Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English
Persian
integrate
کامل کردن درست کردن
integrates
کامل کردن درست کردن
integrating
کامل کردن درست کردن
Other Matches
temper
درست ساختن درست خمیر کردن
tempers
درست ساختن درست خمیر کردن
tempered
درست ساختن درست خمیر کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
gathered
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gather
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
to pattern out
ازروی نمونه درست کردن مطابق الگویاقالب طرح کردن
check up
رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
labourvt
بزحمت درست کردن مفصلابحث کردن بدرازاکشیدن
dress
لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dresses
لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
repair
درست کردن جبران کردن تعمیر
makes
درست کردن ساختن اماده کردن
To do up the room.
اتاق را درست کردن ( مرتب کردن )
to touch off
با شتاب درست کردن زودرسم کردن
repaired
درست کردن جبران کردن تعمیر
make
درست کردن ساختن اماده کردن
fixes
درست کردن پابرجا کردن
regulates
میزان کردن درست کردن
right
درست کردن اصلاح کردن
regulating
میزان کردن درست کردن
fix
درست کردن پابرجا کردن
righted
درست کردن اصلاح کردن
righting
درست کردن اصلاح کردن
devise
درست کردن اختراع کردن
adapts
جور کردن درست کردن
devises
درست کردن اختراع کردن
devising
درست کردن اختراع کردن
adapting
جور کردن درست کردن
devised
درست کردن اختراع کردن
regulated
میزان کردن درست کردن
compose
درست کردن تصنیف کردن
emends
تصحیح کردن درست کردن
straightened
درست کردن مرتب کردن
mend
مرمت کردن درست کردن
mended
مرمت کردن درست کردن
to make up
درست کردن تکمیل کردن
mends
مرمت کردن درست کردن
emended
تصحیح کردن درست کردن
composes
درست کردن تصنیف کردن
emending
تصحیح کردن درست کردن
straightens
درست کردن مرتب کردن
regulate
میزان کردن درست کردن
straighten
درست کردن مرتب کردن
emend
تصحیح کردن درست کردن
straightening
درست کردن مرتب کردن
roundest
کامل کردن
complemented
کامل کردن
complementing
کامل کردن
complements
کامل کردن
totalize
کامل کردن
complement
کامل کردن
round
کامل کردن
finish
کامل کردن
finishes
کامل کردن
matures
کامل کردن
mature
کامل کردن
overhauled
اوراق کردن کامل
use up
<idiom>
استفاده کامل کردن
overhaul
اوراق کردن کامل
overhauling
اوراق کردن کامل
to pay home
تلافی کامل کردن
overhauls
اوراق کردن کامل
to rest up
استراحت کامل کردن
rest up
استراحت کامل کردن
complete
کامل کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
bleached
سفید کردن شستن کامل
completed
کامل کردن انجام دادن
salvage
پیاده کردن کامل قطعات
salvaged
پیاده کردن کامل قطعات
salvages
پیاده کردن کامل قطعات
salvaging
پیاده کردن کامل قطعات
bleach
سفید کردن شستن کامل
completing
کامل کردن انجام دادن
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
to post up
مطلع کردن کامل دادن به
bleaches
سفید کردن شستن کامل
manufactures
درست کردن
manufactured
درست کردن
indite
درست کردن
manufacture
درست کردن
gully
درست کردن
makes
درست کردن
weave
درست کردن
set right
درست کردن
redd
درست کردن
gullies
درست کردن
gulleys
درست کردن
builds
درست کردن
buildings
درست کردن
fashions
درست کردن
make up
درست کردن
make
درست کردن
fashion
درست کردن
fashioned
درست کردن
weaves
درست کردن
fashioning
درست کردن
build
درست کردن
adapt
درست کردن
to fix up
درست کردن
concocts
درست کردن
clean
درست کردن
shapes
درست کردن
to get up
درست کردن
to cleanvp
درست کردن
cleaned
درست کردن
shape
درست کردن
cleanest
درست کردن
cleans
درست کردن
to sct aright
درست کردن
to set to rights
درست کردن
fettle
درست کردن
to set in order
درست کردن
to set
درست کردن
set in order
درست کردن
to put in to shape
درست کردن
fabricating
درست کردن
fabricates
درست کردن
concoct
درست کردن
fabricated
درست کردن
fabricate
درست کردن
trims
درست کردن
to erect into
درست کردن از
to put to rights
درست کردن
corrects
درست کردن
trimmest
درست کردن
concocted
درست کردن
correct
درست کردن
fix up
درست کردن
to riven laths
یا درست کردن
correcting
درست کردن
concocting
درست کردن
trim
درست کردن
optimization
کار کردن چیزی با کارایی کامل
to be all eyes
موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
to browse
ویرایش کامل کردن
[علوم کامپیوتر]
hitches
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitched
کامل کردن پاس به دریافت کننده
pay off
با دادن مزد کامل اخراج کردن
to play one's card well
از فرصت خود استفاده کامل کردن
hitching
کامل کردن پاس به دریافت کننده
souse
بطور کامل پوشاندن حمله کردن
hitch
کامل کردن پاس به دریافت کننده
blow down
بافوت درست کردن
scrambling
املت درست کردن
dowel
میخچه درست کردن
dresses
درست کردن لباس
dress
درست کردن لباس
vint
درست کردن یا ریختن
scrambles
املت درست کردن
scrambled
املت درست کردن
exacts
تحمیل کردن بر درست
die sink
خزینه درست کردن
re form
دوباره درست کردن
corn popping
درست کردن چس فیل
scramble
املت درست کردن
exacted
تحمیل کردن بر درست
to mill flour
ارد درست کردن
exact
تحمیل کردن بر درست
to manufacture
[into]
ساختن
[درست کردن]
[به]
to weave a plot
دوزوکلک درست کردن
reconditions
دوباره درست کردن
strike off
بی زحمت درست کردن
To put things straight(right).
کارها را درست کردن
manipulates
با دست درست کردن
to toss up
زود درست کردن
image erection
درست کردن تصویر
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
teams
دسته درست کردن
team
دسته درست کردن
stage craft
فن درست کردن نمایش
recondition
دوباره درست کردن
manipulated
با دست درست کردن
reconditioned
دوباره درست کردن
manipulated
با استادی درست کردن
manipulate
با دست درست کردن
pond
حوض درست کردن
hedged
خاربست درست کردن
hedges
خاربست درست کردن
orthoepy
فن درست تلفظ کردن
railroads
پاپوش درست کردن
manipulates
با استادی درست کردن
roughcast
اجمالا درست کردن
railroad
پاپوش درست کردن
hedge
خاربست درست کردن
frame
پاپوش درست کردن
ponds
حوض درست کردن
manipulate
با استادی درست کردن
to make something
چیزی را درست کردن
overhauls
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauled
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
overhaul
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauling
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
spells
املاء کردن درست نوشتن
organizes
تشکیلات دادن درست کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com