دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
movement تغییر دادن محل چیزی
redoes انجام دادن مجدد چیزی
to drop something off [at someone's] چیزی را [به کسی ] تحویل دادن
redo انجام دادن مجدد چیزی
redid انجام دادن مجدد چیزی
setover روی چیزی قرار دادن
prevention مانع رخ دادن چیزی شدن
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
to fire up something با تحریک چیزی را افزایش دادن
settle a score with someone <idiom> عین چیزی را به کسی پس دادن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
contains قرار دادن چیزی در درون
representation عمل نشان دادن چیزی
representations عمل نشان دادن چیزی
contained قرار دادن چیزی در درون
to p athing to a person کسی را از چیزی بهره دادن
to weigh in [on something] تذکر دادن [در مورد چیزی]
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
to equip something چیزی را ساز و برگ دادن
to give somebody [something] a helping hand به کسی [چیزی ] یک دست دادن
advancing حرکت دادن چیزی به جلو
contain قرار دادن چیزی در درون
to bring down somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
overglaze روی چیزی را لعاب دادن
to atone for something کفاره دادن برای چیزی
to make amends for something کفاره دادن برای چیزی
hinting در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
retardation [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
have eyes only for <idiom> همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
to lose something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to forfeit something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
end خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
impact اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
positioned قرار دادن چیزی در محل خاص
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
impacts اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
ended خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
position قرار دادن چیزی در محل خاص
intruders قرار دادن چیزی در چیز دیگر
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
intruder قرار دادن چیزی در چیز دیگر
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
to give a long recital of something دادن یک شرح مفصل و طولانی از چیزی
exchanges دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging دادن چیزی به جای چیز دیگر
ends خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
superposition قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
photosensitize بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
ascription عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] اظهار نظر دادن در باره چیزی
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
exchange دادن چیزی به جای چیز دیگر
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to tease a person for a thing کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
exchanged دادن چیزی به جای چیز دیگر
superimposing قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimpose قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
To explain something in detail . چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
To submit something to someone. چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
substituting قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
to pick and choose درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
superimposes قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
interrupting توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
substitute قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
demonstrations عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com